من دیشب قلبم گره خورد با این اجرا. من همان زن داخل نمایش بودم انگار، من داشتم یک بار دیگر تمام آن روزهای تلخ گذشته را تجربه میکردم. فقط سعی کردم گریه ام بی صدا باشد تا مزاحم بقیه نشوم وگرنه میتوانستم در میان آن صحنه زار بزنم. و در انتهای کار آرزو کردم که کاش ان روزها کسی گلوله ای هم در مغز من خالی میکرد. راست گفتی خانم کردا، چرا مردها اینهمه خون دارند؟