ماجرای نویسندهای که به شهری عجیب مسافرت میکند، در این شهر سه شنبهها زلزله و جمعه ها سیل میآید.مادربزرگ من در شهری زندگی میکرد که دست کردن توی جیب چپ ممنوع بود. همه میتونستن جیب چپ داشته باشن ولی دست توش نمیتونستن بکنن.
- طرح اصلی پوستر از هنرمندی به نام آنا میکولیچ است.
- مخاطب گرامی لطفا ۱۵ دقیقه قبل از شروع اجرا در محل حضور داشته باشید، پس از بسته شدن درب، ورود امکان پذیر نمی باشد.
- از همراه داشتن فرزندان زیر ۱۰ سال خودداری نمایید.
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایش عجیب و دلنشین و دوست داشتنیی بود. خوب شد که از دستش ندادم. فکر کنم آخرین کاری بود که در سال 1402 دیدم.
اسم شخصیت ها درست یادم نمیاد ولی ازون عشق های عجیب هم داشت. ازونا که دو نفر همیشه باهم هستن، حوصله هم رو ندارن، از هم فراری هستن ولی تحمل دوری هم رو هم ندارن. چیزی که من به وفور در اطرافیانم می بینم!
بعد یه زمستون سراسر امتحان، نمایش دلچسبی بود. راستش با انتظار خیلی پایینی اومدم اما تا انتها کار برام جذاب و خنده دار بود.
البته که ایراداتی هم بود ولی نمیخوام بشون اشاره کنم. همین ک ساعتی به خنده و دیدار دوستان گذشت برای من کافیه.
تشکر میکنم از خانوم سوزان بابت پیشنهادشون و همچنین تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
پ.ن: فقط دفعه بعدی لطفا اسمتون تو تیوال رو هم بگید. الان کامنتا رو داشتم میدیدم کلی از دوستانی که فالو کردمشون دیشب بودن و من نشناختمشون.
شیوه ی روایت داستان جالب بود و این که تئاتر تقریبا ربطی به مرگ خانم پاترز نداشت😂
یه جاهایی حوصله ام سر رفت طراحی صحنه هم جذابیت خاصی نداشت ولی در کل کار رو دوست داشتم
از خانم سوزان هم بسیار متشکرم که باعث شدن ببینم این تئاتر رو
خسته نباشید