در دل شب، وقتی زمان از حرکت میایستد و عقل در مرز جنون میلغزد، پردهای از واقعیت کنار میرود... اینجاست که پای ملکوت به میان میآید؛ سرزمینی نه اینجهانی و نه آنجهانی، آکنده از راز، شک، ایمان و تردید. شبی که دکتر حاتم، آن مرد عجیب و نافذ، با دروازههای نادیدنیِ هستی بازی میکند، همهچیز در یک چشمبرهمزدن رنگی دیگر میگیرد؛
از دیوانگی تا وحی، از بیماری تا مکاشفه. ملکوت، سفریست به درون، به اعماق ذهن و روح، به جایی که خدا و شیطان، علم و وهم، حقیقت و هذیان دست در دست یکدیگرند. رمانی که چون آینهای سیاه، خواننده را به تماشای تاریکترین لایههای خود فرا میخواند...
آیا جرئت داری به ملکوت قدم بگذاری؟