«یه کوچهای این اطراف بود به اسم باربد. چیزی که یادم میاد اینه که شبا خیلی شلوغ میشد. چندتا سینما و کاباره هم داشت که پاتوق خیلیا شده بود. از اونجا فقط عکس همین تابلو رو دارم. ببین میتونی منو ببری اینجا؟»
بنا رو پیدا کن و پلاکش رو بنویس. فقط در حال حاظر از این عکسی که میبینی فقط چهارچوب قابش مونده و خود نوشته تابلو دیگه وجود نداره
دکتر پژوتن تاریخنویس زبدهایه که سالهاست خارج از ایران زندگی میکنه. چند وقت پیش بهش خبر میرسه که قراره خیابون لالهزار رو خراب کنن و به جاش پاساژ درست کنن! اون که خاطرات زیادی از لالهزار داره با شنیدن این خبر خیلی ناراحت میشه و چون کار خاصی از دستش برنمیاد تصمیم میگیره کتابی در مورد لالهزار بنویسه تا حداقل نسلهای آینده بدونن این خیابون چهها داشته و چهها به خودش دیده.
شروع میکنه به جمعآوری اطلاعات در مورد لالهزار و به همه آشناهاش تو ایران خبر میده تا هر چیزی در مورد لالهزار میدونن بهش بگن. یکی از دوستانش که فهمیده بود دکتر داره همچین کاری میکنه بهش زنگ میزنه و میگه: «یه پیرمردی رو چند روز پیش تو کافه دیدم. یه چیزای عجیبی از لالهزار میگفت. البته حافظهی درست حسابی نداشت ولی حرفاش نشون میداد یه کارهای بوده و احتمالا خیلی میتونه کمکت کنه. فقط میگفت باید منو ببرین لالهزار تا از نزدیک اونجارو ببینم و یادم بیاد کی بودمو چه میکردم...»
حالا شما قراره در این مسیر با این مرد باتجربه همراه بشین تا با کمکش بخشی از این گنجینهی تاریخی برای نسلهای بعد حفظ بشه.
راوی: حاتم مشمولی