در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مژگان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:19:48
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
آن‌ها دشمنان امیدند ، عشق من
دشمنان زلالی آب
و درخت پر شکوفه
دشمنان زندگی در تب و تاب
آن‌ها برچسب ِ مرگ بر خود دارند
دندانهائی پوسیده و گوشتی فاسد
بزودی می‌میرند و برای همیشه می‌روند

آری عشق من
آزادی
نغمه خوان
در جامه نوروزی
بازو گشاده می‌آید
آزادی در این کشور

((ناظم حکمت))
محمد فروزنده و غزل این را خواندند
صبا صالحیان، میثم محمدی، سپهر، امیرمسعود فدائی و Crimson این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
. حس می کنم که فشار گیج کننده ای در زیر پوستم وجو دارد ...
می خواهم همه چیز را سوراخ کنم
و هر چه ممکن است فرو بروم.
می خواهم به اعماق زمین برسم.
عشق من در آنجا است، در آن جایی که دانه ها سبز می شوند و ریشه ها به هم می رسند
و آفرینش در میان پوسیدگی خود ادامه می دهد،
گویی همیشه وجود داشته پیش از تولد و بعد از مرگ.
گویی بدن من یک شکل موقتی و زودگذر آن است.
می خواهم به اصلش برسم.
می خواهم قلبم را مثل یک میوه رسیده به همه شاخه های درختان آویزان کنم.
همیشه ... دیدن ادامه ›› سعی کرده ام مثل یک در بسته باشم
تا زندگی وحشتناک درونی ام را کسی نبیند و نشناسد ...
سعی کرده ام آدم باشم در حالی که در درون خود یک موجود زنده بوده ام ...
ما فقط می توانیم حسی را زیرپایمان لگد کنیم
ولی نمی توانیم آن را اصلا نداشته باشیم.
نمی دانم رسیدن چیست،
اما بی گمان مقصدی هست که همه وجودم به سوی آن جاری می شود.
کاش می مردم و دوباره زنده می شدم و می دیدم که دنیا شکل دیگری است،
دنیا این همه ظالم نیست و مردم این خست همیشگی خود را فراموش کرده اند...
و هیچ کس دور خانه اش دیوار نکشیده است...

از میان نامه های فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
من دلم پرنده‌های آرامِ میدان شهرداری رشت را می‌خواهد، نیستم، ندارمشان، برای مورچه‌های آرام گوشهٔ اتاق دانه می‌‌ریزم و تماشایشان می‌کنم.
من دلم آواز زیر باران می‌خواهد، بارانِ تندِ اردیبهشت، نیست، نمی‌شود، زیر آفتاب قدم می‌زنم، با خودِ درونم نجوا می‌کنم.
من دلم بادبادکِ بزرگی می‌خواهد با دنباله‌های بلند و نخی طولانی، آنقدر طولانی که زیر ابرها گم شود، نیست، نشدنی‌ست، با کاغذ چرکنویس‌هایم موشکی می‌سازم با بُردِ اتاق، و دلم را خوش می‌کنم که بمب ندارد، که کسی را نمی‌کشد.
من دلم نفس می‌خواهد و نوشتن، سفر می‌خواهد و رفتن، صلح می‌خواهد و مهربانی، نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود. نوشته‌هایم را یک نفس می‌گریم، چشمهایم را می‌بندم و به سفری بی‌مقصد و مقصود می‌روم، مهربان می‌شوم و با جهان به آشتی راه می‌روم، زخم برنمی‌دارم، طعنه نمی‌شنوم.
من دلم زندگی می‌خواهد و زندگی، می‌شود، می‌شود و همین حالا درست وسط زندگی نشسته‌ام، صبور، غمگین، امیدوار، خسته و ادامه‌دهنده. و ادامه‌دهنده.

#محمد_یغمائی
stanco، امیرمسعود فدائی، میثم محمدی و سپهر این را خواندند
نیلوفر این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اینهمه مرگ

اینهمه پاییز

از طاقت ما بیرون است


((احمدرضا احمدی))

امیرمسعود فدائی، میثم محمدی و سپهر این را خواندند
نرگس رضوی و رویا کاظمی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای رییس

چه تناسب زیبایی دارد نام تان با مرگ

شما را مرگ زاییده شاید

اینگونه ماندن تان پشیمانی می آوردبرای زندگی

آقای رییس !

شما شیرین ترین شیره های جهان را تلخ کرده اید

زیباترین گلهای جهان را پرپر

قفس مرحمت شماست به پرندگان

پرنده ای نمانده محبوس قفس های تان شود

شما یک اتفاق خوبید برای گورستان

آقای رییس !


((ممدوح عدوان))
👏👏👏
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
سپهر
👏👏👏
🙏🙏🦋🦋
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.
آنگاه که می‌رقصم و
پاهایم عطر خوش زمین را جشن می‌گیرند،
جرمی مرتکب شده‌ام؟
جرم است اگر شانه‌ بالا انداخته
و موها را رها بر شانه‌ بریزم؟
جرم است اگر رنگ سرخی بر لبانم بنشانم و
با صدای بلند بگویم:
من یک زنم
مانند تمام زنان جوان جهان
یک دهان دارم...
یک بدن دارم...
آیا رقصیدنم
نوشتنم
خواندنم
خواستنم
عشق ورزیدنم
جرم است؟
آیا زاده شدن
در سرزمینی که در آن آزادی را
به دار می‌آویزند
جرم است؟

مرام_المصری
ترجمه: سید_محمد_مرکبیان
.
باید روزی برسد که بیدلانه به هم بگوییم: «بسیار گریه کردیم، حالا بیا بخندیم» و بخندیم و بخندیم و ناگهان و پس از خنده‌‌های سرخوشانه و بسیار، سکوت کنیم و به هم نگاه کنیم و به نظرمان احمقانه برسد که چرا یک انسان می‌بایست برای ساده‌ترین حالات زیستن، اینهمه رنج می‌کشید و اینهمه می‌مرد و اینهمه از هم می‌پاشید؟
باید روزی برسد که در آزادترین و شادترین شرایط ممکن از خودمان بپرسیم: چرا اینقدر دیر؟ چرا اینقدر دشوار؟ مگر ما چه فرقی با ساکنانِ دیگرِ جهان داشتیم؟
مگر ما کجای جهان ایستاده‌بودیم که آزادی و لبخند و شادی، اینهمه بعید بود؟

نرگس_صرافیان_طوفان
شرم تان باد ای خداوندان قدرت
بس کنید
بس کنید از این همه ظلم و قساوت
بس کنید
ای نگبانان آزادی
نگهداران صلح
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم
سرب داغ
موج خون است این که می رانید بر آن کشتی خود کامگی
موج خون
گر نه کورید و نه کر
گر ... دیدن ادامه ›› مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است
کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر بیدادتان را بردباری می کنند
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست
گر چه می دانم آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است و و جدان شماست
با تمام اشک هایم بار نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید
بس کنید
فکر مادر های دلواپس کنید
بس کنید...‌‌‌‌💔🥀

فریدون مشیری

این منم ؛ خون جگر از بدِ دوران خورده

مرد رندی که رکب های فراوان خورده



غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم ؟

فرض کن کوهِ شنی طعنه ی طوفان خورده



عشق را با چه بسازد ، به کدامین ترفند

شاعری که همه ... دیدن ادامه ›› ی عمر غمِ نان خورده ؟



چه به روز غزل آمد که همه منزوی اند

قرعه بر معرکه ی معرکه گیران خورده



دشتمان گرگ اگر داشت ، نمی نالیدم

نیمی از گله ی ما را سگ چوپان خورده



جرم من،فاشِ مگوهاست وَ حکمم سنگین

چه کند شاهدِ سوگند به قرآن خورده ؟



شعر هم عقل ندارد که در این شهرِ شعور

گذرش بر من دیوانه ی دوران خورده .......

شاعر: مجتبی سپید


نیمی از گله ی ما را سگ چوپان خورده
۰۲ مهر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ما با‌ختیم امّا
باید قبول کرد شکست ما
انکار عشق نیست
ما چُرت می‌زدیم ولی خورشید
در مُنتهای بیداری
با شعله یِ روانش می‌تافت..

محمد_علی_سپانلو
آذین حجازی، پرستو جمشیدی و سالار ناجی این را خواندند
امیرمسعود فدائی، ZanaKordistani و سپهر این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از همان روزی که دستِ حضرتِ قابیل
گشت آلوده به خونِ حضرتِ هابیل
از همان روزی که فرزندانِ آدم
زهرِ تلخِ دشمنی در خون‌ِشان جوشید
آدمیت مرد!
گرچه آدم زنده بود.
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرن‌ها از مرگِ آدم ... دیدن ادامه ›› هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرنِ ما، روزگارِ مرگ انسانیت است
سینه‌ی دنیا ز خوبی‌ها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی است!
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرنِ موسی چمبه‌هاست
روزگارِ مرگِ انسانیت است

من که از پژمردنِ یک شاخه گل
از نگاهِ ساکتِ یک کودکِ بیمار
از فغانِ یک قناری در قفس
از غمِ یک مرد در زنجیر، حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام، زهرم در پیاله، زهرِمارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردنِ یک برگ نیست!
وای جنگل را بیابان می‌کنند.
دستِ خون‌آلود را در پیشِ چشمِ خلق پنهان می‌کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا
آنچه این نامردان با جانِ انسان می‌کنند
صحبت از پژمردنِ یک برگ نیست
فرض کن مرگِ قناری در قفس هم مرگ نیست!
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نَرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میانِ مردمی با این مصیبت‌ها صبور
صحبت از مرگِ محبت، مرگِ عشق
گفتگو از مرگِ انسانیت است!

فریدون_مشیری
[ از دفتر: بهار را باور کن ]
من میتونم‌ شعرتون‌ رو ب صورت دکلمه‌ در پیجم‌ قرار بدم؟
۱۵ خرداد ۱۴۰۱
امیرمسعود فدائی
خانم اسدپور شعر برای مرحوم مشیری است، اشکالی نداره.
ممنون جناب فدایی از پاسخگویی شما ?
۱۵ خرداد ۱۴۰۱
سلام این شعر فریدون مشیری را یک مصرع را جا انداخته اید
ازهمان روزی که فرزندان آدم، صدرپیغام آوران حضرت باریتعالی، زهرتلخ دشمنی درخونشان جوشید آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود
۱۶ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«زنده بودن یعنی دیده شدن»

در این زندگی ما همگی تنها در جستجوی یک چیز هستیم: سرشار شدن و پرشدن از زندگی - در یافتنِ بوسهٔ نوری بر قلب خاکستری‌مان، شناختن لطافت عشقی بی‌زوال.
زنده بودن یعنی دیده شدن، ورورد به انوار نگاهی پر مهر: هیچ‌کس از این قانون نمی‌گریزد حتی خداوند که ذاتاً بیرون از قلمرو قانون است، زیرا خود ذات مفروض همه‌چیز است.

کریستین_بوبن
جشنی بر بلندی‌ها

تانیا این را خواند
امیرمسعود فدائی، کاوه علیزاده، بامداد و حسین کوهی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار

گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار

یار از برای نفس گرفتن طریق نیست
ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار

یاران شنیده ام که بیابان گرفته اند
بی طاقت از ملامت خلق و جفای یار

«من ره نمی برم مگر آن جا که ... دیدن ادامه ›› کوی دوست
من سر نمی نهم مگر آن جا که پای یار»

گفتی هوای باغ در ایام گل خوشست
ما را به در نمی رود از سر هوای یار

بستان بی مشاهده دیدن مجاهدست
ور صد درخت گل بنشانی به جای یار

ای باد اگر به گلشن روحانیان روی
یار قدیم را برسانی دعای یار

ما را از درد عشق تو با کس حدیث نیست
هم پیش یار گفته شود ماجرای یار

هر کس میان جمعی و سعدی و گوشه ای
بیگانه باشد از همه خلق آشنای یار...

سعدی_ شیراز_اردیبهشت?
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده اند که ما صید لاغریم


چرا اینقدر سعدی خوبه؟
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در سکوت شبانه. سکوت مطلق شبانه. وقتی که حواس انسان آرام گرفته است.

روحی جاودان. به نام زبانی بی نام با انسان از چیزهایی.

از اندیشه هایی سخن می گوید که می فهمی ولی نمی توانی وصف کنی.

بهو میل هرابال
پرستو جمشیدی این را خواند
امیرمسعود فدائی، کاوه علیزاده، تانیا و بامداد این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ره‌آوردهای خاصِ زندگی
همیشه در سکوت پیشکش می‌شود:
دوستی و عشق
میلاد و مرگ
شادی و درد
گل و طلوعِ خورشید،
و سکوت
به مثابهِ فضای ژرفِ فرزانه گی.

مارگوت_بیکل
احمد_شاملو(برگردان)

سپهر و Reza1991s این را خواندند
امیرمسعود فدائی، پوریا صادقی، کاوه علیزاده، بامداد و تانیا این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوست داشتنت را از سالی به سال دیگری جا‌به جا می کنم
مثل دانش ‌آموزی که مشقش را در دفتری تازه پاک نویس می کند....

بخشی از شعر بلند «نزار قبانی»
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.
‏–امروز چه روزى است؟
–ما خود تمامىِ روزهاییم اى‌ دوست
ما خود زندگى‌ایم به تمامى اى‌ یار
یکدیگر را دوست مى‌داریم و زند‌گى مى‌کنیم
زندگى مى‌کنیم و یکدیگر را دوست مى‌داریم و
نه مى‌دانیم زند‌گى چیست و
نه مى‌دانیم روز چیست و
نه مى‌دانیم عشق چیست

ژاک پره‌ ور
برگردان:احمد شاملو
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه های مهاجر
زیباست
در نیم روز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه
میهن سیارشان
در جعبه های کوچک چوبی
در گوشه ی خیابان می آورند
جوی هزار زمزمه در من
می جوشد
ای کاش
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه های خاک
یک روز می توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک

شفیعی کدکنی
با صدای فرهاد مهراد ⚘
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
سپهر
با صدای فرهاد مهراد ⚘
درود و‌سپاس جناب سپهر ?
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یخ آب می‌شود در روح من،
در اندیشه‌هایم.
بهار،
حضور توست
بودنِ توست.



"مارگوت بیکل"

ترجمه: احمد شاملو


و چون تو مرا دوست داری
دنیا بزرگ‌تر
آسمان وسیع‌تر
دریا آبی‌تر
گنجشک‌ها آزادتر
و من هزار بار زیباتر شده‌ام...

سعاد_الصباح

....
و چون تو نماز خوانده ای من خداپرست شده ام
بیژن نجدی
۲۱ بهمن ۱۴۰۰
کاوه علیزاده
.... و چون تو نماز خوانده ای من خداپرست شده ام بیژن نجدی
سپاسگزارم جناب علیزاده گرامی
۲۲ بهمن ۱۴۰۰
مژگان
سپاسگزارم جناب علیزاده گرامی
خواهش میکنم
ممنون از شما و انتخاب زیبا.
۲۲ بهمن ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید