" احمد رضا "
احمد رضا بود ...
هر چه درخت های کوچک خیابان بزرگ تناور شدند ،
تو سبزتر شدی .
خیابان های پردرختی که جوانی ما را تا همه پائیزها برد ،
و با هر سیاستی که آمد ،
شناسنامه ی دیگری گرفت
احمدرضا بود ...
دلتنگ تر از این و دورتر از این با تو نبودم
چه خوب که دوست منی .
چرا
... دیدن ادامه ››
نم چهره ات به من نزدیک است ؟
چرا فکری برای صدای شعرت نمی کنی ؟
صدایی که از انتهای زمستان ، سبز می خواند
و ضرورت را نمی داند .
تو را هم باید بعد از مرگت سراغ گرفت ؟
احمدرضا بود ...
گفتم صلابت و رعنایی ات ، شعور بلندت ،
دفن خوشمزگی ها می شود
تو که می دانی کمر به قتل ما دارند
احمدرضا بود ...
در کجای شب ، ماهور آمد ؟
اختر به کجا رفت ؟
خواهران ما چرا شبیه همند ؟
من شاهدم
در غیاب هیچ شاعری ، شاعر نشدی .
در غیاب هیچ عاشقی ، عاشق نشدی .
من شاهدم
عاشقانه بودی .
احمدرضا بود ...
هیچ وقت مجانی سوار اتوبوس نشدیم .
شاعرانگی ات به من هم سرایت می کرد .
من یاد می گرفتم
جسور بودن کافی نیست ،
حیا داشتن کافی است .
همه ی ایستگاه های اتوبوس را
به عشق خانه باید پیاده شد
راه رفتن میان ایستگاه ها و صدای سوت تو
جوانی بود
آن چه بود ، تو بودی ، کافی بود
احمدرضا بود ...
ماهور همان شهره بود .
بهترین شعرت تعلیم غرور بود
چرا هنوز هم به وقت بی پولی
کتاب هایت را می فروشی ؟
هنوز هم شوخی دست از سر ما بر نمی دارد ...
من رفیقی دارم بزرگ ، خیابانی است پر درخت
که با هر سیاستی ، نامش عوض نمی شود
از: مسعود خان کیمیایی