فرشته : می خواهی به عنوان قاصدی از جهان پیشین چیزی بهشان بگی؟
بنیامین به تماشاگران نگاه می کند، انگار چیزی نمی بیند.
بنیامین : (کمی دست وپا گم کرده) دوستان من .... من شاید همون خاطره ای هستم که الان در لحظهء خطر روشن می شه. واینکه شما چطوردر اکنون خودتون تصویر من رو که جرقه زنان ظاهر می شه به چنگ می آرید.. و یا اینکه چطور در می یابید که لحظهء شناخت همون لحظهء بیداریه ... و یا اینکه هر تصویری از گذشته که به منزلهء یکی از مسائل امروز بازشناخته نشه می ره برای همیشه محو میشه.
و یا اینکه دراین کرهء خاکی برخی منتظران ورود ما بودن، اما ما در کابوس غرقه شدیم، آیا شما تحقق رویای ما خواهید بود؟؟