*چه دیار اسرار آمیزیست دیار اشک*
این بار دیگه می دونستم منتظر چه اتفاقیم،اصلا به خاطر افتادن اون اتفاقه بلیط گرفتم
اصلا اومده بودم که برام قصه بخونن ،آخه کی گفته که فقط بچه هان که باید براشون قصه خوند!!!!!
چراغها که خاموش شد فرو رفتم تو صندلیم
گوینده دوباره آمد
با همان صدای پُِِر، نقش خوانان رو معرفی کرد
فقط دیگه باید دلم رو می دادم به اگزوپری ،شاملو و شهرستانی
دیگه همه می
... دیدن ادامه ››
دونن که گیرایی این سه، از مثلث برمودا هم بیشتر است
دیگه نه در بعد مکان می گنجی نه در زمان
تویی و کودک درونت و یه مشت خاطره و یه عالمه اشک
فقط می ماند یک راز بزرگ که باید بارها و بارها با خودت تکرار کنی
و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:
جز با دل هیچی را چنان که باید نمیشود دید. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبیند.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبیند.
"ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کردهای".
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: به قدر عمری است که به پاش صرف کردهام.
روباه گفت: انسانها این حقیقت را فراموش کردهاند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زندهای نسبت به چیزی که اهلی کردهای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلمَم