مهرداد پورانیان شاعری با اصالت بروجردی اما ساکن کرج میباشد
بیشتر فعالیت وی در زمینهء اشعار کلاسیک میباشد
بنا به دلایل شخصی فعالیت چندانی درجهت نشر آثارش نداشته است به تازگی معدودی از'اشعارش را به اشتراک گزاشته
نمونه هایی از اشعار کوتاهش:
1️⃣
اگر نوری ز عشقت را هویدا میکنم هرشب
تو را ای ماه عالمتاب حاشا میکنم هر شب
من آن ماهی در تُنگم که دارد حسرت دریا
ولی گوید که از دریا تَبَرّا میکنم هر شب
... دیدن ادامه ››
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
2️⃣
منم آنی که دلم بود تهی از کینه
به من آن سادگی و راحتِ دل گنجینه
هوس بوالهوسان و دغلِ زهد فروش
شد چنان سنگِ رها گشتهء بر آیینه
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
3️⃣
وقتی که ز یار میشود حالت زار
بر دل نرسان ز بازی عشق آزار
اینرا تو بدان که عاشقی است اکنون
سوزنده چو آتشی میانِ نِیزار
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
4️⃣
ای که از داغ فراقت دل برآرَد آه سرد
هیچ دانی با من بیدل غم هجرت چه کرد؟
در میان لحظههای ناب و شاد دیگران
ناگهان بینم وجودم میشود اندوه و درد
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
#مهردادپورانیان
دو نمونه از اشعار بلند وی👇
1️⃣
ای قلبِ پر ز مهرت پرده نشین اسرار
با من بگو دمی از آوار سخت تکرار
وقتی خلافِ *عارض گوید *جریدهء *دور
گویی که نقضِ عقل است اندیشه یا که پندار
زین چرخِ دورِ دَوّار احوالمان اَسَفبار
راحت ز ما گرفتند این ظالمانِ جَبّار
وقتی فغانِ آتش دیدم ز سوز هر دل
بر عدل و داد این شد : بدرود ایها الیار
مرگ شعورِ شعرم خواهد بسی به اصرار
آنی که حرف حق را هرگز نشد خریدار
وقتی که تیغ *غَدّار گردد کلام هر یار
نجوای آهوان هم باشد چو جیغ کفتار
گردد سرودِ هستی موسیقی از غم و درد
وقتی *زَغَن بگیرد بلبل به چنگ و منقار
وقتی که عاشقی شد کردارِ هر *وِلِنگار
دنیای عاشقان هم گردید چون لجنزار
دانم زلالِ قلبت گردیده بس مُکَدَّر
پس همچو من گذر کن از این دیار آزار
چون *طائران تَلبیس آیند باغ و بُستان
باید که مرغِ حق گو هجرت کند از اجبار
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
مهردادپورانیان
☑️توضیحات لازم و معانی کلماتِ نامأنوس:
*عارِض: جریان،ماجرا
*جریده: روزنامه،دفتر
*دور: دوره،روزگار،دنیا
*ولنگار:بی بندوبار،لاابالی
*غَدّار:خائن و ستمکار( معنی مدنظر در این شعر وگرنه معانی متعدد دارد)
*زغن: زاغ گوشت دزد که شکار چی موش و پرندگان کوچک هست و یا نوعی پرنده شکاری که از باز کوچکتر هست(قوش)
*طائر تَلبیس:پرندهء نیرنگ
2️⃣
خواهم اکنون من بگویم از فراق
دردِ هجرانی که طاقت کرد *طاق
یارِ من رفت و دل از این اتفاق
هر دَمی داغی خورَد بر روی داغ
هر رهی پویم که یابم یارِ خود
آنکه از رویم گرفت آثارِ خود
رفت و بعد از رفتنش ویرانه ام
گشته ام مدفون به این آوار خود
دل که با او بود چون شهرِ فرنگ
شد چونان جامی که بر آن خورده سنگ
روزگاران یکسره با من به جنگ
عرصه در این زندگیام گشت تنگ
شور بختی، بی قراری ، انتظار
بعد از او در دشتِ عمرم در گذار
سینه ام شد محفلِ هر حالِ زار
دل ز دنیا یکسره در *اِعتذار
شادی و شورم به غم شد قلع وقمع
ای جماعت سوختم دیگر چو شمع
نالهء دل هر طپش گوید به *سمع
من نیابم از چه یارم را به جمع ؟؟
چون میان خلق آوردم قدم
هرکسی از هر کجا زخمی زدم
از جهان آنسان بجان من آمدم
گشتم اکنون بندیِ بند عدم
فکر ایام گذشته در سرم
بغض و نفرت را بیارَد دربرم
من از آزارِ چنین حالی خراب
کنج عزلت را گزیدم لاجَرَم
پس به تنهایی نهادم سر گران!
تا بیابم چهرهء یارم در آن
بسته لب اما سخن بس بیکران
رازها از صد خزان در من نهان
گشت بیماریِ دل صعب العلاج
شاهِ دیروز است و او گم کرده تاج
گر مثالِ خوبیام گویم ز خود
همچو ماشینم ولیکن بی کِلاج
مانده ام درجا ولی پُر گاز و توز
پرصدا ظاهر ولی در خود بسوز
صورتم برنا و قامت استوار
*گُردهء روحم: کمان و *گوژ و *قوز
سوزم از درد و ندانم راه و چاه
زندگی طوفان غم من تکّه کاه
زیر بوران و تگرگِ حادثه
بر من سرگشته گم شد جان پناه
آن چنان بگرفته بغض از من نفس
بلبلی خواهی کَنی سر در قفس
حالتم: آنکس که بر دار است به حبس
یا که آن ماهی بیرون از *اَرَس
شب چو آید، مردمان راحت به خواب
میدهند آن روز سختش را جواب
از چه شب بر روز من گیرد رکاب
تیر غم بر من ببارد صد خشاب؟
من در این حالم بگویم ای خدا
ساحلِ لطفت ز دلها غمزُدا
ای که از عدلت به تن داری رَدا
نیَّتِ خَلقم چه بود از ابتدا؟
از چه آوردی مرا در هستیام؟
چون که آوردی چرا دربستیام؟
میدهی من را عذاب و سختیام
میسِتانی شادی و سرمستیام
قاصد دوران کنون هر دم دَوان
میدهد پیغام غمها بی امان
فکرم آید که مرا در این زمان
آفریدی و بیاوردی جهان
چون که جا از بهرِ غم کم داشتی
ریشه ام در خاکِ حسرت کاشتی
مرحبا زین کار کم نگذاشتی
سینه ام را از غمان انباشتی
همدم شبهای تارم شد شراب
حسرتم شد :خنده و راحت به خواب
ای خدا طاقت ز من بُرد این عذاب
پس بفرما مرحمت کن یک جواب
که این عذابم کی به پایان میرسد؟
زندگی ام کی به سامان میرسد
همچو باران که بیابان میرسد
یاگرسنه ای که برنان میرسد
یار محبوبم به آغوشم گذار
تا بگویم شکرِ آن هر دم هزار
روز و شب بینی مرا خدمتگزار
بهر هر خَلقت که دارد حالِ زار
یار محبوبی که من گویم از آن
نه زَر است ونه زنان؛در این زمان
شادیام با بودنش بس جاودان
گر که باشد لطفِ او در هر کران
بهر "آرامش" بوَد در خواهشم
چون کنون من عاشق "آرامشم"
بودنش؛: افزایش آسایشم
از غم و دردم کُند پالایشم
من از او گویم به شعر و گفتگو
او چرا با من نگردد روبرو ؟
گشتم و باز از پیاش در جستجو
گر کسی داند بگوید جای او
در کدامین سرزمین دارد قرار
بل غم و دردم دهم، ز آنش فرار
بر دلم اکنون قرار است اضطرار
وارهانیدم دگر از اغترار*
گر بیابم وَ سر آید انتظار
من ثَنا گویم شما را بیشمار
رامشِ روحم بگردد پایدار
باغ خوشبختی بگیرد برگ و بار
روز خوش بر دیدهام پیدا شود
این دل سرگشتهام شیدا شود
به قلمِ: پورِ مهر👇
مهردادپورانیان