اسماعیل خلج را سالهاست میشناسم، حتی پیش از آنکه پانزده سال پیش اولین همکاری مشترکمان شکل بگیرد و تبدیل به نزدیکترین دوستم بشود.
اگر بخواهیم از هر زاویه و با هر دیدگاهی، تاریخ نمایشنامهنویسی ایران را بررسی کنیم، امکان ندارد بتوان از ذکر نام او در میان برترین نمایشنامهنویسان تمام تاریخ تئاتر ایران، صرفنظر کرد.
جاییکه مستقیماً شاهد بودهام که حداقل دو نفر دیگر از همین بزرگان نمایشنامهنویسی ایران، بهرام بیضایی و اکبر رادی، که اتفاقاً خیلی سختگیر و به صراحت و رُکگویی شهره هستند هم از او تمجید کرده و جایگاهی ممتاز برای وی قائل شدهاند.
خلج علاوه بر نگارش ۴۶ نمایشنامه، ترجمهی ۴ نمایشنامه، کارگردانی ۳۹ نمایش، بازی در ۳۱ تئاتر و بیش از ۸۰ اثر سینمایی و تلویزیونی، شاعر و نقاش هم هست و البته وجه مکتوم دیگری هم دارد که احتمالاً و شاید پس از چیزی نزدیک به بیست سال کار، بهزودی آشکار شود.
بهیاد دارم سالها پیش وقتی در مراسمی از او خواسته شد در باب هنر سخنی بگوید، اثر هنری موفق را به درختی پُرثمر تشبیه کرد، با جماعتی از مخاطبان در اطرافش.
آنانکه زیر سایه لمیدهاند و تمایل یا توانی برای برخاستن و تلاشی ندارند هم از این درخت، بیبهره نمیمانند و از میوهایی که در نهایت رسیدگی بر زمین میافتند، سهم میبرند.
آنانکه تواناترند بر میخیزند و با میل و انتخاب خود، هر چقدر که مایل باشند و بتوانند، از میوههای آویخته بر درخت، برمیچینند.
آنانکه به ابزار یا نردبانی دسترسی دارند، از لذیذترین و عالیترین محصول، که لابهلای شاخ و برگها و دور از دسترس پنهانند، نصیب میبرند.
و بالاخره نخبگانی هم هستند که با طیرانی غیرقابل توصیف و انحصاری و شخصی، به سرشاخههای نادیدنی دسترسی دارند و حظی باطنی و عمیق میبرند.
جمعهکُشی از نظر من که کم نمایشنامه نخوانده و ندیدهام، یکی از بهترین نمایشنامههای ایران و جهان است و هر بار که این نمایشنامه را خواندهام، آنرا از جهاتی "در انتظار گودو"یی با رنگ و رو و برآمده از فرهنگ ایرانی دیدهام. اثری که حاصل دوران درخشانی از خلاقیت و یک کار گروهی و متمرکز، با پشتوانهی حضور و همراهی هنرمندان "کارگاه نمایش" است، هر چند خلج، نمایشنامههایش را نه بهشکل کارگاهی، که بهشکلی فردی و بهنظرم شهودی و با دریافتی عمیق و درونی نگاشته است، آنچنانکه علیرغم گذشت ۴۶ سال از نگارش اثر، نه تنها رنگ کهنگی نگرفته و بیات نشده، که وجوهی تازه و بدیع و شگفتیساز از خود بروز داده و نشان میدهد از جمله آثاری است که تاریخمند نبوده و به اکسیر زندگی همیشگی و جاویدان، دست یافته است.
نمایشنامهای که آن مختصات برشمردهی خلج، در تطبیق و مشابهت اثر هنری و درختی پُربار را دارد.
برشهایی دقیق و تکاندهنده از زندگی و داستان آدمهایی چون آقای احمدی، محسنآقا دوچرخهساز، ناصرآقا راننده، نعمت قهوهچی و ...، که بینیاز از هر شرح و تفسیر و زحمتی، گیرا و جذاب و دوستداشتنی است.
یک منظر و بستر جامعهشناختی، که به روح حاکم بر مناسبات تاریخی-اجتماعی ایران، اشاره دارد. جامعهای کهن که هیچگاه از وضعیت و زمان حالش خشنود و راضی نبود و چارهای جز کشتن و تلف کردن و بهسختی گذراندن روز و زمانهاش نداشت، با امیدی دیرینه به فردایی که قرنها محقق نشد و نسلها، پایانی جز مرگ نیافت ... برای مخاطبانی که تمایلی به حرکت و کوشش برای چیدن میوه از سرشاخه دارند.
یک منظر و بستر عمیق فلسفی و هستیشناسانه، با طرح پرسشهایی جدی در مورد مفاهیم انسان، تنهایی ازلی و انگار ابدیاش و ماهیت زندگی و مرگ ...
و بالاخره یک ارتباط شخصی و اختصاصی، ویژه و توصیفناپذیر.
خوشحالم که همزمان با پنجاهمین سالگرد "کارگاه نمایش"، یک بار دیگر فرصت مواجهه با اجرای این اثر، بهکارگردانی خود اسماعیل خلج (که برای تمام کسانی که اجرای پیشین آن در سال ۳-۱۳۵۲ را ندیده بودند، به یک حسرت تاریخی مبدل شده بود)، فراهم آمد.