افسوس
واپسین روزی که توفیق دیدن نمایش دست داد آنرا نوگرایانه و با جلوه های شنیداری و (کمتر) دیداری زیبا یافتم و افسوس که نمیتوانم دیدن آنرا به کسی توصیه کنم ، از این رو که آروند دشت آرای در این اجرا تعریف جدیدی از ارتباط متقابل کلامی در تئاتر را ارائه کرده بود و مفهوم نوینی از احساس مشارکت و شادی در اجرا را به تماشا گر منتقل می کرد و شنیدنی و دیدنی ، هر چند که به زبانها و گویشهای مختلف و اما بعد :
نمایش در لحظاتی که بر روی پرده در حال اجرا بود بیشتر به یک بیوگرافی شبیه و از حال وهوای یک نمایش تامل برانگیز دور میشد چنانکه در آن لحظات به آنتراکت میمانست و گسست ارتباطی ایجاد شده بین قبل و بعدش قابل دفاع نبود . لحظه ای که تماشاچی درگیر پاسخ به سوال چگونه یک مرد ایرانی باشید ؟ بود ناگهان به فضایی پرتاب میشد دارای اتمسفر متفاوت و هنگام برگشت دچار اختلال در تنفس (تفکر) .
جناب دشت آرای کمی بیشتر در القای تجدید نظر در تصویری که از من ایرانی داری موفق بود تا ممالک فرنگی مانند صحنه مجادله ی زن و مرد و ترافیک
... دیدن ادامه ››
آشفته و کم نظیر تهران (که شاید اینها به نظر تماشاگر وطنی ، ایرانیزه می آمد و در ینگه دنیا نیز همین برداشت وجود دارد) ولی در این میان تعصب بر لهجه و گویش بریتانیایی الحق جای دست مریزاد داشت و بازخورد آن در اجرای انگلستان ....
مارتا پاگانلی یکی از وزنه های آتیه دار و قابل اعتنای نمایش ، دارای فرم بیان و بدنی استوار که اجرای او در این نمایش رضایتبخش بود و همچنین دیگر خانمها و میثم میرزایی عزیز .
موسیقی نیز به عنوان یکی از اهرمهای گفتگوی بین تمدنی به زیبایی ایفای نقش کرد تو گویی که در هر لحظه ی اجرا ، ملیت بازیگر فراموش می گشت و معجزه ی زبان مشترک نتها بیش از پیش در این وانفسای سوء تفاهم ها خود را به رخ می کشید و امید که از این پتانسیل و حتی وجود ساز در اجراهای آینده بهره برداری شود .
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت : افسوس دیگر به جهت نوع بینش و عدم حمایت همیشگی آثار اینچنینی توسط دستگاههای ذیربط ...