سلام و درود به گروه محترم نمایش مکاشفات
تماشای اثر شما تجربهای تکاندهنده و از نظر نمادشناختی عمیق بود. اجرایی با جسارت در فرم، و جسورتر در محتوا، که با تکیه بر فضاسازیهای سورئال و طراحی میزانسنهای اضطرابزا، مخاطب را به ناحیهای بین کابوس و رؤیا پرتاب میکرد؛ جایی که مرزِ بین زندگی، مرگ، امید، و فراموشی بهنرمی درهممیشکند.
از میان المانهایی که بهشکلی درخشان در ساختار اجرا تنیده شده بود، دو نماد خاص توجهبرانگیز و تحلیلطلب بودند: موش و جنین مرده.
موش، در دل اجرای شما، فراتر از یک عنصر ترس یا تهدید صرف، نقش نوعی نیروی فروخورده و ویرانگر از درون را بازی میکرد. آنگونه که در سنت تئاتر ابسورد و اگزیستانسیال نیز دیدهایم (از بکت تا کافکا)، موش میتواند نماد فساد خزنده، اضطرابهای سرکوبشده، و خائنان درونساختاریِ هستی انسان باشد.
... دیدن ادامه ››
در اینجا، موش نه دشمن بیرونی، بلکه صدای ناتمام حافظهی فاسدشدهی جمعی بود؛ حضوری مزاحم که میخزد، میجوَد، اما دیده نمیشود — و شاید دقیقاً از همین رو، خطرناکتر است.
جنین مرده در این اجرا، حامل بار سنگینی از تمثیل الهیاتیِ شکست بود. در فرهنگ غربی، جنین اغلب نماد تولدِ نجات (Messianic Birth) است. اما وقتی این جنین، مرده از رحم بیرون میآید، مخاطب با پرسشی عمیق مواجه میشود:
آیا امکان نجات مرده است؟
آیا نجات، هرگز واقعاً متولد شده بود؟
این وارونگی استعارهای از «تجسد ناکام» است؛ چیزی که در سنت مسیحایی، میبایست نجاتبخش باشد، اینجا پیش از ظهور، پوسیده است. پیامی تیره، اما صادقانه در مواجهه با عصرِ فروپاشی معنا.
وقتی موش و جنین مرده در کنار هم قرار گرفتند، اجرا وارد سطحی دیگر از تاویل شد؛ جهانی که در آن:
امید، در رحم پوسیده از بین میرود؛
ترس، به جای خدا ساکن در اعماق انسان است؛
و مکاشفه، نه نوری آسمانی، که حقیقتی هولناک درباره زوال تدریجی ماست.
این تصویرسازی از جهانی «پسا-مسیحایی» یا حتی «پسا-روشنایی»، با لحن سورئال و تلخ، بهدرستی نه از امید حرف میزند، نه از قضاوت؛ بلکه تنها نشان میدهد — و چه مؤثر نشان میدهد!
جسارت شما در شکستن روایتخطی و حرکت در لایههای ذهنی/ناخودآگاه ستودنیست. این انتخاب، کاملاً در خدمت فضای «مکاشفهوار» بود.
بدن بازیگران، در لحظاتی بدل به محملی برای نمایش «زخمهای متافیزیکی» شد. بهویژه در سکانسهای مرتبط با زایش/سقط، تنِ زنانه هم بستر زایش بود و هم مزارِ ناکامی.
طراحی صحنه و نور، با وجود سادگی، موفق شد بیننده را در تعلیق نگه دارد — انگار نمایش در هیچکجا رخ میدهد.
نمایش «مکاشفات»، بهجای آنکه نسخهای برای معنا بپیچد، خودِ بیمعنایی را آشکار میکند. با استفاده از نمادهایی چون موش و جنین مرده، شما ما را به تماشای حقیقتی ویرانگر و شاید ناگفتنی دعوت کردید — حقیقتی که نه از جنس منطق، بلکه از جنس حس، کابوس، و زوال است.
سپاسگزارم
حمیدرضا رکنی