چقدر دیشب دلم گرفت از آن حجم خالی سالن سنگلج، از آن همه چشمی که ندیدند همنشینی هق هق های مجید مظفری و قهقهه های بهرام ابراهیمی را، از آن همه گوشی که نشنیدند "آروم آروم" گفتن های حمیدرضا نعیمی نازنین را، و آن همه دلی که تنگ نشد برای خاطر "عسل" و "بهرخ" و "پری"...
در سنگلج طنین ساکت تشویق ها بلند بود. دیشب من به جای آن همه دستانی که نبودند دست زدم.
بنظرم نمایش خوبی بود و نه پرفکت ..از دیدنش پشیمان نیستم برخلاف "ویران" بازیها واقعاً خوب بود بخصوص بهرام ابراهیمی که بعده شب روی سنگفرش خیس شیفته اش شدم و مجید مظفری و حمیدرضا نعیمی عزیز..ولی داستان خیلی حرفی برای گفتن نداشت که فکر من رو بعد نمایش درگیر کنه..
به خاطر شخص ایوب آقاخانی به دیدن این نمایش رفتم. اولین نمایش بعد از دفاعم که به شدت مشتاقش بودم. بازی عالیشو اولین بار در نویسنده مرده است دیده بودم و خیلی دلم میخواست که ببینم در قامت یک نویسنده و کارگردان چه حرفی واسه گفتن داره. میتونم بگم این نمایش سه پرده اصلی داشت. پرده اول (که مثل فصل مروری بر ادبیات فنی در پایان نامه میمونه!) دونه دونه سراغ میزها میره و آشنایی اولیه با آدمهاش رو به همراه داره. تا اینجا نمایش بنظرم معمولی بود و امیدوار بودم اینجوری ادامه پیدا نکنه (هرچند که بازی ها خیلی خوب بودن). اما در پرده دوم و سوم ورق کاملا بر میگرده. جواب دادن به پرسش های شکل گرفته در ذهن بیننده و هویدا شدن ارتباط بین آدمای میزهای مختلف که در ظاهر و حتی به واقع ارتباط خاصی هم با هم نداشتن نمایش رو به شدت جذاب میکنه که پرده دوم (که مثل فصل بررسی و آنالیز در پایان نامه میمونه!) با رفتن دوباره به روی هر میز به همین موارد پرداخته بود. پرده سوم هم(که مثل فصل نتیجه گیری و پیشنهاد برای مطالعات آتی در پایان نامه میمونه!) با نشون دادن نقش کافه چی و اتفاقاتی که خارج از محیط قهوه خونه رخ داده و پیوند زدن بیشتر اتفاقات به هم، نقطه عطف نمایشه.
روند داستان به قدری زیبا بود که تونستم لذت کافی ببرم. نکات ریز گاه و بیگاهی هم که با هوش و ذکاوت ایوب آقاخانی در متن و حتی بازیها گنجانده شده بود (و شاید به سادگی هم عیان نبود) به نظرم بزرگترین امتیاز این تئاتر بود. به شدت تماشاش رو توصیه می کنم!