قبل از دیدن نمایش میدونستم، این نمایش از اون دسته نمایشهاییه که به شدت متاثرم میکنه ...
بله؛ و این اتفاق افتاد و قلبم به شدت فشرده شد...
تابحال فقط و فقط از طریق اخبار روزنامه ها و یااخبار دنیای مجازی در جریان زندگی "" آمنه بهرامی"" قربانی اسیدپاشی؛ این خشونت نابهنجار و منفور اجتماعی قرار گرفته بودم.
نمیگویم دیدن این نمایش تراژدی و مستند ؛ همه ابعاد زندگی این عزیز قربانی رو برای من به تصویر کشید، اما حداقل ذره ای از این زجر رو فقط و ففقط حس کردم و در حین نمایش با بازی خوب بازیگران خصوصا خانم سارا رسول زاده عزیز، همذات پنداری کردم و حقیقتا "" ســـوخــتــم ""...
بازیها عالی بود.
طراحی صحنه و بازی نور متناسب و بهتر از همه ترکیب و ادغام سه برش از زندگی آمنه بهرامی بود که این تو در تویی ، حس نزدیکی بیشتری به مخاطب القا میکرد.
اما آمنه؛
دختری جوان و 24 ساله ، پر از شور زندگی و سرمست از حضور خواستگاران و هواداران پابرجا و حتی گذرا...
پراز آرزوهای شیرین که وقتی با عشق و شیفتگی
... دیدن ادامه ››
چهره پرطراوتش را در آینه نگا میکند و پوست جوان و چشمان پر از شیطنتش را با ظرافت ودقت خاصی آرایش میکند، تنها دغدغه ذهنیش دستیابی به آرزوهای سبز و پر امیدش است و به تنها چیزی که فکر نمیکند قربانی شدن جسم و روح و پوست وچشمان شاداب و پر نورش، به آتش کینه و حقارتی است که برای همیشه بی فروغش میکند...
تور سپید عروسی که روزی با دستهای خود بر سر میگذارد و نمادی از سفیدبختی و خوشبختی است به دستان آمنه حادثه دیده تکه تکه و چندپاره میشود و بجای پوشش بر سر عروسی پر نشاط، حجابی بر صورت آسیب دیده او میشود...
مرواریدهایی سپید که نمادی از آرزوهای ریز و درشت و سپیدش اوست؛ همه را با ظرافتش و عشق کنار هم چیده و جمع کرده ؛ اما رشته این آرزوها با دستهایی آلوده و پر خشم و نفرت پاره میشود و نقش بر زمین ...
آمنه ، دچار شد... سوخت و ویران شد... سرگردان و به دنبال احقاق حق، روزها و لحظه های عمر و جوانیش را هزینه کرد...
کاهوهایی سبز و پر طراوت که نمادی از روزهای جوانی و عمر پرنشاطش بود و با چاقوی گذر زمان خرد و تکه تکه شد....
آمنه ماند و حسرت آرزوهای به خاک سپرده اش...
آمنه ماند و آمنه....
نمیدانم چشمان عادل خدا چگونه تاب می آورد، تکه های دلی را که با سنگ کینه ای شکست نظاره کند؟؟؟
"" پـــرنــــد ""