زنده میمانیم تا روایت کنیم؛ رنج رفته بر ما، بر دوستان و همبازیها
زنده میمانیم تا روایت کنیم؛ لحظههای سخت جانکندن را، امیدمان به رهایی در اوج شکنجه را
…
تاریکترین زمان شب درست قبل از سپیدهدم است و من به شما قول میدهم سپیدهدم فرا خواهد رسید
با توجه به غیبت بازیگر زن، نمایش سمت و سوی متفاوتی داشت. لااقل من نفهمیدم چقدر از نمایشی که دیدم بداهه بود و چقدر از پیش تعیین شده. اما مگه نه اینکه تیاتر برشی از زندگیست؛ من این برش امشب رو دوست داشتم. تا جایی که از فرط نمایشی بودن رنگ واقعیت گرفته بود.
توی روزهایی که متن اکثر نمایشها اقتباسی و دستچندم هست، دیدن یه نمایش دستاول لذت خاصی داشت. نمایشی که ریشهش در تعزیه بود و چیزی رو نشون داد که دغدغهی امروز جامعه هم هست. به امید اجراهای بیشتر در سالنهای بزرگتر لبریز از تماشاگر