یه شب خوب
:)
بعد از مدتها بالاخره کنسرتی دیدم که ملودی داشت و واقعا کار شده بود، همنوازی الکی نبود و با برنامهریزی مینواختند (البته اگه کنسرتهای علی قمصری رو بذاریم کنار).
قطعات ساز و آوازش دیگه یه جاهایی زیاد میشد که به نظرم برای کنسرت زیاد مطلوب نیست، ولی در کل علیرضا قربانی یه دونه باشه.
و اما نوکته:
دوستان ایشالا همهشون کنسرت موسیقی سنتی تشریف
... دیدن ادامه ››
بردن، بله؟
آهان شما به نظر نرفتی، بله خود شما دوست عزیز، نه شما نه، اون بغل دستی، بله شما، خب برای اون عزیزانی که تشریف نبردن و بویژه این دوست عزیزم عارضم وسط کنسرت یه آنتراکت میدن معمولا، بعد از اینکه ملت همیشه در صحنه برمیگردن و گروه نوازندگان و خواننده میان و مستقر میشن، اهّن و اوهّون و صدا صاف کردن و ساز کوک کردن و اینا که تموم شد و گروه تمرکز کردن برای اجرا، یه نفر اون وسط داد میزنه: «استاد دوستت داریم»، «همایون دوستت داریم»، «سالار دوستت داریم»، «حسین دوستت داریم»، «اشکان دوستت داریم»، «ارژنگ دوستت داریم»، «------- دوستت داریم»، دیگه عرف شده، ینی واقعا جزوی از برنامه شده دیگه، ناخودآگاه وقتی قسمت دوم برنامه میخواد شروع بشه منتظر همچین جملهای هستم اصن، ولی دیشب عجیب بود که این اتفاق نیفتاد!!!
اصن شاخ و شونه درمیومد از کلهام!!
بعد آقا دیگه وسط کار ساز و آواز، تمرکز لازمه، داداشم حالا یادت رفته وسط استراحت بگی استاد دوستت داریم حتما باید جبران کنی؟؟ مگه نذر کردی داد بزنی؟ نذر کردی وسط کنسرت ابراز ارادت کنی به استاد؟؟؟؟
آقا چشمتون روز بد نبینه، وسط ساز و آواز که استاد اوج گرفت بالا خوند و شعرشم قشنگ بود، یهو یکی اون وسط داد زد: «دمت گرم»!!!!!!!!
شاخ و شونه بود که از اقصی نقاط مردم درمیومد!!!
علیرضا قربانی خندهش گرفت لب و لوچه رو به هم گره زد که نخنده، داشت سنتور تو شور میزد یهو رفت اصفهان مثلا، همهمه شد اصن ریخت به هم همهچی!!
ینی دیگه همه رقم ژانگولر دیده بودیم تو برنامههای هنری به جز این مورد!!!
بعد حالا کنسرت تموم شد، سأنس دومم بود، جمع کردن، چراغارو خاموش کردن، یکی داشت زیر صندلیارو تمیز میکرد، عوامل سالن داشتن لباس تو خونه ای میپوشیدن که دیگه تموم شده و اینا، در و پیکر قفل کردن و اینا، ساعت 12:30 داشتم پلههای پارکینگ برج میلادو میومدم پائین، دیدم یه خانم بهمراه سن و سالی که داره، با پاشنه بلند داره پلههارو سهتا یکی میاد بالا، یه دسته گل قشنگم دستشه، عرق میریزه ولی همچنان مصمم به راهش ادامه میده، نمیدونم کِی میخواست به استاد برسه و ازش تشکر کنه بابت کنسرت!! حالا اینکه کنسرتو دیده بود، بعد آخرش یادش افتاده بود گل رو تو ماشین جا گذاشته، یا هر مسئله دیگهای که بود، خلاصه با دیدن این مورد عجایب دیشب تکمیل شد.
منتظر گزارشها و مستندهای بعدی من از «زیست هنری» باشین
:D
غلامرضا شایسته فر، دیشب، تهران
:))