نگاهی هنری به نمایش "منا" ساخته ی جدید سلمان سامنی
《مُنا》: برزخی میان مرگ و عشق
«مُنا» روی صحنه آمد، اما نه بهعنوان قهرمانی روشن، که بهعنوان پرسشی بیپاسخ.
نمایشی که میخواست از مرگ بگوید، از عشق بگوید، و از خاطرهای که در رنگ آبی فیروزهای آسمان جا مانده است. اما در پایان، بیشتر از آنکه قصهای روایت شود، واژهها در جدلی بیانتها فرسوده شدند.
مُنا در سایه ماند؛ فرهاد سخن گفت، مونولوگ کرد، خاطرهپردازی کرد، و صحنه را بلعید. تماشاگر، در این میانه، همچون رهگذری در کویری پر از سراب، از خود پرسید: «این همه گفتوگو برای چه؟ مرگ پدر چه شد؟ عشق کجاست؟ و مُنا کیست؟»
بازیها نتوانستند روح اثر را نجات دهند؛ بدنها ناهماهنگ، صداها ناپخته،
... دیدن ادامه ››
و گاهی سکوتهای بیعلت، انسجام صحنه را شکستند. و پایان، نه همچون دریچهای برای اندیشه، که چون پردهای ناگهانی بر چشمان مخاطب فرود آمد.......
نمایش «مُنا» در بطن خود میخواست به پرسشی فلسفی و وجودی بپردازد؛ پرسشی که میان مرگ و عشق، میان گذشتهای پر از سایه و آیندهای پر از تردید معلق مانده است. اما آنچه که بر صحنه جلوه کرد، بیشتر از آنکه دریچهای به ژرفای معنا باشد، به برزخی میان کلمات ناپیوسته و موقعیتهای نیمهکاره بدل شد.
سامنی که در آثار پیشین خود همچون «نئورئالیسم»، «شقامک»، «فلسفهباز» و «طبقه اضافی» نشان داده بود توانایی خلق متنهای پرتعلیق و اندیشهبرانگیز را دارد، در این اثر نتوانست همان انسجام و صلابت را تکرار کند. گویی «مُنا» نه در مقام شخصیت، که در مقام ایدهای ناتمام باقی ماند. شخصیت اصلی، در پس سایهی مونولوگهای بیپایان فرهاد محو شد و در نهایت، نمایش بیش از آنکه دربارهی منا باشد، روایتگر فرهاد شد؛ فرهادی که حتی در گفتار و رفتار نیز مسیر روشنی نیافت.
نقاط قوت:
• نیت اثر برای طرح پرسشهای فلسفی و نزدیک شدن به درامی عاشقانه، ستودنی است.
• تلاش کارگردان برای خلق فضایی متفاوت در دوران وفور آثار سطحی و هجو، قابل احترام است.
• پرداختن به رنگ، خاطره و پیوند آن با مفاهیم انسانی، ایدهای شاعرانه بود که میتوانست به نقطهی قوت نمایش بدل شود.
نقاط ضعف:
• فقدان پیرنگ منسجم: روایت میان مرگ پدر منا، مونولوگهای طولانی فرهاد و خاطرهی عشق کودکی او سرگردان شد و هیچکدام به نتیجهای نرسیدند.
• ضعف در شخصیتپردازی: منا، که باید محور اثر میبود، در هالهای از ابهام و کمدیالوگی محو شد.
• بازیهای ناهماهنگ و ضعف تکنیکی بازیگران، بهویژه در لحظهی فراموشی دیالوگ، باعث شد مخاطب از فضای اثر خارج شود. در اینجا یک پارتنر خوب و حرفه ای باید دیالوگ طرف مقابلشم حفظ باشه تا وقتی یادش رفت سریع بزنه تو بازی و یادآوریش کنه..... بازی تئاتر تک محور نیست، گروهیه..... اینکه بگیم من کارمو درست انجام دادم مابقی بازیگرا به من ربطی نداره این غلطه... این رفتار حرفه ای نیست...
• و اینکه بازیگران ضعف در اجرا و بیان داشتند، مخصوصا بیان بازیگر منا ضعیف بود ایشون فاقد صدای صحنه بودند چون وقتی گام صداشون بالا میرفت جیغ و فریاد میزدند..... و از لحاظ بدنی و حرکات ضعیف بودند، مصنوعی بازی میکردند و باور پذیر نبودند...
• پایانبندی باز و بدون جمعبندی، مخاطب را نه با پرسشی فلسفی، بلکه با سرگشتگی و ابهام بیثمر تنها گذاشت.
• نبود انسجام در دیالوگها: بسیاری از جملات بیتأثیر و تکراری بودند، تا حدی که حذفشان هیچ لطمهای به ساختار نمیزد.
پیشنهادها:
۱. بازنویسی متن نمایشنامه با تمرکز بر یک خط روایی واحد و حذف پراکندگیهای زائد.
۲. تقویت شخصیتپردازی «مُنا» تا عنوان اثر و محور داستان همخوانی پیدا کند.
۳. بازآموزی گروه بازیگران در زمینهی همافزایی صحنهای؛ تمرین بیان و بدن، بازی در تئاتر، کار تیمی است نه فردی.
۴. بازنگری در پایانبندی: پایانی باز اگر قرار است انتخاب شود، باید حامل پرسش و تأمل باشد، نه صرفاً رهاشدگی.
۵. استفاده از نشانهها و نمادها (مانند رنگ آبی فیروزهای) در چارچوب داستانی منسجم، نه بهعنوان تعلیقی سطحی و بیربط.
«مُنا» همچون آینهای بود که تصویر خود را در مه جا گذاشت؛ نمایشی که آغازش با مرگ بود، میانهاش با جدل، و پایانش با سکوتی که نه به وصال عشق رسید و نه به کشف حقیقت.
فقط تماشاگر، در میان واژههای نیمهکاره، به دنبال معنایی گمشده میگشت؛ معنایی که میتوانست با اندکی انسجام و دقت، از سراب به حقیقت بدل شود.
«مُنا» اگرچه در این اجرا نتوانست به مقصد برسد، اما همچنان میتواند در بازنویسی و بازاجرا، به روایتی قدرتمند از عشق، مرگ و خاطره تبدیل شود. چرا که جوهرهی اثر ــ نیت کارگردان برای طرح پرسشهای انسانی ــ همچنان درخشان است، هرچند در این مرحله، در گردوغبار ضعفهای اجرایی محو شد. با اینهمه، «مُنا» را باید تلاشی شریف دانست در برابر جریان آثار سطحی. سامنی همچنان دغدغه معنا دارد، و این سرمایهای است که میتواند در آینده به او کمک کند. اگر متن بازنویسی شود، اگر «مُنا» از حاشیه به متن بیاید، اگر صحنه بدل به هماهنگی شود و نه تکصدایی، شاید این برزخ به رستاخیز بدل گردد.
.... تا آن روز، «مُنا» همچنان پرسشی است بیجواب؛ پرسشی که در ذهن مخاطب باقی میماند:
«آیا حقیقت را میتوان از دل جدل و واژههای نیمهجان بیرون کشید، یا حقیقت همیشه جایی بیرون از صحنه، در سکوت، منتظر است؟»
در انتها منا در برزخ نگاه های بی پناه و بی جا و مکان مخاطبش مُرد... منا اثری که با شروعی باز ، به پایانی باز ختم شد... و مخاطب در سر درگمی و سرگیجگی بازیها در برهوت متن و سراب واژه ها بی ساروان رها شد......
دمتان گرم.....
من عادت دارم از کار خوب تعریف میکنم و نکات مثبتشو میگم، کار ضعیفم نکات منفیشو میگم.... از دست قلم من رنجیده نشید.... ما قرار به هم کمک کنیم.
شاید درک من از این کار پایین بوده🙏🍀
منتقد: ارادتمند شما هنرپرورتمیز🖋