ماری عزیزم
امشب تو را بر شانه هایم بستم !
رنجت را امانت گرفتم و با تپش قلبم پا به صحنه گذاشتم
کلماتت مثل شمعی لرزان در باد ، در دهانم جان گرفت
و هر جمله ات زخمی بود که روی صحنه نفس میکشید
من تمام تلاشم را کردم که میان نور و سایه
تماشگران تو را ببینند و نه مرا
عزیزم امشب بلاخره چند نفر برای شنیدنت زمان داشتند ...
دوستدار تو ، فریال