پیش از خشم مهمان سینما تک(پویا) بر آن بودم بیضایی، پیامبر اسلام و سردار همراه یزدگرد را دریک چیستی همسان بخوانم .نخست آنکه داستان درست مرگ یزدگرد از نگاه من که در هیچ تاریخی نیامده این است که سردار نگهبان او در سفر مرو آنگاه که برای پاسداشتن جان شاه او را به آسیابی برد تا پنهان باشد در تاریکی شب سروش فروهر خود را شنید که به او می گفت : یزدگرد را بکش تا ایران را برهانی! و او کشت و کریخت و خون یزدگرد به گردن آسیابان افتاد.
پیامبر اسلام در پاسخ به فرستادگان خسرو پرویز پس از 40 روز فرمود پادشاهی که می خواهید پاسخ مرا برای او ببرید به دست پسرش کشته شد.
و بیضایی از زبان زن آسیابان گفت: رای دارندگان پرچم سیاه چه خواهد بود؟ حال آنکه ما در قرن 14 هجری نیک می دانیم چه بود. پس او از ما پرسیده که رای ما چیست ؟
پس محمد(ص) ، بیضایی و سردار نگهبان یزدگرد خود را در قرنها پس از خویش دیدند و با کنشی در زمان خویش ایران را دگرگون خواستند. اینگونه نیست؟
آخرین دیالوگ (سوسن تسلیمی):
آری اینک داوران اصلی از راه می رسند،شما را که درفش سپید بود،این بود داوری!
تا رای درفش سیاه آنان چه باشد؟!
موبد: گویی پایان هزاره ی اهورایی است.باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستیم.
زن آسیابان: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای.ما مردمان از پند سیر آمده ایم و بر نان گرسنه ایم.