با عجله وسایلم رو جمع وجور کردم، باید به تئاتر میرسیدم، از کامنتهای تیوال فهمیده بودم که بهتره قبل از تماشای سیزیف، فیلم اتوبوسی به نام هوس رو دیده باشم، فیلم رو دیدم و نیمنگاهی هم به نمایشنامهی کلفت انداختم.
توی اسنپ زندگینامهی ویوین لی رو نگاه کردم و یهو به خودم اومدم، درست مثل شاگردی که برای جلسهی امتحان آماده میشه داشتم برای سیزیف آماده میشدم، آخرین باری که اینقدر عمیق درگیر موضوعی شده بودم کِی بود؟ یادم نیست.
سیزیف کارش رو با شما دقیقا پیش از شروع تئاتر شروع میکنه، یک اجرای مدرن، بازیهای روان و پرتحرک و البته اسم درست و بجا، افسانهی سیزیف مقالهای از #آلبرکامو ست و به داستان سیزیف اشاره میکنه که مجازاتش حابجا کردن سنگ بزرگی بوده.
درست مثل بلانش.
نقطهی مشترک ویویونلی، هیث لجر و رابین ویلیامز، مریلین مونرو و... علاوه بر بازیگری چیز دیگهای هم هست: غرق شدن توی شاهنقششون!
جایی در اواخر نمایش اسماعیل گرجی رو به جمعیت میشینه و با مونولوگی بازیگری رو به مادر بودن تشبیه میکنه، با این تفاوت که بازیگر «میزاید که بمیراند» این خطابهی -به قول نمایشنامه نویس - کلیشهای در کلیشهایترین نقطهی صحنه اونقدر عمیق و درست ایراد میشه که تا چندروز بعد از نمایش به مفهومش فکر میکنی.
به صدای بلانش
... دیدن ادامه ››
وقتی با گریه میگه: «گاهی وقتا نمیدونم تو دوست من هستی یا دشمنم؟»
شاید بهترین توصیف از این نمایش این جملهی تولستوی باشه که میگه:
«هنرمند از طریق هنر خود مخاطبان را به احساسی مبتلا میکند که خود تجربه کرده است.»