«رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاهات از دس برن
زندهگی عین بیابون ِ برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن.»
از دیشب دارم به این تکه شعر از لنگستون هیوز فکر میکنم؛ اینکه ما که رویاهامون رو محکم چسبیدیم، پس چرا سرنوشتمون از زندگی در برهوت داغ هم سختتر شد و تلاشهامون عین برف توی دستامون آب.
…
نمایش از همون لحظه اول قلابش رو به مخاطب گره زد و برد توی شهر آفتابی پاریس. قدم به قدم با آوا توی خیابونهاش قدم زدیم؛ انگار هر کدوم از ما یه بخشی از خودمون رو میدیدیم. بخش دوم که شروع شد، یه جاهایی دیگه نفس کشیدن هم سخت شد. با هر دیالوگ شخصیت رها یه تکه از نفسمون جا میموند و دیگه
... دیدن ادامه ››
همراهی نمیکرد.
…
یه خسته نباشید جانانه به دو تا بازیگر درست و حسابی نمایش که به بهترین شکل به شخصیتها هویت بخشیدن؛ یه دست مریزاد به نویسندهی نمایش که دقیق و درست روایت کرده بود و در مجموع همهی عوامل که یه نمایش خوب و جوندار رو روی صحنه آوردن.