«عشق یعنی حالت خوب باشه»؛ سالها قبل، بعد اون سال عجیب که سرنوشت همهمون رو متفاوت از چیزی کرد که لایقش بودیم، این جمله وسط یه فیلم مثل یه نقطهی نور سفید در دل سیاهی مطلق ناامیدی دلگرممون کرد به اینکه با عشق میشه از هر بحرانی گذر کرد.
حالا سالها بعد نویسندهی همون جمله و فیلمنامه، دوباره در یه نقطهی عطف دیگه - ولو اینبار بسیار بلندتر از نقطهی قبلی- یه نمایش روی صحنه آورده. نمایشی که رد خیلی از لحظههاش رو میشه به وضوح توی روزهای خودمون ببینیم.
تکتک بازیها در بهترین شکل ممکن اجرا میشه. آقا جواد یحیوی طیف وسیعی از احساس رو - از همذاتپنداری تا نفرت - در مخاطب ایجاد میکنه که نشون از درست بودن اجراش هست. صدف خانم طلایی به غایت درست و اندازه از پس نقش بر امدن. سعید خان زارعی انقدر خوب بودند که انگار این نقش رو در حال «بازی» که نه، در حال «زیستن» هستند. و خانم آیه کیان که مثل همیشه در اوج قدرت و توانایی، نقش بهار رو در ذهن مخاطب موندگار کردند.
همه اینها در کنار دراماتورژی دقیق خانم نونا شهریاری، طراحی صحنه و نور درست و به اندازهی جناب نقیبی و موسیقیهای گاه و بیگاه ولی سر ضرب و خوش صدای جناب نوروزی و خانم عباسی؛ نمایشی رو روی صحنه آورده که ارزش چندین و چند بار دیدن و تجربه کردن رو داره.
به قول بهمن : ولیعصر منم، ونک منم، تهران منم
…
ما با همین خرده جنایتهای فرهنگی، کنار همدیگه تاب میاریم و بالاخره یه روزی باهم اون رقص لعنتی رو انجام میدیم