و ماهی از دل نخ و پارچه زاده شد؛
جایی میان صدای چرخخیاطی و بوی اتوی داغ،
لباس هیچ وقت برای من فقط پوشش نبود،
روایتی بود از روح، از اندیشه، از زیستن.
راه من از فشن آغاز شد؛از خطوط و بافتهایی که فرم میآفریدند،اما در تئاتر معنا گرفت،
آنجا که لباس، زبانِ پنهانِ نمایش شد.
لباسی که فکر میکند،احساس دارد،
و قصهای را بیآنکه سخنی بگوید، روایت میکند.
حال در کنار طراحی ،مینویسم ، واژههایی که همچون پارچه، تنِ خیال را میپوشانند.
و همیشه
... دیدن ادامه ››
جویندهی جادویی هستم که در جزئیات پنهان است.
زیورآلات و جواهراتی که میسازم هم از همان جهان میآیند؛
از تلفیق فلز و احساس، از معنا
از میل به ساختن چیزی که درخششِ درون را به بیرون میآورد.
من طراحم ، صحنه، لباس، واژه، و خیال.
جهانم با نخ و نور و نغمه شکل میگیرد،
و هر اثرم دوختهایست از رویا و واقعیت.