دیروز حدود ساعت 5:45 رعد و برق و از پس ِ آن رگبار ِ بی امان... نمایش که شروع شد، پس از نواختن ویلون سل توسط جناب معتمدی، دکور ِ صحنه سرد بود، بسیار سرد. جوری که تلخی ِ ثانیه های ِ در حال ِ گذر بر اسرا را، زیر ِ زبان ِ خویش، به خوبی حس می کردی. صدای ِ بارانی که طنین می انداخت (البته توسط عوامل ِ نمایش) و تقارن ِ آن با همان باران ِ چند دقیقه قبل در صحن ِ فرهنگسرای ِ نیاوران، حس ِ نمایش را ملموس تر می کرد.
هراس / یأس / رنج و درد را می توانستی با تک تک ِ سلول های ِ بدنت، ببلعی. بغض کنی، اشک بریزی خاصه در صحنه ی ِ مرگ فرانسوا (علی شادمان). که با خودش کلنجار می رود مدام و نمی خواهد فکر کند... نمی نشیند تا مبادا فکرها، در سرَش بچرخند! چقدر خوب بود، سردر گمی های ِ علی شادمان ِ نازنین.
لوسی (یکتا ناصر) دچار تناقض با خویش است. چرا که در ابتدا امیدوار و بعد معتقد است، امید رنج می ده... چشمانش دیگر شور ِ عشق ندارد و ماهیت ِ زندگی، اهمیت ِ خویش را برای او از دست داده! از صلابت ِ صدای ِ ایشان، چشمان ِ مبهوت و بی روح شان، وقتی زل می زد، گویی چیزی در درونت فرو می ریخت... بسی لذت بردم.
هانری (سینا رازانی) تنها به آن 60 نفری که فردا عازم هستند می اندیشند. که باید زنده بمانند به قیمت ِ از دست دادن ِ جان ِ خویش حتا. اما او هم به تازگی واقف گشته که چقدر سیگار را دوست می دارد! چه خوب نشسته بود در نقش ِ خود، سینا رازانی.
ژان (آرش رضایی) چقدر تقلا زد برای ِ عشق، غافل از اینکه زندگی پر زورتر
... دیدن ادامه ››
است از او!
سوربیه (سیروس همتی) ترجیح می دهد نباشد، اگرچه دلتنگی برای ِ پدر، که همان لحظه دارد کلم ها را آب می دهد، او را متأثر کرده!
و البته از بازی ِ (کاظم بلوچی) هم نمی شود غافل شد.
به گمانم، بخشی از مقصود ِ نمایش وفاداری به آرمان های انسانی (هدف) است اما بخش ِ اعظم ِ آن به زعم ِ من، انتخاب است. و اینکه ما انتخاب می کنیم چگونه به استقبال مرگ برویم. همه چیز پیرامون ِ تصمیم گیری های ِ انسانی ِ ما، اتفاق خواهد افتاد.
طراحی صحنه، طراحی لباس، طراحی و ترکیب صدا بسیار خوب بود.
لازم می دانم به جناب منوچهر هادی، کارگردان ِ گرامی این اثر تبریک گفته. باتوجه به اولین کار ِ کارگردانی ِ تئاتر، خوش درخشیدند.
چقدر خوب است که ما علی شادمان، یکتا ناصر و سینا رازانی را داریم هنوز. (عجیب این سه نشستند در دلم)
متن ِ نمایش از سارتر عزیز که اصلن جای ِ حرف ندارد.
همه چیز زهر آلود بود و سیاه! با این حال از تماشا کردن این نمایش، بسی کیفور شدم.
خدا قوت تمامی ِ عوامل نمایش "مردگان بی کفن و دفن"، گروه همیاری گرامی و همچنین تیوال.