آقای تِرلِکوفسکی اتاقی را اجاره میکند که پیش از او زنی به نام «سیمون شول» با پرتاب کردن خود از پنجره در آنجا خودکشی کرده است. میراث باقی مانده از او چمدانی است از لباسهای زنانه. حال او میراثدار این زن است. این موقعیت آرام آرام بر زندگیاش در این آپارتمان سیطره پیدا میکند و او را به چالش میکشد و بیخوابی، کابوس، افسردگی و اضطراب برای ترلوکوفسکی به ارمغان میآورد. فضای سرد و بی روح ارتباطات انسانی در این آپارتمان و شکایت نامههایی که همسایهها مداوم از یکدیگر تنظیم میکنند همچنین لزوم رعایت سکوت مرگبار زندگی در این آپارتمان، آرام آرام بر روح ترلوکوفسکی مستولی میشود و چنان که کودکی تازه متولد شود، اندیشه مرگ از دل اضطرابهایش جان میگیرد...