صدای قفل در پر داد کفترهای چاهی را
به چشمانم فرو کردند نور صبحگاهی را
سپس با چشم بند از چاه سلولم برون بردند
مبادا در مسیر خود ببینم جز سیاهی را
کسی خونسرد میزد مهر پای حکم تقدیرم
کسی بر باد میداد آخرین امّید واهی را
وکیل ناامیدم ناله ای میکرد گهگاهی
که طولانی کند شاید روند دادخواهی را
تمام نامه ها ناخوانده در پرونده ای
... دیدن ادامه ››
بسته...
فقط پر کرده بودم کوه کاغذهای کاهی را
چه سودی داشت زاری ها، تضرع ها، نیایش ها
کجا پیدا کنم الطاف پنهان الهی را؟
حرج بر قاضی آسوده خاطر نیست، میدانم
که ماهیگیر هرگز نشنود فریاد ماهی را
به شوق کعبه میرفتم که ره بردم به ترکستان
تمام عمر پیمودم مسیری اشتباهی را