نظرم رو می نویسم. بهتر است برای قدم ها و چهره ی فوکول نور روشن شود. آن چشم ها زبانی هستند برای گفتن آنچه نمی توان گفت و ای کاش هرگز نتوان گفت. این رو نوشتم چون هر دو حالت تاریک و روشن را دیده ام و یادمه!
تکرار رفت و آمد نور میان داداشا و آهکی یکی از تکرارهایی است که نباید اتفاق بیفتد و به نظرم بهتر است فقط به خواست آن یک نفر(شیپیشی) توجه شود که اتفاقا خواست مهمی هم هست. چرا اجازه نمی دهید موقعیتی چیزی شکل بگیرد شاید هم خواسته اش مهم نیست و هذیان می گوید!
انجام حرکات با موسیقی و با نام کارگردان هماهنگ و خوب است.
اگر شخصیت بتواند در طول نمایش همانی باشد که باید و تغییر نکند بسیار بهتر است، البته اگر بتواند. این تغییر لزوما توانایی بازیگر را نشان نمی دهد و در مورد این اجرا ای کاش این تغییر را نمی دیدم تا شاید بلکه می توانستم فوکول را دوست بدارم اما آهک را اگر از لحن خود جدا نمی شد باز هم دوست نمی داشتم و به نظرم گفت و گو، میزانسن و بازی میان موچول و آهکی نیاز به حذف و یا تغییر اساسی دارد. دیگر شخصیت ها هنگام باز جویی دچار این مسئله می شوند. این تغییر و یا انتخاب، در انجام حرکات هم قابل مشاهده است. نمی دانم این تغییر سبک است یا رهاشدگی. آن میزان(زیاد/اضافی) از حرکات که ساماندهی نشده اند با آن همه سختی و عرق ریزان به چه آسانی معمولی و روزمره می شوند. چرا آن بدن های دفرمه متوقف می شوند و تدوام ندارند بنابراین چرا شخصیت ها تداوم ندارند؟ منظورم این نیست که این حرکات
... دیدن ادامه ››
قشنگه!
گفت و گوی میان آقا بالاسر و موچول، هم در حضور دیگر داداشا و هم هنگامی که آن ها حضور ندارند در ده دقیقه ی پایانی جذاب است.
وضعیت گذران زندگی در سرداب زیرزمینی تهران به رپ(به عنوان موسیقی) زیرزمینی شباهت دارد که می توان به موزون بودن جملات، تغییر صدای بازیگران(شاید به تبعیت از آقاجون!) و گاها صدای خش دار، حرکات بدن، چهره و از همه مهم تر دوئل های کلامی اشاره کرد.
راز که قابل پیش بینی باشد چگونگی برملا شدن و اتفاقات بعد از آن مهم می شود!