از همون شروع نمایشوقتی همه با هم شاد بودن نگاه من ناخود آگاه روی بابک متمرکز شد کسی که تنها و ساکت یک گوشه نشسته بود، همون جا احساس کردم سرنوشتش متفاوت خواهد بود و همین تنهایی و سکوت اون رو در چشم من برجسته تر کرد، اینکه نمایش از همان ابتدا چنین پیش آگاهی در ذهن تماشاگر ایجاد کنه از نظر من نقطه ی قوت بود.
این نمایش برای من حال و هوای فیلم درباره الی و جهان با من برقص را داشت همان فضایی که شادیهای سطحی ناگهان جایشان را به پرسش های جدی دربارهی مرگ و تنهایی و معنای زندگی و افسردگی میدهند.
به نظر من نمایشی که بتونه سه ساعت تماشاگر رو خسته نکنه و سرگرمش کنه و اشتیاق به ادامه ی دیدن درش ایجاد کنه حتماً نمایش خوبیه، در مقابل بعضی نمایش ها یه کار یک ساعته رو میبینی که به شدت خسته کننده و بی ارزشه، واقعاً سخت تر از هرچیز اینه که تماشاگر رو نگه داری و وقتی نمایشی سه ساعت طول میکشه ولی همچنان جذاب باقی میمونه باید گفت کار ارزشمندی انجام شده.
البته در بعضی لحظه ها ریتم داستان کمی کند شد و میشد با حذف چند سکوت طولانی انرژی سالن رو بالا نگه داشت.