او که نقش جهان را کشیده
سرنوشت مرا با تو دیده
در کنار منى تا ببینى
عالم و آدم از من بریده
بر خیالت که غافل نشستم
از طلسم نگاهت شکستم
آتشى زد به تار و به پودم
یادگارى که دادى به دستم
واى از آن ترانه ى بى ثمر
که پیش پاى سحر، براى مهتاب رویت سرودم
آه ازین هواى غمگین من
خزان رنگین من، در انتظار
... دیدن ادامه ››
بهار تو بودم
اى قرار روزگارم، بى قرارت، بى قرارم
با دل من ولى سر نکردى
ماندنم را تو باور نکردى
آشناى ناشناسم از چه پنهانى هنوز؟
بر کویر خشک قلبم بوى بارانى هنوز
واى از آن ترانه ى بى ثمر
که پیش پاى سحر، براى مهتاب رویت سرودم
آه ازین هواى غمگین من
خزان رنگین من، در انتظار بهار تو بودم