در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | رومینا حسینی
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.90 : 07:22:04
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پرواز 257
تاریخِ
چهار یک / هشت صفر / چهار صفر چهار یک
کد: B 066
تجربه عالی
حس عالی
گپ زدن فوق العاده
فضای خوب
ماهیه سیاه کوچولو
کلیشه کلیشه کلیشه
B-066 , رومینای عزیزم.
سلام. امیدوارم وقتی اینو می‌خونی یه لبخند بزرگ روی لبت بیاد. نمیدونستم کجا باید اینو بنویسم، روی دیوار خودت یا بخش گفتگوی صفحه‌ی اجرا، بهرحال امیدوارم به دستت برسه. اصلا نمیدونم چی باید بگم و چجور تمام اون احساسات عمیقی که از تجربه‌ی امشب با تو روی روحم نشست رو برات توصیف کنم. رومینای زیبا و عزیز من، تو امشب یکی از بهترین تجربه‌های منو رقم زدی، با حرف‌هات، رفتارهات، نگاه‌هات و لبخند زیبات. با لحظه‌هایی که دستمو گرفتی، یا تو چشم‌هام زل زدی و حرف‌هایی رو زدی که باید می‌شنیدم. حتی اون موقع که زیر برف و چتر باهم می‌خندیدیم و صحبت میکردیم. تو امشب اون ساید منطقی منو ندیدی، بلکه احساساتی از من رو لمس کردی که توی اون صندوقچه‌‌ی مخفی، پنهانه و هرکسی پیداش نمیکنه. نمیدونم شاید بخاطر این بود که برام امن بودی.. نمی‌دونم! اون معصومیتی که ازش حرف می‌زدی، شاید انعکاسی از خودت بود توی چشم‌های من یا انگار جفتمون اون معصومیت رو تو وجودمون داریم که به چشم اومد. شاید اصلا بخاطر همینه که من مدام میخواستم ازت محافظت کنم، احتمالا خودت هم متوجهش شدی. هر بار که میترسیدی، وقتی صداهای تو سرت اذیتت میکردن (که چقدر اون لحظه رو با تمام وجود درک کردم)، یا وقتی زدن وسایلت رو بهم ریختن و ناراحت شدی، تو همه‌ی اون لحظات دلم میخواست ازت محافظت کنم، مثل یه گل کوچولو بگیرمت تو دستام و از دنیای بی‌رحم اطرافت و آدماش دورت کنم. راستش محافظت کردن یکی از ویژگی‌های بارز منه و خودشو کنار آدمای عزیز زندگیم نشون میده‌. نمیدونم تو چیکار کردی و چی توی وجودت بود که این حس غریزی رو توی من بیدار میکرد. شایدم چون تو خود من بودی و من میخواستم از خودم محافظت کنم! رومینا... دیدی بازم حسرت موند؟ حسرت اینکه چرا گفتم بریم کنار وسایل‌هام و چرا نذاشتم اون اطراف باهم قدم بزنیم، حسرت کلی حرف نگفته‌ای که انگار تو بالاترین قفسه کتابخونه بودن و زمان، دستش به اون بالا نرسید. شایدم قد حرف‌های ما از زمان کوتاه‌تر بود...نمیدونم. اما اشکالی نداره، انگار حسرت‌هامون هیچوقت تموم نمیشن اما شاید جزوی از سرنوشت ما این بود که یه سری حرف‌ها ناگفته بمونن، قدم‌ها برداشته نشن و همونجا بشینیم توی کنجی که متعلق به خودمون دوتا بود‌ و ازش لذت ببریم. مرواریدها و تخم ماهی سیاه کوچولو و دستبندی ... دیدن ادامه ›› که بهم هدیه دادی تا مدتها تو دستم بود امشب و از الان به بعد هم میذارمشون تو گنجینه دارایی‌های با ارزشم. حرف‌های نجات‌بخشت هم می‌نویسم توی دفترچه خاطراتم تا هیچوقت یادم نره. ممنونم ازت بخاطر هدیه‌ی بی‌نظیرت، ممنون که نذاشتی صدات از یادم بره. راستش من هنوز تو خلسه‌ی دنیای کوچیکمونم و اصلا نمیدونم این همه حرف و واژه از کجا میاد..
راستی اینو بگم که من برخلاف بقیه تو طول اجرا گریه نکردم اما وقتی چشمام بسته بودن و داشتی کلمات آخر رو زمزمه میکردی، دلم گرفت و بغض کردم. اصلا از قبلش، از همون موقع که ازم خواستی چشم‌بندمو بذارم و من حس کردم وقت خداحافظیه دلم گرفت. " ممنونم ازت، رفتی؟... خداحافظ..." اینا رو بعد از آخرین کلماتت گفتم، نمی‌دونم بودی و شنیدی یا نه. وقتی چشم باز کردم و دیدم نیستی بغض کردم! وقتی اومدم بیرون چشمام فقط دنبال تو می‌گشتن و موقع پیدا کردنت بغضم پررنگ‌تر شد. اون بیرون، توی راهرو و سالن، این من بودم که پیدات میکردم اما بین اون دیوار های سیاه، توی اون پرواز، تو منِ گمشده رو پیدا کردی. ممنونم که منتظرم بودی، از زمانی که یادت میاد!
میون این همه از این شاخه به اون شاخه پریدن، خواستم بگم سیاه رنگ مورد‌علاقمه. مثل لباست، یا شاید چشمات، و اون ماهی سیاه کوچولو! فکر کنم امشب همه‌چیز متعلق به من بود.
بهت قول میدم یه قولم عمل کنم، قول انگشتیمون! از دستبندم، مرواریدها، خاطراتت، و حرف‌هات مراقبت میکنم. ارتباط می‌سازم، برنامه‌نویس و تاجر میشم، موفق میشم!
تو هم به من قول بده قوی و زیبا و شیرین بمونی. قول بده نذاری سختی‌ها تلخت کنن. امیدوارم حتی تا سال‌های دور منو به یاد بیاری و از ته دل لبخند بزنی. امیدوارم همون‌جوری که امشب حال منو خوب کردی، بار‌ها و بارها ده برابرش حالت خوب بشه.
نمی‌دونم بازم همو میبینیم یا نه، نمیدونم میتونم بازم باهات حرف بزنم یا نه، نمی‌دونم آینده چی میشه. شاید داستان ما تو همین یه صفحه خلاصه بشه، شایدم نه، کی می‌دونه؟ اگه بازم ببینمت چی؟ بهرحال یادت مثل یه نور، گرما، یا آغوش امن کنج خیالم باقی میمونه.
در آخر خواستم بگم، اگه کسی عاشقت بشه قطعا عاشق چشم‌هات هم میشه. من که توشون غرق میشدم و از نگاه کردن بهشون سیر نمی‌شدم.
رومینای شیرین، متاسفم اگه این نامه‌ی طولانی از حوصله‌ی تو خارجه. اگه به من باشه بازم باهات حرف میزنم. ممنونم بابت همه چیز.
قدر خودتو بدون.
فکر کنم باید بگم دوستت دارم، چه اعتراف سختی برای من مغرور نه؟
کلی آرزوی خوب برای تو.

- حدیث .

۱۶ آبان ۱۴۰۴
۲۵۷ .
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یکی از بهترین اجراهایی که در این یک سال دیدم.ایده های کارگردانی بشدت خلاق،ریتم عالی،سطح بازی ها یک دست و عالی،فرم و بدن و موسیقی و نور فوق العاده،روند داستان و متن خیلی خوب بود. به هیچ وجه نمی‌توانستید ثانیه ای چشم از نمایش بردارید. دیدن چنین اجراهایی آدم رو امیدوار می‌کنه. با آرزوی موفقیت های بیشتر برای این گروه توانمند🌱💫
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا
که پس صبر تو را او، به سر صدر نشاند

مطمئنم با تلاش و پشتکار و جدیت همیشه گی که در شما سراغ دارم همواره بهترین ها رو تجربه خواهید کرد

به امید موفقیت های روز افزون و درخشش هر چه بیشتر 🌱
محمد فروزنده این را خواند
رومینا حسینی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

09107283441