ژوزف واقعا حس یک ناظر به وقایعی آشنارو در آدم زنده میکنه...
در نهایت دلی که برای بولگاکوف نمیسوزد...چون امثال من وی را مقصر میدانیم...شخصیت ژوزف ترسناک است و هرچقدر سعی میکند بیشتر دوستانه رفتار کند تجربه ما هراسی بیشتر را میابد.
دست مریزاد به شما
جالب بود...و یه تمیزی زیادی حس میشد...فقط باید با تمرکز اجرارو دید چون اگه ارتباط با صحنه قطع شه سخت میشه دوباره وارد داستان شد..
بازی ها اغلب خوب بود با اینکه سبک اجرایی بازی محور نبود..تایم اجرا هم به نظر نسبت به کامنتای قبلی کمتر شده چون دیشب من 90 دقیقه کار دیدم
خسته نباشید و خدا قوت دوستان...
کافیه لحظه ای خودم رو در جای هرکدوم از بازیگرا تصور کنم...اون لحظه میشه فهمید یک اجرای دو زبانه به این تمیزی و سیالی که حتی اندکی هم دچار ریتم زدگی و عدم انتقال مفهوم نمیشه چقدر ارزشمنده.
دستمریزاد آقای غلامی و امیدی...
دستخوش همه تیم و بازیگران...
نگاهی به نمایش آخرین دختر:
دیروز توانستم این اجرارو ببینم که درک نگاهم از این نمایش به شرح زیر است.
نمایش حول هسته دیالوگ های نخست نادیا مراد که می گوید«هنگامی که شما سرگرم زندگی شیکتان بودید...ما دختران ایزدی از صفر سانتی متری به چشم داعشی نگاه میکردیم» میچرخد...فاصله دنیای رنگین کمانی و قعر جهنم خاورمیانه را با پردازش عمق فاجعه به رخ میکشد...
و هنگامی که شمارا به پشت پنجره دیدگاه خود می آورد قبل از اینکه دهان بگشایید از ذهن شما میخواند و میپرسد «مگر خدا یکی نیست» جواب اما نمیدانم است. این عمق فاجعه آنجا به مثابه ی یک سیاهچاله انتهای فاجعه است که واژه زن را در گروی حفظ زنانگی میبیند...حتی اگر اختیاری در پیش چشم نباشد.«وقتی همخون های خودت تورو به چشمه فاحشه نگاه میکنند»
نادیا مراد از دیوار جهل، زجر، شکنجه و حتی تحجر اندیشه خود را بالا کشیده تا در دکان سازمان ملل بخواهد که خود آخرین دختر باشد هرچند که...
در انتها فرم و موسیقی و بازی بازیگران همه در کنارهم در انتقال معنا موفق ظاهر شده اند.
مانا باشید