دمت گرم که یادته چه روزایی با هم داشتیم!
این اواخر که دست و بالم بازتر بود، یه پاتوق جدید پیدا کرده بودم. کافهای نزدیک یک خیابان چسبیده به پارک دانشجو.
اسم اون خیابون، اسم یه دانشمند خیلی قدیمیه که میتونی روی نقشه پیدا بکنی، از اون خیابون که چند قدم توی انقلاب به سمت میدون فردوسی حرکت کنی، یه کافه میبینی که اسمش اسم یه شخصیت سینماییه و حتی یه انیمیشن از روش ساختن، برای اینکه راحتتر بتونی پیداش بکنی، دنبال یه لوگوی مینیمال بگرد که در اصل، سر یه حیوونه. عکسی که برات میفرستمو توی کافه پیدا کن و بشمار چند تا از اون توی اون کافه هست. ممکنه توی سالن اصلی یا حیاط پیداشون کنی.
تعداد رو برام بنویس تا بهت بگم چیکار کنی.
یادت نره هیچکس توی اون کافه نباید بفهمه تو برای چه کاری رفتی اونجا. چون اونجا پاتوق من بوده و احتمالاً زیر نظر پلیسه!
گاهی و در لحظههایی از زندگی، تصمیمهایی در پیش روی ما قرار میگیرد که میتواند سرنوشت ما را تغییر دهد. جایی که میان وفاداری به رفاقت و پیروی از منطق باید راهی انتخاب کرد، اما هیچکدام آسان نیست. هر قدم بهسوی رهایی، میتواند فرو رفتن در عمق تاریکی باشد. این داستان روایتی است از تقابل میان دل و عقل، از تصمیمهایی که تا ابد ردپایشان باقی میماند.
باتلاق روایتی از یک انتخاب است، شرح رفاقتی که نتیجه آن میتواند رستگاری، موفقیت و کامیابی باشد و یا میتواند تباهی، خیانت و فریب!
در این داستان شما برای کمک به دوستی که مدعی اینست که به ناحق در مظان اتهام قرار گرفته، کمک میکند تا بتواند صحت ادعای خود را ثابت کند. بازی در دو فصل به انجام میرسد و شما میتوانید پس از اتمام فصل اول در صورت تمایل و بنا بر ارضای حس کنجکاوی از سرانجام ماجرا به بازی در فصل دوم ادامه دهید.