در مواجهه با این اثر نمایشی، آنچه بیش از هر چیز به چشم میآید، عدم انسجام در اجرا و ضعفهای بنیادی در بخشهای مختلف نمایش است. در وهله نخست، تعویض صحنهها فاقد ظرافت و دقت لازم بود؛ بهگونهای که نهتنها جریان طبیعی روایت مختل میشد، بلکه صداهای غیرضروری از عوامل پشت صحنه، تمرکز مخاطب را برهم میزد.
بازیهای ارائهشده از سوی بازیگران نیز متأسفانه نتوانستند از سطحی فراتر روند که صرفاً به بیان اغراقشدهی احساسات متکی باشد (البته، کاملاً مشخص بود که برخی از دوستان در نخستین کارِ بهاصطلاح «حرفهای» خود حضور داشتند). بازیگری هنری است که در آن، انتقال حس حقیقی و خلق شخصیتهای چندبعدی در اولویت قرار دارد. نمایش صرفِ فریاد و اشک، بهتنهایی نمیتواند جایگزین کیفیتی شود که درونیترین احساسات شخصیت را بر مخاطب آشکار کند. بازیگر نه تقلیدگر صرف، بلکه مجری ادراک و انتقال حس است—امری که این اجرا در تحقق آن ناتوان بود.
در کنار ایرادات اجرایی، جهانِ نمایش نیز دچار بیگانگی با هویت اثر بود. انتخاب اسامی و فضاسازی غیرایرانی، بهرغم بومی بودن نویسنده، نوعی فاصله میان مخاطب و اثر ایجاد میکرد. در شرایطی که داستان میتوانست از طریق کاراکترها و عناصر ایرانی پیوندی عمیقتر با تماشاگر برقرار کند، این تصمیم بهوضوح از تأثیرگذاری روایت کاسته بود.
از سوی دیگر، میزان استفاده از موسیقی در نمایش به حدی میرسید که نهتنها کارکرد مکمل نداشت، بلکه به یک ابزار بیشازحد تحمیلشده تبدیل شده بود. موسیقی باید در خدمت فضای نمایش باشد، نه جایگزین کاستیهای اجرایی آن. بهکارگیری موسیقی به شیوهای که سعی در برانگیختن احساسات مصنوعی داشته باشد،
... دیدن ادامه ››
میتواند به نوعی فریب در فضاسازی تعبیر شود؛ چراکه نمایش باید قادر باشد بدون وابستگی به مؤلفههای بیرونی، خود حس و حال لازم را ایجاد کند.
در نهایت، آنچه این اجرا بیش از هر چیز بدان نیاز داشت، تمرین و پرداخت بیشتر بود؛ تا از یک اجرای صرفاً فیزیکی و سطحی به تجربهای عمیقتر و تأثیرگذارتر بدل شود.
پ. ن: چهرهی بازیگر نقش مهمی در انتقال احساسات دارد، اما نه صرفاً از منظر زیبایی. آنچه اهمیت دارد، قدرت بیانگری و تأثیرگذاری چهره در روایت است. بازیگری فراتر از ظاهر است—چهرهای خاص و منحصربهفرد میتواند بدون اغراق، حس واقعی شخصیت را منتقل کند و مخاطب را تحتتأثیر قرار دهد…
ارادتمند