«نمایش جوادیه»؛ روایتی از گذشته، سایهای از اکنون
نمایش تیاتر جوادیه به کارگردانی احمدرضا حجارزاده و نویسندگی کهبد تاراج، تجربهای متفاوت و جسورانه در صحنه تئاتر معاصر ایران است؛ تجربهای که بیش از آنکه بر کنش و بازی تکیه کند، بر روایت و بازخوانی حافظه جمعی استوار شده است.
در این اثر، برخلاف انتظار ما از تئاتر ــ جایی که بازیگر «بازی» میکند و زندگی را بر صحنه میآفریند ــ چهار بازیگر در قامت «راوی» ظاهر میشوند. آنان نه نقشی میسازند و نه جهان داستانی را از خلال کنش و واکنشهای نمایشی پیش میبرند، بلکه روایتگرانیاند از دهه شصت، که گویی از جهان مردگان بازگشتهاند تا با ما ــ آیندگان ــ گفتوگویی بیواسطه داشته باشند. این شیوه بیش از آنکه یادآور تئاتر باشد، نزدیک به فرم «رادیو» است؛ جایی که شخصیت ناچار است برای مخاطب توضیح بدهد کیست و چه میخواهد، زیرا تصویر غایب است.
اما همین انتخاب، هم نقطهی قوت نمایش است و هم پاشنهی آشیل آن. قوت از آن رو که اثر به مستند-روایت بدل میشود؛ یادآور قصههایی که در حافظهی
... دیدن ادامه ››
جمعی ما از آن دهه مانده است: کاستهای خاکخورده، کتابهای زردشده، صدای فروغ، موسیقی داریوش و فرهاد. همهی اینها همچون اشیای آیینی به صحنه میآیند تا بوی نوستالژی، همچون عطری مشدی، بر جان تماشاگر بنشیند. حتی جزئیاتی مثل چرخاندن ظرف خرما در میان تماشاگران یا پاشیدن عطر، تجربهای حسی میآفریند که فراتر از دیدن و شنیدن است؛ تئاتری پنجبعدی، با درگیر کردن حواس مخاطب: بینایی، چشایی، لامسه، شنوایی و بویایی.
و اما ضعف کار، در همان نقطهی آغازین شکل میگیرد: وقتی کنشی وجود ندارد، وقتی دیالوگها اغلب به نقل مستقیم و شعاری بدل میشوند، تئاتر در خطر از دست دادن جوهرهی خود قرار میگیرد. تماشاگر بهجای «دیدن»، صرفاً «شنیدن» را تجربه میکند. اینجاست که اثر بیشتر به خوانش جمعی یک نمایشنامه یا اجرای یک پادکست زنده شبیه میشود تا درام زندهی صحنه.
از حیث ادبی نیز متن تاراج بیش از اندازه به شعار و خاطرهگویی نزدیک میشود. جملات بسیاری پیشتر در شبکههای اجتماعی و فیلمهای مشهور شنیدهایم و حضورشان روی صحنه تازگی ندارد. تنها درخششی که از دل کلمات میجوشد، همان جملهی ساده و تلخ است:
«تا اومدیم فیلمهای رنگی ببینیم، زندگیمون سیاه و سفید شد...»
این خط، بهتنهایی میتوانست کلیدواژه و محوریت اثر شود؛ اما در میان انبوه شعارها و بازگوییها گم شد.
نبود طراحی صحنه و نورپردازی هم مزید بر علت است. صحنه تقریباً تهی میماند و روایتها بدون پشتیبانی بصری در خلأ معلقاند. در تئاتری که بر بازی و تصویر تکیه ندارد، غیاب نور و طراحی صحنه، غیاب دوچندان حس میشود. موسیقی اما، برعکس، نقطهی قوت بیچونوچرای اثر است. انتخابهای دقیق و نوستالژیک، روح دهه شصت را زنده میکند و گاه جای خالی درام را پر میسازد. شنیدن صدای فروغ فرخزاد پس از چهار دهه در سالن تئاتر، خود تجربهای تکاندهنده و شاعرانه بود.
و در نهایت، نمایش با اذان آغاز میشود و با اذان پایان مییابد؛ حلقهای نمادین از دایرهی تکرار، از گذشتهای که همچنان در اکنون ما نفس میکشد. اما این پایانبندی، همچون کل اثر، بیش از آنکه تعلیق یا کشش دراماتیک بیافریند، به یادآوری آیینی میماند؛ بازگویی یک خاطرهی جمعی که تماشاگر را به فکر فرو میبرد: آنچه زمانی «عقیده» و «باور واجب» بود، امروز به چیزی بدل شده که حتی در خلوت از گفتنش شرم داریم.
جمعبندی: تیاتر جوادیه تجربهای است میان تئاتر و رادیو؛ اثری که بیش از آنکه بر بازیگری و درام متکی باشد، بر حافظه و نوستالژی بنا شده است. موسیقیهای دقیق و لحظههای حسی، نقاط درخشان آن هستند؛ درحالیکه ضعف در متن، نبود تعلیق و کمرمقی صحنه، مانع میشود تا اثر به یک دستاورد درخشان بدل نشود. با این حال، نمایش کوششی است برای بازگشت به گذشته و مواجههی آیندگان با سایههای آن؛ آیینهای که به ما نشان میدهد چگونه «زندگیهای رنگی» ما، در تاریخ معاصر به اجبار «سیاه و سفید» شدند.
ارادتمند شما🙏
منتقد: هنرپرورتمیز🖋