بررسی نمایش «کازابلانکا» به کارگردانی شیما محمدی
نمایش «کازابلانکا» به نویسندگی و کارگردانی شیما محمدی که در تالار حافظ روی صحنه رفته، تلاشی است برای بازآفرینی یکی از ماندگارترین عاشقانههای تاریخ سینما در قالبی تئاتری. محمدی با جسارت سراغ فیلم مشهور «کازابلانکا» (ساخته ۱۹۴۲) رفته اما نه برای تکرار آن، بلکه به گفته خودش، برای خلق «ترجمهای تئاتری از یک خاطره سینمایی».
در این اثر، ما با همان مضمون آشنا روبهرو هستیم: عشق در میانه جنگ، تعارض میان وجدان و خواسته قلبی، و تصمیمی که سرنوشتساز میشود. با این حال کارگردان تلاش کرده این داستان را از بستر کلاسیک هالیوودی جدا کند و در قالبی انسانیتر و نزدیکتر به جهان امروز بازآفرینی نماید؛ عشقی که در دل بحرانها شکل میگیرد و در نهایت به انتخابی اخلاقی منتهی میشود.
محمدی در مقام کارگردان و بازیگر، کوشیده میان وفاداری به اصل اثر و خلق زبانی مستقل تعادل برقرار کند. فضاسازی ساده اما مؤثر، طراحی صحنه
... دیدن ادامه ››
مینیمال و بازی کنترلشده بازیگران از جمله نقاط قوت نمایش است. حضور کامران تفتی در نقش مرد اصلی و شیما محمدی در نقش زن عاشق، اجرا را از نظر بازیگری در سطحی حرفهای نگه داشته است. شیمی میان دو بازیگر باعث شده موقعیتهای احساسی باورپذیر و تأثیرگذار جلوه کند.
از نظر مفهومی، «کازابلانکا» بیش از آنکه درباره عشق باشد، درباره انسانیت و انتخاب است. محمدی همین لایه اخلاقی را پررنگ کرده و به جای تأکید بر رمانتیسم، به تأملی درباره مسئولیت فردی در برابر جهان بیرون پرداخته است. این تغییر زاویه دید، باعث شده نمایش با ذهن و دغدغه مخاطب ایرانی امروز ارتباط بیشتری پیدا کند.
با این حال، اثر از برخی چالشها نیز رنج میبرد. در بخشهایی، سایه سنگین فیلم اصلی هنوز بر روایت تئاتری احساس میشود و گاه اجرا میان زبان سینما و تئاتر سرگردان میماند. اگرچه موسیقی و نورپردازی در ایجاد حس نوستالژیک مؤثرند، اما گاهی بیش از حد به بازسازی فضای فیلم نزدیک میشوند و از جسارت صحنهای فاصله میگیرند.
با وجود این نکات، باید اذعان کرد که «کازابلانکا»ی شیما محمدی تجربهای متفاوت و جسورانه در تئاتر امروز ایران است. او کوشیده است با ترکیب احساس، حافظه جمعی و زبان تئاتر، اثری بسازد که هم به گذشته ادای احترام کند و هم از آن فراتر رود.
در نهایت، نمایش «کازابلانکا» نه صرفاً یادآور یک فیلم کلاسیک، بلکه بازتابی از حالت انسان معاصر در برابر عشق، بحران و انتخاب است. اثری که از تماشاگر میخواهد در پایان، از خود بپرسد: اگر در جای ریک یا ایلسا بودم، کدام را انتخاب میکردم — عشق یا حقیقت؟