در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش سلف پرتره‌ی مخدوش آناکارنینا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:10:29
امکان خرید پایان یافته
۲۰ مهر تا ۰۴ آبان
۲۰:۰۰  |  ۱ ساعت و ۴۰ دقیقه
بها: ۲۵۰,۰۰۰ تومان
+ ۱۰% مالیات ارزش‌افزوده
آناکارنینا همسر الکساندر کارنین در یک وضعیت پیش بینی نشده دلباخته آلکسی ورونسکی افسر سواره نظام میشود، او در پیشگاه همسر خود اعتراف میکند که ناخواسته گرفتار این عشق ویرانگر شده و در نهایت، میان برزخ بودن یا نبودن و پوچی ناشی از، از دست دادن فرزند و زندگی بی دغدغه اش و پشت کردن به عرف، بر اساس اقتباس آزاد نویسنده نمایشنامه، توسط همسرش به قتل میرسد.

- یادداشت کارگردان:
سونات سیاه تولستوی

اگر کوارتت برای سازهای زهی و رکوئیم موزارت و شهرزاد کرساکف و یا چنین گفت زرتشت اشتراوس از حافظه جمعی رهروان نت‌های بی‌تکرار می‌تواند پاک شود، بی‌شک محنت‌نامه و مانیفست تولستوی در مواجه با اخلاق که در رمان جاودانه‌اش تجلی یافته است. هم، می‌تواند از ردیف تراژیک‌های ماندگار پاک شود.
اگر بتوان زبان را قالب بیرونی و تجلی اندیشه تعریف کنیم پس باید اسطوره‌سازی امری گریز ناپذیر و طبیعی تحلیل شود. همانطور که اسطوره‌سازی در زمان هومر یا آشیل وجود داشته است، اکنون هم بنا به مقتضیات می‌تواند وجود داشته باشد، اما ما احساسش نکنیم.
اسطوره‌سازی در بهترین تعبیر و تعریف، قدرتی است که زبان در هر یک از حوزه‌های فعالیت ذهنی بر اندیشه اعمال می‌کند و شاید به همین علت است که ماکس مولر، جهان اسطوره‌ای را، جهان وهم می‌نامد. اگر با این تعریف سر ستیز نداشته باشیم و وهم مولر را جدی تلقی کنیم، آناکارنینا میراث وهم نویسنده‌ای است که با تکیه بر آموزه‌های اخلاقی انجیل و حتی ده فرمان موسی، سعی دارد از آنای عاشق اسطوره‌ای بسازد که با اراده‌ای معطوف به عشق خود را به قتل برساند.
در سر تا سر دنیای ادبیات و به ویژه رمان، هیچ نویسنده‌ای را نمی‌توان یافت که با اسطوره و قهرمان داستان خود، چنین بی‌رحمانه برخورد کند و او را به سوی مرگی هولناک سوق دهد. او پس از کشتن قهرمانش، لوین را ، به عنوان قهرمان قصه‌اش معرفی می‌کند زیرا او بدون عبور از حدود و خطوط اخلاقی بر پایه سنت و عرف، از دختری که دوستش دارد خواستگاری می‌کند. تولستوی خوب می‌داند که تقید به نکاح و اصول اگر چه یک اصل به موازات مضامین اخلاقی است اما این را هم می‌داند که تنها الزام به موازین اخلاقی، اولین و آخرین راه رسیدن به تعالی روح نیست زیرا که عشق نیز، یکی از راه‌های سخت رسیدن به روحانیت و یا درک اخلاق است که ذاتش با معنویت ناب هیج تعارض یا منافاتی ندارد (در ادبیات خودمان عطار قصه عشق پیر صنعان را با همین نگاه ترسیم می‌کند) و این که، آیا کسانی که قانون و منطق یک ارتباط مبتنی بر شهود و احساس و اشراق را انتخاب می‌کنند الزاما باید با مرگی جانکاه هلاک شوند!؟
شاید پاسخ این پرسش را بتوان در علاقه عجیب تولستوی به کتاب (نقد عقل عملی) کانت جستجو کرد. تولستوی پیرو راه و منش و سیره مسیح و مرید سرسپرده اوست و به همین علت است که در خصوص نقد عقل عملی کانت می‌گوید: نقد عقل عملی، در بردارنده ذات آموزه اخلاقی است، او می‌دانست که کانت، تضادهای حقیقی در قلمرو زندگی اخلاقی را قبول ندارد و شاید همین رویکرد، یکی از دلایل کشتن آناکارنینا می‌باشد. در دوران دبیرستان وقتی آناکارنینا را دوباره خوانی کردم، با خودم گفتم کاش قهرمان این قصه کشته نمی‌شد! چرا باید با مرگی فجیع ،آن هم زیر چرخ‌های قطار کشته شود؟ و به قول لف شیستف، تولستوی حتی در سوگ قهرمانش (که در نمایش ما اسطوره خوانده می‌شود) یکبار از سر اندوه، آه هم نمی‌کشد!.
به راستی چرا تولستوی برای قهرمان قصه‌اش حتی یک قطره اشک هم نمی‌ریزد؟ آنا دلباخته است اما حتی خودش هم نمی‌داند که چرا به این درد مبتلا شده!؟
شاید اگر آنا به گناه خود اعتراف می‌کرد، تولستوی، دلش به حال او می‌سوخت و یا شاید اگر فهم فلسفه ورزی این نویسنده پر آوازه از فهم ادبیش پر رنگ‌تربود، آنای او خودکشی نمی‌کرد (البته در اقتباس نمایشی اینجانب،آنا کارنینا به گونه‌ای دیگر کشته می‌شود) تولستوی در رمان جنگ و صلح با نگرشی کاملا فلسفی می نویسد و خود را ملزم به پاسخ دادن به پرسشهایی میکند که در آنا کارنینا نه مطرح میشود و نه حتی طبیعت را در مورد سرنوشت انسان مورد بازپرسی قرار می‌دهد که چرا قهرمان قصه‌اش نباید عاشق شود و اگر شد چرا سرنوشتش با مرگی فجیع بایدگره بخورد؟ تولستوی اگر چه کارنین همسر آنا را انسانی خودخواه معرفی می‌کند (او حاضر است آنیا را در کنار خود به عنوان همسر داشته باشد اما با حفظ ظاهر) یعنی آنا همسر کارنین باشد اما به دیگری هم عشق بورزد، این خودخواهی و حماقت، بسیار نارواست، درست مثل انسان‌هایی که حاضرند خود را در کنار آتش پرومته گرم کنند اما افلاطون وار به سرنوشت قهرمانانه و اسطوره‌وار پرومته غبطه بخورند، مثل کارنین که به عظمت عشق آنا نسبت به آلکسی ورونسکی غبطه می‌خورد.
ما بر این باوریم که حتی در روز روشن باید چراغی بر افروخت، وقتی تولستوی آنا را به سوی چرخ‌های قطار هل می‌دهد، ما صدای چندش‌آور گورکن‌هایی را می‌شنویم که در کار دفن و خاموش کردن نورند و اگر نور بمیرد، آیا نور را رستاخیزی خواهد بود؟ کاردهای نفرت تولستوی، خون زن عاشقی را که به زعم تولستوی اخلاق ستیز است و به زعم ما قدیسه‌ای است که لاجرم و به ناچار و شاید به الزام جبر و تقدیر عاشق شده است را می‌ریزد، او در واقع خون نور را می‌ریزد.
حال برای شستن خونی که بر کاردهای پیروان کانت خشک شده است، آیا آب رودخانه اردن که یحیی تعمیده دهنده با آن مسیح را غسل داد کفایت می کند؟ یا حتی آب همه اقیانوس‌های جهان، قادر به شستن و پاک کردن این خون هست!؟
تولستوی در آناکارنینا به دنبال خدا می‌گردد! اما خدا کجاست؟ و ما در این نمایش به او پاسخ می‌دهیم: لئو، تو و ما شاید ،خدای خود را کشته‌ایم!
جناب تولستوی، ما همه قاتلیم و بی‌وقفه در حال سقوط هستیم! آیا وزش تندباد عدم را بر چهره سرد خود احساس نمی‌کنیم؟ اگر پاسخ همه این پرسش‌ها مثبت است، پس برای نجات خود و نجات آناکارنینای درونمان، بهتر آنست که عاشق شویم. فقط عاشق شویم که عشق زلال‌ترین و بی‌نقص‌ترین آموزه اخلاقی است، البته اگر اخلاق باور باشیم و اگر نیستیم، هماره عشق همان عشق است و عاشق ابر انسانی است که نیچه در سلوک جاودانه‌اش برای رسیدن به اهتزاز زرتشت درونش، ضرورت پراگمای خود را، حرکت بی‌باکانه به سوی زیست و درک عشقی بی‌بازگشت تفسیر و توصیه می‌کند.


- از همراه داشتن فرزندان زیر ۱۵ سال خودداری نمایید.

مکان

کاشان، خیابان نطنز (خیابان آیت‌اله سعیدی،)، تالار فرهنگ

نقشه بزرگتر و مسیریابی