"بدنه/ کلیات"
آدمی همواره در ستیز و نبرد است با سرنوشت، اتفاقات و رنج ها، این نبرد ازلی و ابدی تراژدیها را رقم زده و میزند و آن را در تمامی دورهها ماندگار و موثر کرده است.
در این میان پرداختن به تراژدی یکی از رازهای همراهی مخاطب با نمایش است، پرداختنی که ترس، شفقت، دلسوزی یا تنفر را در مخاطب برمیانگیزد و با یادآوری تجربهی زیستهاش گویی بار دیگر تمام جان و احساس او را فرامیگیرد.
نمایش مبتنی بر اجرا هم است، چه در قواره و تعاریف کلاسیک و چه در نگاه مدرن(دستکم از منظر پوزیستیویستی).
اینکه موضوعی باشد و یک تعداد شخصیت با استفاده از دیالوگ به علاوهی صحنه و المانهای آن در مکان و زمانی ایدهای را اجرا کنند، تقریبا آن فصل مشترک بین نگاه کلاسیک و مدرن نسبت به نمایش است.
یک ساختاری ایجاد میشود و شخصیتها در این ساختار تحت فشار قرار میگیرند، نسبتهاشان با هم عوض میشود، دودل میشوند، از یقین به شک میرسند یا از شک به
... دیدن ادامه ››
یقین. مظلومی در مسیر این حرکت ظالم میشود، معصومی قاتل و مجبوری جابر. اگر این تحول نباشد ، این تغییر در نسبتها نباشد و کلفت ضعیف ابتدای نمایش تا پایان همان باشد دیگر چه میماند برای نمایش؟ اگر همه چیز در یک محور یکنواخت افقی بدون هیچ فراز و فرودی پیش برود چه دراد برای جذابیت؟
این شخصیتها قهرمانهای نمایش هستند از گذشته تا حالا، از پرداختن به تراژدی و پرداخت تراژیک و قهرمانهایی که حال و کردارشان مخاطب را با خودش همراه میکرد تا امروز که در پرداخت مدرن قهرمانها معمولا از دل افراد عادی جامعه هستند که اساسا ویژگی خاص و توان جادویی ندارند بلکه در موقعیتهایی قرار گرفتند که مواجهه آنها در این موقعیتها و شرایط با جهان و انسانهای اطراف آنها را حائز یک برجستگی میکند.
در هر دو وجه آنچه که مخاطب را همراه میکند همذاتپنداری است، آن شعف یا آن اندوهی که از خویشدیگرپنداری یا دیگرخویشپنداری نصیبش میشود که البته از یک طرف در یک ارتباط مستقیم با انتخاب ساختار و فرم اثر قرار دارد و از طرف دیگر متناسب با ضرورتهای تاریخی، فکری و فلسفی مخاطبان.
ایران، مرتضی را دوست دارد و برادر کوچکتر تصمیم میگیرد با کمک دوستش ایران را به آسایشگاه امینآباد بفرستد بلکه خلاص شود از این اوضاع خاطرخواهی خواهرش که عذابش میدهد.
اما آنچه که در امینآباد اتفاق میفتد و سلسله حوادث آنی نیست که از ابتدا پیشبینی شده باشد و خوشایند، اما تقدیر که توجهی به خوشایند انسان ندارد و کار خودش را میکند. ایران که توانسته اعتماد نگهبان امینآباد را بگیرد ناغافل موتور یاماهایش را برمیدارد و میزند به خیابان بلکم مرتضی را ببیند بعد از مدتی دوری.
این خلاصه فیذاته دراماتیک است و جذاب. ایدهای که با پرداخت مناسب میتواند ماندگار باشد و مخاطبان بسیاری را همراه کند با خودش و از نمونههای موفق باشد اما خب اینطور نمیشود.
یاماها یک تعداد شخصیت دارد که از ابتدا تا انتها خود خودشان هستن، جز ایران که ابتدای ورود به صحنهاش با انتها تفاوت هایی دارد، دو شخصیت دیگر کمترین تحول را تجربه نمیکنند و این یکنواختی مهمترین آسیبش همراه نکردن مخاطب است.
گویی در جهانی که هر لحظه با لحظهی پیش متفاوت است و دائما در حال تغییر این دو شخصیت فقط قرار است برای ما خاطره تعریف کنند.
از نیمهی دوم نمایش تقریبا اثری از کنش دراماتیک نیست و قرار است به دیدن صَرف صدادار چای، یک تعداد جملات قصار و ضربالمثل و گزارههای فراموش شده محاورهای اکتفا کنیم.
در واقع آنچه که احتمالا در بیشتر بخشهای نمایش اتفاق نمیافتد همراهی و همذات پنداری مخاطب با نمایش و شخصیتهاست.
"چرخها / تروئیکای ناموزون"
شکل اجرای ایران در بخش اول را اگر "تکگویی بیرونی" بدانیم که به گمانم بهترین انتخاب میتواند باشد بهتر از دو قسمت دیگر درآمده.
درواقع یک شخصیتی وجود دارد که از حرکات و حرفهای او میشود متوجه شد حال روحی و روانی مناسبی ندارد، اینجاست که حرکات تندش روی صحنه، نحوه لباس و پاپوش پوشیدنش تا خیارخوردن و و غیره توجیه پیدا میکند.
اساسا با شخصیتی روبرو هستیم که نامتعادل است و با حرکات و رفتار عادی نمیتواند در صحنه نقش را ایفا کند.
اپیزودی که هم در متن و هم بازی بهتر از دو اپیزود دیگر است، متن چه در روایت و چه در کیفیت و یکدستی خوب درآمده و بازیگر هم توان و تلاش موثری دارد.
اما پرسش این است چطور میشود شخصیتی تا اینحد نامتعادل که موتور یاماهای کس دیگری را برداشته و آمده تا مرتضی را ببیند، که در همه چیز حتی حرکات عادی دست و پا غیرعادی است در کلام آنقدر ماهر و لاینقطع حرف میزند، آنقدر سلیس و در جای خودش.
ضرورت وجودی بخش دوم برای من مبهم است و فکر کردم اگر نبود چه خللی بر نمایش وارد میشد و یا حالا که هست چه افزوده است. شخصیتی که گویا تمام کارکرد آن استفاده به عنوان مفصل بین بخش اول و سوم است.
گمانم ناقص ماند و مبهم. دختر کارمند امینآباد که پدرش عاشق ایران میشود و بعدها برادر ایران او را میدزدد و آب توبه رویش میریزد. همین؟
نسبت این روایت با بخش اول که توسط ایران اجرا و ارائه شد چیست؟ نسبتش با بخش سوم چه؟
اساسا به نظر می رسد روابط علی و معلولی حلقه مفقود درونی و بیرونی این سه بخش است و اگر در جایی هم این روابط وجود دارد معمولا فاقد اون وجه دراماتیک است.
بخش سوم اما با نگاهی خوشبینانه نمایشی تکنفره بدون ایجاد هیچ موقعیت دراماتیکی است، در واقع نمایش تکنفره روایی.
حالا این نوع نمایش را با یکی کردن نور صحنه و جایگاه تماشاچیان که کنار هم بگذاریم به شکلی از خاطره گویی با استفاده از یک صندلی، یک لیوان چای و مقداری توهین و تمسخر میرسیم که اگر نبود آن چند کلمه بد بیراه به خودش و زنش و دیگران و خندهی اندکی(بماند که این شکل خنده گرفتن خودش جای مناقشه دارد) که گرفت کارکرد دیگری نمیشود متصور شد.
شاید اینجا گفته شود دادههایی اضافه کرد و گرههایی باز شد اما موضوع این است این گره افکنی به کار نمایش نیامد که حالا گرهگشاییاش مهم باشد.
اساسا این سه بخش چه به لحاظ گونه و چه از لحاظ اثربخشی کاملا با هم متفاوت هستن. دستکم بخش اول با بخش دوم و سوم فاصله معناداری دارد.
چه اینکه میشد با حذف اپیزودهای دو و سه، نمایش در تایم کمتر و پرداخت مناسبتری میتوانست اجرا شود که با توجه به جنس بازی، متن نمایش، ایجاد فرصت بیشتر برای شخصیت و استفاده از شیوه تکگویی درونی مخاطب را بیشتر همراه کرد با نمایش.
"رنگ و افزودنیها"
گمانم این است یک بخش اصلی از انرژی و توجه صرف زبان( ادبیات نوشتاری) نمایش میشود. بمباران جملههای قصار و گزینگویه و ضربالمثلها آن هم در شکل و شمایل محاورهای قدیمش. گویی یک ویژگی زبان نوشتاری کهبد تاراج است و البته خدمتی در راستای حفظ واژگان و ضربالمثلها و ادبیات محاوره.
اما به نظر میرسد این استعمال یک جاهایی بیش از اندازه است و آنچه که در واقع باید اصل باشد به حاشیه میرود برای اجرای فرعیات گرچه خودش شاید استفاده از این زبان را اصل بداند.
پیشنهاد
اگر قائل به وجود پرسش اصلی دراماتیک در نمایش و ارتباط تنگاتنگ آن با بازیگر اصلی نمایش باشیم که گویی هم را تکمیل میکنند دو پیشنهاد میشود ارائه داد. نخست اینکه این متن به جای پرداخت اپیزودیک در متنی واحد شخصیتها را در مواجهه با هم قرار دهد و انتقال دادهها و کنشها بین بازیگران با یکدیگر و با مخاطب از طریق دیالوگ انجام شود.
برادر مشتاقی که خواهرش را به امینآباد سپرد و پایان نمایش پشیمان و ناراحت است اگر این ناراحتیاش در مواجهه با خواهر باشد تاثیرگذارتر نیست؟
پیشنهاد دوم اما ناظر به حذف بخش دو و سه و پرداخت مفصلتر بخش یکم است که قابلیت اجرای مستقل را دارد چه اینکه شاید به صورت یکه موفق هم شود.
طبق قاعده همیشگیام عرض میکنم اینها صرفا نظر و برداشت و دریافت من بعد از یک بار دیدن نمایش بود، آرزوی سلامتی و موفقیت دارم برای گروه اجرایی.