در یک مزرعه آباد و خرم که در فصل بهار آماده برای آمدن زنبورها و ساخت عسل است، برای محافظت از مزرعه یک مترسک میسازند و با اهدای باارزش ترین دارایی هایشان به آن جان میبخشند تا مزرعه را از حمله کلاغ ها در امان نگه دارد. اما سردسته کلاغ ها با حیله و نیرنگ باعث میشود تا مترسک از مزرعه اخراج و باعث نابودی مزرعه میشود. اهالی و اجزای مزرعه که از اشتباهشان پشیمان شده اند، دوباره مترسک را فرامیخوانند و از او کمک میخواهند و مترسک بخاطر عشق و علاقه ای که از اهالی مزرعه آموخته و نسبت به آنها دارد، عذرخواهیشان را میپذیرد و به آنها کمک میکند تا کلاغ های ویران گر را از مزرعه اخراج کنند و دوباره شروع به آباد کردن مزرعه میکنند.