آنچه امروز موجبات ایجاد حس مشترک و تعلق به یک هویت واحد را در میان ایرانیان به شکلی ملموس و واقعی فراهم میآورد، تلنبار روزانه و گاه ساعت به ساعت اخباری است که هر یک به تنهایی برای بروز افسردگی حاد در یک نفر کافی است.
اما آنچه واژه فروپاشی را با احوالات ما همسان میسازد معنایی است که از این جمله برمیآید: «امید گم شده است». تأمین اصلیترین نیازهای یک انسان زنده به مثابه مسیری سنگلاخ و ناهموار است، آب، غذا حتی هوایی برای نفس کشیدن، بیشتر به آرزو شبیهاند تا ملزومات مسلم!
هنر به کالبدی بیجان میماند که گاهی هنرمندی سعی میکند به مثابه هنر «عروسکگردانی» اندکی به حرکتش وا دارد تا شاید باور کنیم هنوز زنده است.
در یکی از این تکانههای هنر، نمایشی عرضه شده که به زیبایی و هنرمندانه تمامی دغدغهها و اضطراب مردم را با ظرافت و بدون سانسور یا حتی اغراق در قالب داستانی جذاب بر روی صحنه میبرد. مخاطب با تماشای بازیگران احساس میکند یکایک دردهایش به بازیگری توانا بدل گشتهاند و نقششان در زندگی او را به نقش کاراکتری در قصه نمایش گره زدهاند. این اینهمانی حسی را برمیانگیزاند که او و تمامی تماشاگران با یک نگاه مشترک به آشوب ذهنی تکتک مخاطبان مینگرند و زبان و قلبشان را به هم پیوند میزند. شاید کمی از خودمان، از درونمان و از دردهایمان بیرون آییم و دیگری را ببینیم که او هم دقیقا چون خود من است، درد او همان درد من است. این یگانگی و وحدت در زمانی محدود شاید تلنگری باشد که بتوانیم با هم و در کنار هم این اهریمن ناامیدی که زندگیمان را به گروگان گرفته است، اندکی عقب برانیم و فضایی برای حسهای زیباتر فراهم کنیم.
«فصل زرد» همان فصل مشترک ماست که نگرانیهای تکنفرهمان را در هم تنیده و به نگرانی برای وطن تبدیلش میکند.