این متن نه به قصد بهبود اجرا و نه به قصد تخریب اون نوشته شده بلکه بعد از صحبت با کارگردان نیاز دیدم که مواردی رو که حس میکنم، لازمه گفته بشه. تلاشم رو میکنم منسجم بیان کنم، ولی جایی اگر این اتفاق نیفتاد به مدل اجرا نسبتش بدید:
0- برخلاف توضیحاتی که توی صفحه ی اجرا میخونید و بعد از صحبت هایی با کارگردان که گفت این اثر یه کار ابزرد هست میخوام ببینم که آیا این اجرا ویژگی های هرکدومو (سوررئال و ابزرد) داره یا ندراه و اگر داره چه قدر موفقه در نمایششون. هچنین متن به خاطر ساختار داستانی که روایت میکنه و دیالوگ ها و برهم کنش بین بازیگرها عملا " 15 دقیقه امکان نمایشی داره". توی ادامه بیشتر به این جمله برمیگردم.
1- نمایش داستان قوی ای نداره که مارو به دنبال خودش بکشه، در مقابل یک داستان ضعیف وجود داره که از یه جای به بعد هم حتی همونم فراموش میشه و در بخش اگزجره کردن بازی ها عملا اون داستان هم زیر سوال میره و اجرا تبدیل میشه به اعمال خشونت، گریه کردن و فرار کردن از صحنه و حرکات بی مورد که نامربوط به حتی دیالوگ هایی هست که گفته میشه.
2- بازیگرها بدن هایی که در اون هستن رو خیلی نپذیرفتن، و انگار ذهن و بدن بازیگر نه با دیالوگ نه با جهانی که توشه همخونی نداره. مثلا میتونم بگم که مثلا بازیگری که چاقو تیز میکنه انگار از دل فیلم های فارسی 1350 اکتش (بدن و صورت) اومده بیرون ولی زبانش از یه جایی حوالی خیابان انقلاب سال 1404.
... دیدن ادامه ››
همین مثالو میتونید در تک تک کاراکترا ببینیدکه مثلا کاراکترهای مادر از توی سریال های تلوزیونی این سالا اومدن، یا یه چیز جالب: خیلی از جملاتی که روی صحنه گفته میشه رو حتی اگر جای بازیگراشو عوض کنید که هم فرقی نمیکنه. این یعنی کاراکترا حتی به مرحله ی تیپ سازی نرسیدن. مثلا در مورد موضوعی در گذشته بحث میکنن و عملا هیچکس نمیدونه چه اتفاقی افتاده، در نتیجه هر کسی هر دیالوگی بگه در عین حال که درسته در عین حال غلطه و خود دیالوگ ها حتی به جز لحظاتی که اونم به توهین و تحقیر طرف مقابل و تهمت زدن ختم میشه از هیچ ایده ی مستقلی از دیگری پیروی نمیکنن. انگار عمل زایش کاراکتر از ذهن نویسنده رخ نداده و همه ی این دیالوگ ها شبیه گفت و گوی درونی یک آدم در یک جهان فانتزیه. اینجا خیلیشاید نیازه که تفاوت سوررئال و فانتزی به نویسنده گوشزد بشه، که از ویژگی های اصلی دنیای سوررئال عموما ساختاری غیر منطقی و رویاگونه. فکر کنم وقتی داری میگی سوررئال حداقل نیاز بود که ما یه سری المان خاص ببینیم که کارو سوررئال کنه که هیچ کدومش اینجا حضور نداشت.
3- حرکت کاراکتر روی صحنه: حتی من خیلی مطمئن نیستم به این بخش خیلی فکر شده باشه، چون نه تنها حرکات بازیگرا رو صحنه معنی ای به نمایش اضافه نمیکنه، بلکه بازی کردنشون با چیزها هم معنی اضافه نمیکرد و فقط شمارو تو یه دور باطلی از تکرار کردن دیالوگ ها مینداخت و بازگشتن گاه و به گاه به یک موضوع تکراری. مثلا میتونید این کارو کنید تو ذهنتون جای دیالوگ ها و آدم هارو روی صحنه عوض کنید و به این فکر کنید که چه فرقی میکنه بازیگر مرد سمت راست میز وایسته و این دیالوگ رو بگه یا سمت چپ بره بالا بگه همونو یا بیاد پایین، در حال از در بیرون رفتن بگه یا در حال اومدن، به زیرزمین میره اینو بگه یا از پله های سمت چپ که داره میره بالا. خود این حرکتا تقریبا هیچ چیزی به اجرا اضافه نمیکنن که این باز ناشی از متن ضعیفه که نمیدونه چرا داره چنین جملاتی از دهن بازیگراش میاد بیرون.
4-اضافات: تکرار جملات نه به قصد به یادآوردن یا چیزی به کار افزودن بلکه اضافاتی بودن بر داستان 15 دقیقه ای. میشد همین اجرارو مثلا با حذف نصف متن اجرا کرد بدون اینکه هیچ مشکل و ایرادی بر همین بازی ها پیش بیاد.
5- لباس ها و طراحی صحنه و نور: اینا هم انگار رندوم بودن. این المان های سوررئال جز در تو تصویر که اون هم به صورت ناقص. این حرکت و ضربانی که نور وصدا میزدن و میخواستن مارو به یه پایان محتومی ببرن حتی این ها هم موفق نبودن، من ازینکه نور میتونست کمتر یا بیشتر بشه و تغییر کنه و در صحنه های متفاوت کارکرد داشته باشه کامل گذشتم. در مورد لباس ها و میتونید با دیده ی اغماض بگید که خب یه چیزایی تنشون بود.
6-گریم: برام جالب بود که بدونم چرا این گریم ها انجام شده بود. آیا اجرا قصد داشت مثل بقیه ی بخشاش یه چیزهایی رو به ما نشون بده که هیچ کارکردی نداشتن؟ یعنی مثلا سوختگی صورت یا ... قرار بود به ما چیو نشون بده، چه بکگراندی به این بده.
مدل مو و سیبیل بازیگر قصاب چی؟ فرض کنید که گیریم همین دونفر عوض میشد آیا تغییری در داستان رخ میداد؟
7- از همه ی این موارد بگذریم میرسیم به بحث شیرین معنی! که کار اونقدر شعاری و سطحی بود در این بخش که هر آدمی که رندوم هم این کارو ببینه میتونه متوجه بشه که چه قدر به صورت دم دستی دست به نقد زده و اصلا خود این دیدگاهی که به این نقد، ختم شده فاقد هرگونه ساختاریه.
8-پایان بندی کار شمارو با مجموعه ای سوال در مورد اجرا، جهان، بازی ها داستان و ... رها میکنه انگار که شما یه قسمت رندوم از یه سریال رندوم رو در حال دیدن هستید،و در پایان هم چیزی حل و فصل نمیشه.
9- این کار در یک چیز موفقه: اونقدر قصد داره در مورد چیزهای بزرگی حرف بزنه که هیچی نمیگه واگر کارگردان معنی و برداشت شخصیش از ابزرد این بوده که بهش تبریک میگم، ولی این رو هم مثل بقیه ی چیزا بعید میدونم درست درک شده باشه. بیشتر حدس میزنم که استفاده از ابزرد یا اجرای ابزردیسیم برای فرار از واقعیتیه که ما روی صحنه باهاش مواجهیم: یک اجرای بلاتکلیف از همه نظر.