در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد.
با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیل‌ها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال رضا کاظمی | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 00:06:34
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
صدای جک: ببین اون یه کارآگاه خصوصی استخدام کرده بود که تو رو بپاد. من می‌یام اون‌جا و همه‌چی رو برات توضیح می‌دم. باشه؟
کتی: دیدم این چند روز یه کوتوله ای شبیه همفری بوگارت مدام تعقیبم می‌کنه. فکر کردم می‌خواد بهم شماره تلفن بده...
صدای برنارد: راستی شما از آقای رابرتز، همون همسایه‌ای که دو تا پسر دوقلو داشت، خبر ندارین؟ خیلی‌وقته ندیدمش.
مایک (کلافه شده): دو تا دوقلو یعنی چهار تا؟
صدای برنارد: نه کلا دو تا.
مایک: نه، متأسفم که تو این مورد هم نمی‌تونم بهتون کمکی کنم...
صدای برنارد: این‌ روزا غیب‌شدن آدما عادی شده مایک عزیز.
مایک: بله. ظاهرا شما حسابی با همسایه‌‌هاتون پسرخاله‌اید. زنم تا حالا بهم نگفته مایک عزیز! فقط از تعابیری مثل فندق و هسته خرما و... اینا استفاده می کنه.
صدای برنارد: بسیار خب. بسیار خب. امیدوارم سقف شما چکه نکنه!
مایک: دست‌کم امشب. ممنون آقای.....؟
صدای برنارد: تو هم شورشو درآوردی. ولی اگه می‌خوای بدونی من برناردم.
مایک: شب بارونی خوبی داشته باشین.
کتی (رو به تماشاگران): به نفع‌تونه که دهن‌لقی نکنین...! هیچ‌وقت خودتونو وارد دعوای زن و شوهری نکنین. این کار همیشه‌ی ما‌ست.
آذر کیخایی این را خواند
الهام حصاری، airago، بهرنگ، رضا کاظمی و بابک حسین دوست این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوشتن از روند نوشتن و آفرینش ادبی یکی از دست‌مایه‌های تکرارشوندة بسیاری از نوشته‌های درخشان نویسندگان بزرگ است و با مرور مجموعه آثار محمد یعقوبی نویسنده و کارگردان ارزش‌مند تئاتر ایران هم بارها به همین موتیف برمی‌خوریم. مرد بالشی تازه‌ترین نمایش اوست که از چندی پیش در تماشاخانة ایرانشهر روی صحنه رفته. یعقوبی که اغلب او را به عنوان نویسندة نمایش‌نامه‌های خودش می‌شناسیم این‌بار سراغ یک متن غیر ایرانی رفته که نویسنده‌اش مارتین مک‌دونا فیلم‌ساز نام‌دار ایرلندی/ انگلیسی است و دو فیلم بلند درخشان در بروژ و هفت بیمار روانی را در کارنامه دارد. تا پیش از این نام مک‌دونا در مقام نمایش‌نامه‌نویس برای بسیاری شناخته‌شده نبود اما با تماشای همین دو فیلم هم می‌شد دریافت که او چه تبحری در نوشتن و اجرای موقعیت‌های خاصی دارد که در آن شخصیت‌ها در فضایی محصور با هم دیالوگ برقرار می‌کنند و فضای اساسی متن نه با شکل دادن رخدادهای محسوس و مشهود در قاب بلکه از خلال دیالوگ‌ها و با تکیه بر تصور بیننده شکل می‌گیرد. از این گذشته بخش مهمی از در بروژ و پایة اصلی روایتش، شباهتی انکارناپذیر با نمایش‌نامة مستخدم ماشینی نوشتة هرولد پینتر نمایش‌نامه‌نویس بزرگ داشت؛ دو جنایتکار برای مدتی به دستور رییس‌شان به مرخصی رفته‌اند و در عین حال یکی از آن‌ها مأمور به کشتن دیگری شده. به هر حال مک‌دونا دست‌کم تا به امروز در نمایش‌نامه‌نویسی فعالیت گسترده‌تری داشته تا سینما. «سه‌گانة لینین» شامل سه نمایش‌نامة ملکة زیبایی لینین، جمجمه‌ای در کنمارا و غرب تنها و سه‌گانة جزایر آران و همین مرد بالشی (2003) از جمله نمایش‌نامه‌های او هستند که این مورد آخری دو جایزة معتبر لارنس الیویه و تونی را در سال‌های 2004 و 2005 برای او به ارمغان آورده.
قصة مرد بالشی در کشوری خیالی می‌گذرد و دربارة نویسندة جوانی است که با برادر خل‌مزاجش زندگی می‌کند و از راه کار در کشتارگاه روزگار می‌گذراند. نمایش از جایی آغاز می‌شود که دو پلیس، از نویسنده بازجویی می‌کنند. او داستان‌هایی خیالی می‌نویسد که در بیش‌تر آن‌ها کودکان مورد تعرض و آزار و شکنجه قرار می‌گیرند. دلیل بازجویی از او این است که در آن شهر کوچک به‌تازگی دو کودک به شیوة مشابه دو داستان او به قتل رسیده‌اند و کودک دیگری هم ناپدید شده است... ... دیدن ادامه ››
متن نمایش‌نامه چندان سرراست و آسان‌یاب نیست. با فلاش‌بک به گذشتة نویسندة جوان و حقایق هول‌ناکی که دربارة کودکی او و برادرش آشکار می‌شود مرز میان قصه‌های خیال‌پردازانة او و واقعیت جاری در متن نمایش مخدوش می‌شود و حسی غریب از سردرگمی و ابهام برجا می‌ماند. با همة پیچیدگی‌ها متن مک‌دونا را نهایتاً می‌توان در سوک‌واری بر از دست رفتن معصومیت کودکی و فجایع پیامدش در شکل‌گیری اجتماع مسموم بزرگ‌سالان خلاصه کرد. اما به گمان من آن وجه از نمایش که بیش‌تر مورد توجه محمد یعقوبی قرار گرفته فضای خفقان‌بار و و استبدادزدة جامعه‌ای است که به شکلی نمادین در شخصیت دو پلیس (به مثابه نیروی قهریه) متبلور شده است. در چنین بستری، نویسنده خود قربانی یک سیستم تربیتی نادرست است و محصولات ذهنی‌اش هم دست‌مایة برداشت‌های نادرست قرار می‌گیرد و موجب تسلسل زشتی‌ها می‌شود. حتی مأموران قانون آن سرزمین خیالی هم به‌نوعی قربانیان فرهنگ بسته و منحط حاکم بر آن اجتماع‌اند و هریک به شکلی در رابطه‌ی پدر/ فرزندی تاوان سنگینی پرداخته‌اند. اما از همة این‌ها که بگذریم، آن جنبه از متن مک‌دونا که با برخی از نوشته‌های پیشین خود یعقوبی هم‌خوانی دارد، و می‌تواند دلیل اصلی رویکرد او به این متن نامأنوس و غریب باشد، جایگاه متزلزل و شکنندة نویسنده در یک محیط بسته و تنگ‌نظر است که سرانجامی جز نابودی نویسنده و نوشتن ندارد.
نقش‌‌آفرینی درخشان پیام دهکردی و علی سرابی در کنار یک کارگردانی و میزانسن مینیمال اما مؤثر مرد بالشی را نمایشی جذاب و تفکربرانگیز کرده که دیدنش ابداً خالی از لطف نیست.
بیتا نجاتی (tina2677)
باتشکر از نکته ظریفی که اشاره کردید ، آقای کاظمی عزیز، جایگاه متزلزل و شکننده نویسنده در جامعه ای که از پدر و مادر تا پلیس آن ، مروج فرهنگ خشونت هستند، و به ناچار آثار منتشر شده از نویسنده هم ،ترویج خشونت و ادامه دهنده این مسیر است گرچه خود او نیز قربانی همین خشونت می شود.
درمورد نمایشنامه ای که از هرولد پینتر اشاره فرمودید، فکر کنم نام آن "بالابر غذا"است.
۱۹ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چشم‌هایی که… مجموعه‌ای از چند مونولوگ‌ زنی ایرانی است که در آغاز وجهی روان‌پریشانه و اسکیزوفرنیک را به نمایش می‌‌گذارد. در همان دقایق آغازین نمایش با تأکید بر مراجعه‌ی زن به یک روان‌پزشک و بر اساس شواهدی که از رفتار نامتعارف او داریم (که مهم‌ترین نمودش حرف زدن او با خودش است) به ازهم گسیختگی روانی زن پی می‌بریم اما چرایی‌اش را به‌درستی درنمی‌یابیم یا به اشتباه به یک اختلال درون‌زاد بدون دخالت عوامل بیرونی نسبت می‌دهیم. حتی تا جایی که قضیه‌ی ترک شدن زن توسط همسرش بر ما آشکار نشده احتمال می‌دهیم چیزی مثل مرگ همسر علت اصلی اختلال فعلی زن باشد. حرف زدن زن با خودش تمهید اصلی متن برای توجیه مونولوگ‌گویی‌های طولانی اوست. به شکلی ذاتی مونولوگ‌‌گویی در زمانی بیش از یک ساعت آن‌ هم در یک چیدمان محدود تئاتری می‌تواند حسی از کسالت و خستگی را به تماشاگر منتقل کند اما ساختار و روند متن بهاره رهنما و شیوه‌ی اجرای او به‌خوبی این مشکل بالقوه را پس زده است. در متنی که اندوه و تنهایی و روزمرگی و خستگی بیداد می‌کند، او با چینش آگاهانه‌ی شوخی‌ها و قرار دادن فضاهای تنفس و با تغییر در پوشش و حال‌وهوای هر اپیزود از نمایش، از ملال و یکنواختی اجرا جلوگیری کرده است.

مانند بسیاری از متن‌هایی که جان‌مایه‌ی بطالت و تکرار دارند این نمایش هم در یک فرم دایره‌ای سیر می‌کند تا دور باطل یک زندگی غبارگرفته و رو به اضمحلال را ترسیم کند. نمایش با پخش ترانه‌ی هفته‌ی خاکستری با صدای جاودان و مؤثر فرهاد مهراد آغاز می‌شود و با همین ترانه به پایان می‌رسد. میان این رفت و برگشت، به شکلی نمادین هفته‌ای از زندگی زنی تنها و در آستانه‌ی ویرانی کامل را به تماشا می‌نشینیم. در هم‌خوانی همه‌جانبه‌ای با متن آن ترانه‌‌ی سترگ (شنبه روز بدی بود، روز بی‌حوصلگی…) بطالت و پوچی زندگی یک زن نمونه‌وار مدرن امروزی ایران در غیاب حضور جسمانی و معنوی مرد مرور می‌شود. هرچند تمرکز اصلی ... دیدن ادامه ›› قصه بر رهاشدگی زن و تنهایی و بی‌پناهی اوست اما از آن‌جا که پرش مداوم و تقطیع‌وار افکار از ویژگی‌های روان‌پریشی است در مونولوگ‌ها به نکته‌ها و مسائل پرشماری از وضعیت اجتماعی و فرهنگی اشاره می‌شود و گاه این اشاره‌ها چنان پررنگ است که قصه‌ی اصلی را موقتاً به سایه می‌برد.

متن چشم‌هایی… به‌شدت زنانه است اما به شکل معجزه‌آسایی از گزند یک‌جانبه‌نگری مرسوم نگره‌های فمینیستی رهایی جسته و به جای برساختن دوقطبی زن/ مرد و احیای معارضه‌ی بنیادین با جنس دیگر، صرفاً بیان‌گر دل‌تنگی‌ها و دل‌واپسی‌های زنی است که به دنبال روان‌ضربه‌ای عاطفی، شاخک‌های حسی‌اش حساسیتی زایدالوصف یافته‌اند و او هم بسیار جزئی‌نگرانه و دلخورانه کج و معوجی رفتارها و رخدادهای اجتماع را بازگو می‌کند. چشم‌هایی… برآمده از دریچه‌ی نگاهی زنانه است اما فمینیستی نیست. چون به انکار مرد برنمی‌خیزد و اتفاقاً سوک‌نامه‌ای در فقدان مردانگی و وفاداری است و داعیه‌های برابری‌طلبانه را هم دست‌کم در سطح بیان نمی‌کند. و مهم‌تر از این، لحن انتقادی‌اش را فارغ از جنسیت متوجه همه‌ی آدم‌های پادرهوای امروز می‌کند.

شاید مهم‌ترین ویژگی چشم‌ها… برای یک تماشاگر ایرانی، قرابت‌ و شباهت‌ چشم‌گیر و گاه تکان‌دهنده‌ی متن با حال و احوال خود اوست. در محدوده‌ی متن، با حدیث نفسی از ذهنی پریشان روبه‌روییم و در فرامتن هم نویسنده‌ی این مونولوگ‌ها (رهنما) داستان‌نویسی است که خود بازیگری توانا در حیطه‌ی تئاتر است. بی‌تردید این‌که بازیگر اجرایی چنین دشوار و پرحرف و نسبتاً طولانی، نویسنده‌ی متن هم باشد تأثیر مثبتی بر متن و اجرا خواهد داشت. نویسنده متن را با بهره‌گیری از پرونده‌های ذهنی خودش (از دیده‌ها تا شنیده‌ها) می‌نویسد و ویژگی‌ها و توانایی‌های خاص خودش در مقام بازیگر را چنان در اختیار می‌گیرد که یک نویسنده‌ی دیگر هرگز نمی‌تواند این‌چنین به آن‌ها نزدیک شود.

در تئاتر امروز میان‌کنش (interaction) با تماشاگر جایگاه و اهمیت قابل‌توجهی دارد و در اجرایی که من دیدم این میان‌کنش به شکلی مؤثر و به‌شدت کاربردی صورت گرفت. جایی که زن از مادر درگذشته‌اش سخن می‌گوید و می‌خواهد برایش شمع روشن کند ناگهان سالن نمایش روشن می‌شود و با این تمهید، گویی دیوار حایل میان خانه‌ی زن و فضای بیرون برداشته می‌شود. زن متوجه حضور تماشاگران می‌شود و آن‌ها را به مثابه آدم‌های گذری کوچه می‌بیند. او از آن‌ها آتشی برای روشن کردن شمعش طلب می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد برای آمرزش درگذشتگان دعا کنند. این کنش را نمی‌توان فاصله‌گذاری به معنای شکستن سد احساسی تماشاگر دانست بلکه برعکس، هر فاصله‌ای را از میان برمی‌دارد و تمام فضای سالن نمایش را به صحنة نمایش تبدیل می‌کند و این‌چنین اندوه متن را در جان تماشاگر می‌نشاند.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید