در نمایشها و فیلمهای متکی بر داستان فردی معتاد، روانپریش، نقصعضو و... همیشه خطر افتادن متن و کارگردانی، به دام تکرار، کلیشههای مرسوم، اغراق و ترحم بی مورد، وجود دارد. علیرضا تاجیک، سراغ یکی از این موضوعات یعنی داستان یک نابینا رفته است با این تفاوت و ریسک بالاتر که بازیگر نابینای او، کودک است؛ آن هم کودکی که در دنیای واقعی، میبیند. اما این کارگردان و بازیگر کودک در تمرینها به حدی از بلوغ در میمیک و اجرا رسیدهاند که تماشاگر به راحتی آن را باور و حالا به سراغ سایر اجزای نمایش میرود.
در «لمس»، داستانی پر تنش ولی سَرراست، ساده و روان درظرف زمانی متناسب یک ساعته ریخته شده و در دکور ساده یک خانه، بدون تجمل اجرا میشود. اما با هوشمندی کارگردان، از همین حداقلهای صحنه نیز استفادهای فراتر از یک شی یا وسیله میشود. از جابجایی و حرکت تختهها در دکور برای نمایش انزوا، افسردگی و محیط تاریک پیرامون دختر، از برداشتن همان تختهها برای نگاه ناظر بر اتفاق تربیتی دختر برای 3 عضو خانواده و از درهای اتاق (نه صرفاً برای عبورومرور) برای انتقال حس ناتوانی و یاس شخصیت پرستار تا روایت داستان عروسک و کاربرد آن در روند داستان، تبدیلشدن تخت به میز و... چنان با قصه عجین میشوند که برخی صحنههای پرهزینه تاتری نیز چنان کاربردی برای همراهکردن تماشاگر با خود
... دیدن ادامه ››
ندارند.
بازیگر کودک نقش هلن، جسور و در اکتها، قوی و باورپذیر است، ریتم بازی در لجاجت، گستاخی و مهمتر حفظ نابینا بودن حفظ میشود و راحتی او در صحنه و تقابل با بازیگران دیگر بههیچوجه تصنعی نیست و بیرون نمیزند. پرستار، در کار خود که ترکیبی از حسهای متناقض سخت در بازی، مثل سرخوردگی، ایمان، ترس و شجاعت و... است، سربلند و مکملی منطقی در کنار هلن و انتقال حس و حال نمایش است. پدر، با چهره و صدای چارچوب دار صحنهای، اکت شادی و عصبانیتهای بیعیب در بازی، کاملاً فردی مقتدر، تند و گاهی احساسی را القا میکند. مادر، در تقابل با پدر و برادر، نگرانی، ترس ازدستدادن بچه و بغض و گریه به موقع و حقیقی، از پس بازیهای حسی و انتقال نقش و مفهموم نام مادر، برآمده است. برادر و منطق او در تقابل با مادر و گاها پدر با غرور جوانی در مخالفتها و اظهارنظرها، گره درستی در بازی خورده است. خدمتکار، در بیان و چهره، واقعاً انگار یک خدمتکار دوستداشتنی و بامحبت است و برای خنده تماشاگر، بهترین پاساژ و مناسبترین گزینه در جو سنگین خانه است. بچهها، از روح، که مهربان و دوستداشتنی است تا بچه خدمتکار که ترس و مزه را با هم دارد بهخوبی با لباس و گریم مناسب در شخصیتهای متناسب خود فرورفتهاند.
یکی از مهمترین مزیتهای این نمایش، عدم زیادهگویی و روانی ریتم کار است. این امر، مدیون طراحی حرکت بینقص و تکمیل آن با موسیقی است. این استفاده درست، گذر زمان را منطقی کرده و تماشاگر را خسته دیالوگهای تکراری نمیکند. میتوان به نقش حرکت و اجرای صحیح آن در تقابل تربیتی بین بچه و پرستار، نقش درها و بازی کودک با ریتم و... در کنار استفاده از باز و بسته کردن درها، حضور یک یا چندصدا و گاهی یک دست از پشت در، تکرار قاشق نشسته سر میز و.. اشاره کرد. در کل اکتفا به نمونههای مینیمال حرکتی برای بیان مفهومها، معرفی شخصیتها، داستانها و حوادث، همگی در جای خود و نشان از علم کارگردان و هماهنگی او با کلیه عوامل برای رسیدن به مفهوم نمایش در زمان و جای درست خود است.
نمایش «لمس» میتوانست با تقویت برخی موارد مثل دکور، کاملتر و در نور و موسیقی همراهتر با فضا و متن کار باشد؛ اما با همین بضاعت، از نمایشهایی است که بدون شعار و اغراق، توانسته مخاطب را با مفهوم خود همراه و راضی از سالن به خانه بفرستد. این امر، حتما حاصل تمرینهای زیاد، آزمون و خطاها، درک و حل کار با کودک، همراه بودن بازیگران با تجربه در کنار کودکان و اجرای صحیح و تهعد طراحان حرکت، گریم و لباس و کلیه عوامل نمایش «لمس» است.