اجرای «ساحلیها» برای من از همان لحظهی ورود به سالن با احترام شروع شد؛ احترامی که از دقت و انرژی همهی عوامل روی صحنه میآمد. طراحی صحنهی امیر پناهیفر، با آن سادگی هدفمند و ایدههای دقیقش، فضایی ساخته بود که مدام پوست میانداخت و شکل عوض میکرد. اجزائی که در نگاه نخست تماشاگر را با پرسش هایی روبرو می کنند و در خلال اجرا به تمام آن پرسش ها درباره چرایی و چگونگی قرار گرفتن آنها بر روی صحنه پاسخ داده میشود. اجزای ثابت و متحرکی که روی صحنه و به دست بازیگران کاربرد های متعددی دارند و در هر صحنه خوانش جدیدی از آنها ارائه میشود.
نورپردازی هم جسارت خودش را داشت؛ تقریباً از همهی زوایا؛ پایین، بالا، چپ و راست نورهایی قرار گرفته بود که هر لحظه تصویر تازهای پیش چشم تماشاگر میساخت. این حجم از تنوع تصویری، همراه با ویدئومپینگهای تنیده شده در دل اجرا (و نه چیزی بیرون زده از کلیت اثر) بر روی کف و دیوارها، اجرای زنده را به چیزی نزدیک میکرد که قطعا تمام اجزایش از قبل در یک ذهن منسجم طراحی شدهاند.
هماهنگی میان نور، تصویر، موسیقی و لحظههایی که دقیقاً باید سینک میبود، گواه این است که محمدامین سعدی از آن کارگردانهاییست که برای تئاتر «زحمت» میکشد. چیزی را مقابل چشم تماشاگر میسازد که ارزش تجربه کردن دارد؛ نه فقط یک اجرا، بلکه جهانی تازه که باید واردش شد و از آن عبور کرد. بازیگران
... دیدن ادامه ››
هم کار سادهای نداشتند. هرکدام چندین تیپ و نقش را اجرا میکردند و این رفتوبرگشتهای سریع و ظریف، بدون آنکه از ریتم بیفتند، به اجرا یک انرژی بیوقفه میداد.
با دیدن این اجرا، خوانش من از متن وجدی معوّد دوباره برایم زنده شد. همیشه چیزی در آثار او هست که نمیگذارد فکر کنی مرگ پایان است. در «ساحلیها»، انگار جسد پدران روی دست فرزندان مانده، و خاک حاضر نیست پناه آخر آن باشد. خاک نه به مثابه طبیعت، بلکه بهخاطر مرزبندیهایی که خود انسان ساخته: قومیت، مذهب، تاریخ، سیاست، ایدئولوژی. همهچیز ادامهی زخمی است که نسلها به نسلهای بعد منتقل کردهاند.
برای تماشاگر خاورمیانهای، این جهان ناآشنا نیست. اجرای سعدی با همین تنوع نور و تصویر، همین تکهتکه شدن فضا و نقشها، این حس را تقویت میکند که ما در میان این آشوب زندگی کردهایم؛ در جهانی که حتی مردگانش هم از دست مرزهای ذهنی آدمها در امان نیستند.
با همهی اینها، یک نکته هم برای من باقی ماند که فکر میکنم ارزش گفتن دارد: این حجم از تنوع نور و تصویر، و ریتم تند اجرا، گاهی آنقدر بر صحنه غالب میشود که ممکن است برای بعضی از تماشاگران فاصله ایجاد کند. گاهی صحنه آنقدر پر است که دیالوگها و روح اثر بهسختی شنیده میشود. این انتخاب، درخشان است اما میتواند مخاطبی را که دنبال ردیابی روایت و کلام است، کمی عقب براند.
با اینحال، آنچه میماند تجربهایست که در ذهن رسوب میکند؛ تجربهای از تئاتری که خودش را جدی گرفته و از تماشاگرش میخواهد جهان زخمیاش را با او شریک شود.
بهروز داوری