در بخشی نزدیک به انتهای فیلم استخوانهای دوستداشتنی (The Lovely Bones،پیتر جکسون 2009) لینزی خواهر سوزی که به دست آقای هاروی به قتل رسیده با شکستن پنجره زیرزمین وارد خانهی او میشود و به امید یافتن مدرکی که بتواند شک او را به یقین تبدیل کند و قتل خواهرش به دست هاروی را اثبات کند به جستوجو میپردازد و تمام کشوها و زوایای پنهان خانه را زیر و رو میکند و قبل از این که به طبقه بالا برود در کمدی را باز میکند اما فراموش میکند آن را ببندد. معمولا در چنین مواردی کارگردان برای ایجاد تعلیق از همین نکته استفاده میکند و شخصیت فیلم با مشاهده این نشانه متوجه ورود فرد دیگری به خانهاش میشود اما علیرغم تاکید عمدی یکی دو ثانیهای دوربین برروی این در باز برای ایجاد حسی آشنا در بیننده، لینزی برمیگردد و در را میبندد تا این صحنه زمینهساز تعلیق و هیجانی که چند ثانیه بعد با ورود آقای هاروی به خانه به وجود میآید شود. این آشناییزدایی و ساختارشکنی از کلیشههایی که بیننده به آنها خو گرفته تنها نکتهی مثبت فیلم پر از اشکال پیتر جکسون محسوب میشود.