در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش زن ها بوی سرب می دهند!
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 02:10:42
۲۰ مرداد تا ۰۱ شهریور ۱۳۹۲
۱۷:۰۰  |  ۵۰ دقیقه
بها: ۷,۰۰۰ تومان


+ تلفن رزرو بلیت: ۰۹۳۹۵۶۰۱۰۱۷

جنگ بود. صدای خمپاره و توپ و تفنگ از هر سو شنیده می شد. جنگ را دوست نمی داشت. منتظر کسی بود که رفته. که شاید هیچ گاه برنگردد. می خواست صدای کسی را بشنود که لحن اش بوی سرب نمی دهد. میان هجوم صداهایی که گوش هایش را به سخره گرفته بود، احساسش را جایی جا گذاشت. لا به لای آدم های بی خبری که درک شان نمی کرد. منتظر بر سر راهی نشست که هیچ عابری از آن رد نمی شد.

لیلا پشت به همه حادثه ها، چشم انتظار حادثه ای بود که خودش هم وقوع آن را بعید می دانست. لحظه ای که رفتن مساوی نیامدن است. لحظه ای که چند سال طول می کشد. لیلا تمام زنانگی اش را در لکنت شعر تعریف کرد. برای صدای آشنایی که او را خطاب قرار می داد، گریست. لیلا منتظر بود. لیلا، یگانه شخصیت نمایش "زن ها بوی سرب می دهند!" نه که یک زن بلکه نماینده زنانی است که یادشان رفته جنگ، جنگ است. خراب می کند. می سوزاند.

لیلا مساوی زنانی است که نبودن عزیزانشان را با صلح معامله می کنند. آن ها را به بودن پیشکش می کنند. لیلا همان زنی است که شاید شبیه همین همسایه مان باشد. شاید شبیه مادرمان که وقتی خاطرات کودکی اش را برایمان تعریف می کند، می خندد اما آه می کشد. نه اصلا چرا مثال بزنیم؟! لیلا خودش است. می خواستم خودش هم باشد. خودش را تعریف کند. کودکی اش را...عاشقانه اش را اعتراف کند.

نمی خواهم از جنگ بگوید و نمی گوید. جنگ تنها جغرافیایی است که انتظار را به معنای واقعی خود نزدیک تر می کند. بلکه هم آن را محقق ...

توجه: به دلیل بازسازی حریم تئاترشهر، ورودی همه سالنها، تا اطلاع بعدی از پیاده‌روی خیابان ولی‌عصر (عج) است. برای دیدن مسیر لطفا اینجا را کلیک کنید.

 

گزارش تصویری تیوال از زن ها بوی سرب می دهند! / عکاس: مهدی آشنا

... دیدن همه عکس‌ها ››

آواها

مکان

تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر (عج)، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر
تلفن:  ۶۶۴۶۰۵۹۲-۴

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
این نمایش رو پنجشنبه تماشا کردم.

به اعتقاد من آقای چیت گران در نمایش نامه به شرح وقایع بسنده کردن و اثری از هدف یا پیامی معین برای انتقال استنباط نمی شد.

در کارگردانی صحنه بندی به طرز ظالمانه ای ضعیف و سطحی بود. فضاسازی یکی از ضعف های مهم این نمایش بود. به نظر من محل نمایش (کافه چهارسو) و نبود طراحی صحنه برای نمایشی با سبک جنگی باورناپذیر و دوگانگی آفرین (paradoxical) بود. در چینش صندلی ها و میزهای محل استقرار تماشاگران به دامنه دید توجه نشده بود و بخش هایی از نمایش (بسته به محل استقرار) در نقطه کور قرار داشتن. جای بسی تأسف است که از موسیقی و نورپردازی غفلت شده بود که می تونستن در فضاسازی کمک شایانی ... دیدن ادامه ›› بکنن.

خانم مقصودی با بازی باورپذیر، پخته و پرتلاش و ارتباط مسلط با تماشاگران به تنهایی کاستی های بسیار این نمایش رو پوشش دادن و این نمایش رو به سطح قابل تحمل و حتی قابل قبول ارتقاء دادن.
جناب مصوری
ممنون از تقد و نظرتان
۲۶ مرداد ۱۳۹۲
سرکار خانم قهقرایی،

پیگیری نزدیک و مستمر بازخورد تماشاگران و احترام به عقاید آن ها توسط سرکار عالی قابل تقدیره.
۲۷ مرداد ۱۳۹۲
بیتا نجاتی (tina2677)
با سپاس از خانم قهقرایی که قطعاً نظرات منتشر شده در این سایت را به اطلاع کارگردان محترم می رسانندو با امید به اینکه روزی این احترام به مخاطب و شنیدن آرائ و نظرات همه مخاطبین، چه مثبت و چه منفی، در سرلوحه کار همه هنرمندان عزیز قرار بگیره.
۲۷ مرداد ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

دوستان زیادی این نمایشو دیدن و در موردش نوشتن...
من فقط بگم که نگاه نافذ لیلا و چشمان تر و لرزیدن صورتش هنوز جلوی چشم هامه. و این یعنی که چقدر عمیق و با حس بازی میکرد و چقدر خوب مفاهیم مورد نظر نویسنده رو به ظرافت اجرا کرد، مفاهیمی مثل بیم و امید و انتظار و غم و عشق و تنهایی و اضطراب رو.

این نمایشو دوست داشتم، از وقتی اسمشو شنیدم دوست داشتم زودتر ببینمش. پیش خودم میگفتم مردها بوی سرب میدهند نه زنها ! زنها بوی صلح میدهند! الانم که نمایشو دیدم فکر میکنم منظور نویسنده همین بوده! شخصن داستانهایی که به حواشی جنگ می پردازه و از نگاه زن روایت میشه رو خیلی دوست دارم. حواشی ای که از متن قوی تر و تاثیر گذارتر هستن اگه خوب روایت بشن. که در زنها بوی سرب می دهند این اتفاق ... دیدن ادامه ›› می افته.

دیشب آخرین اجرای این نمایش (پایان موقت البته) بود. دوست دارم در اجرای دوبار نور فقط روی بازیگر بیفته، و تماشاچی ها در سایه باشن. اینجوری تاثیر کار دوچندان میشه. امیدوارم توی کافه چهارسو این امکان پذیر باشه!

و به امید موفقیتهای بعدی آقای چیتگران عزیز :)


شما ... تا حالا کسی رو کشتی؟
تا حالا کسی سر لوله تفنگ رو روی پیشونی شما گذاشته؟
یا شما... تفنگ رو... روی پیشونی کسی گذاشتی؟...

تا حالا شده فکر کنی زنها ...کجای جنگ بودن؟ جز خون و خونریزیو ..مرگ و قطع شدن دست و پا ..چیزه دیگه ای دیده بودی؟ میدونی انتظار.. درد داره؟ اصلاً تا حالا شده منتظره کسی باشی که برگرده؟ ولی بدونی دیگه بر نمیگرده؟ بدونی امروز چند شنبه است...ساعت چنده..ولی نخوای قبول کنی زمان گذشته؟ یا مثلا تا حالا شده ترس رو حس کنی ... بدونی تنهایی...ولی صاف صاف را بری بگی نه من قوی ام؟!...

من تا حالا دقت نکرده بودم زنها بوی سرب میدند...
حالا میتونم بگم زنها بوی سرب میدن...لیلایی رو میبینم که ناخواسته تو فضای جنگه... دوست ... دیدن ادامه ›› داره لیلا باشه.. زن باشه..ولی جبر یه چیزه دیگه میگه...میگه باید عزیزتو بفرستی بره...بره یه جایی که معلوم نیست برمیگرده یا نه...

آره زنها بوی سرب میدند...
متن قصه شما رو حتماً میکِشه...فلاش بکای توی کارو دوست داشتم... فراز و فرودارو...لهجه خرمشهریه لیلارو..اونجا که یهو تهرانی میشه...بدون لهجه حرف میزنه!!! شما قطعاً خسته نمیشی وقتی داری قصه لیلارو میشنوی...لیلا رو دوست داشتم..اجراشو..ترس و انتظار و وحشت و غمو تو چشاش دیدم..باهاش همراه شدم..خندیدم..خندۀ بغض دار.. گریه کردم..درد کشیدم...وقتی از سالن اومدم بیرون به لیلا فکر میکردم ..به لیلاهایی که همونجا موندن..به لیلاهایی که تو زمان گیر کردن..دارن درد میکشن...
آخر کار با صدای آذرنگ عزیز تموم میشه..(کسی که باعث شد من وحشیانه تئاتر بببینم!! ) پایانی که بیشتر ترس و انتظارو تو ذهن من حک کرد...

شاید یه کم دیر باشه..امروز آخرین اجرای زنها بوی سرب میدهندِ...اگه دوس دارین لیلا رو از نزدیک ببینین ..اجرای آخرو از دست ندین...شاید فردا جنگ شد..من و تو ام شدیم لیلا...کی میدونه...؟!
شاید فردا جنگ شد.. من و تو ام شدیم لیلا ... کی میدونه...؟!
هیچ چیز بیشتری ندارم بگم! راجب این کار چند بار نظر دادم! نمایش رو 2 بار دیدم و اگه میشد روز پایانیش حتما میومدم چون احساس می کنم امروز اشک لیلا و لیلاها در خواهد امد!
و فضا فضایی خاصی خواهد بود!
۱۸ تیر ۱۳۹۲
زیبا بود خانم ارسطو...همنشینی آواها و موسیقی جاری توی نام لیلا همیشه برای من حسی از سنگینی است و وقار...و چه به قامت نمایش نشسته این اسم
۱۸ تیر ۱۳۹۲
@رعنا جان باشه حالا که تو گفتی چشم :)
۱۹ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید