خورده شدن یا خورده نشدن، مسئله این است!
نقد و تحلیلی بر نمایش "بر پهنه دریا"
نوشته اسلاومیر مروژک
ساخته پارسا پیروزفر
(قسمت دوم)
تمام این برداشتهای غلط
بر پهنه دریا یک نمایشنامه فانتزی و کاملا نمادگراست. جامعه ای در پهنه جهان مدرن قرن بیستم با سه طبقه بالا،متوسط و پایین به نمایش در می
... دیدن ادامه ››
آید که هر کدام از این سه قشر میخواهد برای بقای خود اقشار دیگر را به هر شکل تحت فشار قرار دهد.
در نگاهی ساده از گنگ ترین مواردی که در این نمایشنامه ملاحظه میشود نمادگرایی کاراکترهاست.
نقش کشتی شکسته بزرگ با بازی پارسا پیروزفر: این کاراکتر از نظر بسیاری گمان میشود نماد سرمایه دار یا اشراف باشد. معصومیتی که در چهره، صدا و شخصیت خود پارسا پیروزفر است سنخیتی با بازی در چنین نقشی که به عنوان سرمایه دار بخواهد قشر ضعیف تر را بخورد ندارد. خصوصا که آن خوی استعمارگری و زورگویی که باید قالب نقشی در نماد سرمایه دار باشد نیز در بازی او دیده نمیشود.
اما خود کاراکتر در نمایشنامه طوری عنوان میشود که او را از یک سرمایه دار تمام و عیار بودن دور میکند. مثلا در مرام طبقه اشراف و سرمایه تمارض وجود ندارد و این طبقه در هیچ شرایطی از وضع جامعه خودش را به موش مردگی نمیزند! حداقل در جامعه ما که چنین است و هر بلایی که بر سر این جامعه در پهنه قرن 21 می آید تنها قشری که هیچگاه ضرر نمیکنند و کارش به گدایی از توده نمیکشد قشر سرمایه دار است. کشور تحریم میشود سرمایه داران ما سود میکنند، از تحریم خارج میشود باز هم این قشر سود میکنند، جنگ میشود سود میکنند، جنگ تمام میشود باز سود میکنند!! حال شرایط و موقعیت سرمایه دار در لهستان دهه 60 میلادی چگونه بوده که به ننه من غریبم بازی آن هم برای توده ضعیف یا کارگر کارش کشیده شده تنها مختص شرایط خاص لهستان است و بس و کسی از آن اطلاعی ندارد.
نقش کشتی شکسته متوسط با بازی هوتن شکیبا: این نقش نماد آن قشری است که به حمایت و تملق از قشر اشراف و سرمایه دار برخواسته و شاید در اصل چیزی فراتر از قشر پایین تر و ضعیف جامعه نباشد اما همین خودفروختگی و مزدوری طبقه بالا موجب بقایش میشود. چه اگر نمایشنامه صرفا تا نابودی قشر ضعیف پیش میرود و نمیگوید پس از خورده شدن قشر ضعیف آیا نوبت خورده شدن قشر متوسط نیز میرسد یا خیر؟! از همین جهت تصور میشود که قشر متوسط جامعه با همین منوال باید بقا پیدا کند. از طرفی نمایشنامه چندان به کاراکتر کشتی شکسته متوسط نمیپردازد و همین مسئله نشان میدهد که این قشر از نظر نویسنده تنها سیاهی لشکر و دنباله روی آنچه قشربالا میخواهد هستند و از خودشان چیزی ندارند که بخواهد به آن پرداخته شود. کمااینکه اصلا تعریف طبقه متوسط در یک جامعه کار بسیار دشواری است. همچنین این تملق ها و چاپلوسی ها فقط هم از طبقه متوسط سر نمیزند و اتفاقا در جامعه ما این رفتار از طبقه کارگر بیشتر دیده میشود. پس شاید جامعه لهستان دهه 60 طبقه متوسطی با این پارامترها داشته باشد.
نقش کشتی شکسته کوچک با بازی سیاوش چراغی پور: بهترین بازی بین سه نقش اصلی این نمایش. این نقش نیز گمان میرود که نماد قشر ضعیف و کارگر یا مردم عادی است. قشری که تقاضای عدالت دارد اما خودش ایده ای برای برقراری عدالت ندارد و نهایتا زمانیکه راه فراری جز خورده شدن نمیبیند آنرا یک خورده شدن مقدس قلمداد میکند و به جای مبارزه با بی عدالتی ای که علیه اش صورت گرفته سوی آن پیش میرود. اما در هر صورت همین قشر با همه این تلقینات درونی از ایثار و فداکاری باز آماده برای خورده شدن نیست و برای حرکت به سمت آن تعلل میکند که پاهایش را بشوید یا عکس یادگاری بیاندازد. در بازی چراغی پور به طور مشخصی این درگیری و تعارض درونی نقش در انتخاب بین خورده شدن یا نشدن دیده میشود که قابل تحسین است.
اما این کاراکتر نمیتواند نقش طبقه ضعیف و کارگر نیز باشد. چون در نهایت کشتی شکسته کوچک خورده شدن خودش توسط طبقات دیگر را نوعی ایثار قلمداد میکند و باز کدام طبقه کارگر و ضعیفی است (حداقل در جامعه ما) که به وضع معیشتی خودش لقب ایثار بدهد؟ آیا کارگری که اندک مزدش و حقوقش ماهها عقب افتاده است این عقب افتادن را ایثار میپندارد و صدایش در نمی آید؟ اصلا آیا کارگران یا کارمندان جامعه امروز با هدف حفظ و بقای جامعه و ایثار برای ارتقا آن است که کار میکنند یا صرفا برای پول کار میکنند؟ اگر کارگر ما درحال ایثار برای سرمایه دار است چرا سرمایه دار جامعه امروز ما هم از وضع کارکردن کارگر یا کارمند مینالد؟ آیا در جامعه لهستان دهه 60 کارگران برای نیل به اهداف بلند مدت و بقای جامعه کار میکردند و این را ایثار میپنداشتند؟
چه بسا تعریفی که کشتی شکسته کوچک از زندگی خودش میکند کاملا قشر متوسط جامعه را نمودار میکند و سخت میشود با آن سابقه ای که بیان میشود کشتی شکسته کوچک را قشر ضعیف جامعه پنداشت!
آب شدن یخ های لهستان و کلید حل معما
تمامی حدس و گمانهای فوق در مورد نماد ها تنها با دانستن از زندگی اسلاومیر مروژک و شرایط اجتماعی لهستان دهه 60 قابل حل است.
سال 1956 برای لهستان یک نقطه عطف تاریخی است. اکتبر سال 1956 با انتصاب گمولکا به رهبری حزب کمونیست لهستان زمستان سیاسی و اجتماعی این کشور به سر می آید. "اکتبر لهستانی" ، "انقلاب اکتبر لهستان" ، "آب شدن یخهای لهستان" نمونه الفاظی است که در مورد این انتصاب به کار برده میشود. سه سال از مرگ استالین میگذرد و سه سال است که نیکیتا خروشچف رهبر وقت حزب کمونسیت شوروی برنامه های بین المللی خود را جهت تثبیت موقعیت شوروی و بلوک شرق در جهان دنبال میکند و اکنون با مرگ بولسلاو بیروت،رهبر سابق حزب کمونیست لهستان، فصل جدیدی در فضای سیاسی-اجتماعی لهستان باز میشود. سیاستهای گمولکا نقطه مقابل سیاستهای بیروت که معروف به استالین لهستان بود به شما میروند. دوره گمولکا دوره آغاز رفرم سیاسی و اجتماعی لهستان است و خود گمولکا روش خود را "راه لهستانی به سوی سوسیالیسم" میخواند. همچنین همانطور که عنوان شد گمولکا مخالف سرسخت استالینیسم بود و استالینیستها در دوره رهبری او از لهستان تبعید میشدند.
ادامه دارد...