در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | علی کشاورز
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:13:59
 

فعال هنری

 ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۸

فیلم کوتاه پس‌لرزه

ک: سیمین محیط / ن: نفیسه زارع و عاطفه صالحی

فیلم کوتاه آنارشی

ن و ک: مجید کاظمی

فیلم کوتاه نازپری

ن و ک: محمدرضا محمدی

فیلم کوتاه اهلی

۱۰٫۰
ک: نیما عبدالعظیمی / ن: آکو زندکریمی، نیما ...

فیلم کوتاه ریبوار

۱۰٫۰
ن و ک: فرگل مسروری‌راد، سید‌حسین زیتون‌نژاد

فیلم کوتاه راه

ن و ک: مهدی رضایی

فیلم کوتاه کُر

۱۰٫۰
ن و ک: سامان حسین‌پور

فیلم کوتاه تعویق

ن و ک: هانی سلمانی

فیلم کوتاه نیجریه

۱۰٫۰
ک: صباح گویلی / ن: آکو زندکریمی

فیلم کوتاه آن سوی کوچه‌ها

ن و ک: نوید زارع

فیلم کوتاه هیچکس خانه نیست

ن و ک: میثم شمسی

فیلم کوتاه خو

ن و ک: محمدرضا نورمندی ‌پور

فیلم کوتاه شوفر

۸۳٫۵ فیلم کوتاه
ن و ک: رضا نجاتی
۱۰,۰۰۰ تومان

فیلم کوتاه فقط برای من

ن و ک: امیرحسین امینی یزدی

فیلم کوتاه آلاگارسون

ک: مصطفی کشاورز / ن: علیرضا رواده، مصطفی کشاورز

فیلم کوتاه آخر هفته

ن و ک: الهام محمدزاده

فیلم کوتاه خانه ماه

ن و ک: حمیدرضا مقصودی

فیلم کوتاه نان و انار

ن و ک: مهتاب حسنی

فیلم کوتاه ماشین‌باز

ن و ک: نصیر گل‌زاده

فیلم کوتاه چرخه نهم

ن و ک: مجید درویش نژاد

فیلم کوتاه همستر

۱۰٫۰
ک: فاطیما نوفلی / ن: امیرحسن نوفلی، کیارش اردشیرپور

فیلم کوتاه کین

ک: علی طبیبی / ن: علی طبیبی، الهه لاری

فیلم کوتاه برنو

ک: محمد ثریا / ن: محمد ثریا، مرتضی شهبازی

فیلم کوتاه غزل

ن و ک: فاطمه حسینی

فیلم کوتاه غریبه کوچک

ن و ک: شکیلا معزی

فیلم کوتاه چمدان

ن و ک: آکو زندکریمی، سامان حسین‌پور

فیلم کوتاه کَفَر

ن و ک: مهدی برزُکی

فیلم کوتاه بازسازی یک صحنه بخصوص

با تکنولوژی هوش مصنوعی
ک: علیرضا ربیع مقدم / ن: امیرحسین نعمتی

فیلم کوتاه خاکخونی

ن و ک: حجت حسینی

فیلم کوتاه آخرین وسوسه

ن و ک: علی سعادتمند

فیلم کوتاه نارنجی

ن و ک: ارمیا ربانی

فیلم کوتاه عرق یونجه

ن و ک: مهیار قزل سوفلو

فیلم کوتاه خلیل

ن و ک: سید پیام حسینی

فیلم کوتاه مدار بسته

۱۰٫۰
ک: سمیرا کریمی / ن: حسن نجم‌آبادی

فیلم کوتاه آن روبرو

ن و ک: سمیرا کریمی

فیلم کوتاه انگشتر

ن و ک: رهام رسولی

فیلم کوتاه بود و باش

ن و ک: رضا وفا

فیلم کوتاه کودکان کاغذی

ک: مصطفی کشاورز / ن: علی سلطانی، مصطفی کشاورز
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
علی کشاورز (ali.keshavarz)
درباره نمایش لمس i
در نمایش‌ها و فیلم‌های متکی بر داستان فردی معتاد، روان‌پریش، نقص‌عضو و... همیشه خطر افتادن متن و کارگردانی، به دام تکرار، کلیشه‌های مرسوم، اغراق و ترحم بی مورد، وجود دارد. علیرضا تاجیک، سراغ یکی از این موضوعات یعنی داستان یک نابینا رفته است با این تفاوت و ریسک بالاتر که بازیگر نابینای او، کودک است؛ آن هم کودکی که در دنیای واقعی، می‌بیند. اما این کارگردان و بازیگر کودک در تمرین‌ها به حدی از بلوغ در میمیک و اجرا رسیده‌اند که تماشاگر به راحتی آن را باور و حالا به سراغ سایر اجزای نمایش می‌رود.

در «لمس»، داستانی پر تنش ولی سَرراست، ساده و روان درظرف زمانی متناسب یک ساعته ریخته شده و در دکور ساده یک خانه، بدون تجمل اجرا می‌شود. اما با هوشمندی کارگردان، از همین حداقل‌های صحنه نیز استفاده‌ای فراتر از یک شی یا وسیله می‌شود. از جابجایی و حرکت تخته‌ها در دکور برای نمایش انزوا، افسردگی و محیط تاریک پیرامون دختر، از برداشتن همان تخته‌ها برای نگاه ناظر بر اتفاق تربیتی دختر برای 3 عضو خانواده و از درهای اتاق (نه صرفاً برای عبورومرور) برای انتقال حس ناتوانی و یاس شخصیت پرستار تا روایت داستان عروسک و کاربرد آن در روند داستان، تبدیل‌شدن تخت به میز و... چنان با قصه عجین می‌شوند که برخی صحنه‌های پرهزینه تاتری نیز چنان کاربردی برای همراه‌کردن تماشاگر با خود ... دیدن ادامه ›› ندارند.

بازیگر کودک نقش هلن، جسور و در اکت‌ها، قوی و باورپذیر است، ریتم بازی در لجاجت، گستاخی و مهم‌تر حفظ نابینا بودن حفظ می‌شود و راحتی او در صحنه و تقابل با بازیگران دیگر به‌هیچ‌وجه تصنعی نیست و بیرون نمی‌زند. پرستار، در کار خود که ترکیبی از حس‌های متناقض سخت در بازی، مثل سرخوردگی، ایمان، ترس و شجاعت و... است، سربلند و مکملی منطقی در کنار هلن و انتقال حس و حال نمایش است. پدر، با چهره و صدای چارچوب دار صحنه‌ای، اکت شادی و عصبانیت‌های بی‌عیب در بازی، کاملاً فردی مقتدر، تند و گاهی احساسی را القا می‌کند. مادر، در تقابل با پدر و برادر، نگرانی، ترس ازدست‌دادن بچه و بغض و گریه به موقع و حقیقی، از پس بازی‌های حسی و انتقال نقش و مفهموم نام مادر، برآمده است. برادر و منطق او در تقابل با مادر و گاها پدر با غرور جوانی در مخالفت‌ها و اظهارنظرها، گره درستی در بازی خورده است. خدمتکار، در بیان و چهره، واقعاً انگار یک خدمتکار دوست‌داشتنی و بامحبت است و برای خنده تماشاگر، بهترین پاساژ و مناسب‌ترین گزینه در جو سنگین خانه است. بچه‌ها، از روح، که مهربان و دوست‌داشتنی است تا بچه خدمتکار که ترس و مزه را با هم دارد به‌خوبی با لباس و گریم مناسب در شخصیت‌های متناسب خود فرورفته‌اند.

یکی از مهم‌ترین مزیت‌های این نمایش، عدم زیاده‌گویی و روانی ریتم کار است. این امر، مدیون طراحی حرکت بی‌نقص و تکمیل آن با موسیقی است. این استفاده درست، گذر زمان را منطقی کرده و تماشاگر را خسته دیالوگ‌های تکراری نمی‌کند. می‌توان به نقش حرکت و اجرای صحیح آن در تقابل تربیتی بین بچه و پرستار، نقش درها و بازی کودک با ریتم و... در کنار استفاده از باز و بسته کردن درها، حضور یک یا چندصدا و گاهی یک دست از پشت در، تکرار قاشق نشسته سر میز و.. اشاره کرد. در کل اکتفا به نمونه‌های مینیمال حرکتی برای بیان مفهوم‌ها، معرفی شخصیت‌ها، داستان‌ها و حوادث، همگی در جای خود و نشان از علم کارگردان و هماهنگی او با کلیه عوامل برای رسیدن به مفهوم نمایش در زمان و جای درست خود است.

نمایش «لمس» می‌توانست با تقویت برخی موارد مثل دکور، کامل‌تر و در نور و موسیقی همراه‌‌تر با فضا و متن کار باشد؛ اما با همین بضاعت، از نمایش‌هایی است که بدون شعار و اغراق، توانسته مخاطب را با مفهوم خود همراه و راضی از سالن به خانه بفرستد. این امر، حتما حاصل تمرین‌های زیاد، آزمون و خطاها، درک و حل کار با کودک، همراه بودن بازیگران با تجربه در کنار کودکان و اجرای صحیح و تهعد طراحان حرکت، گریم و لباس و کلیه عوامل نمایش «لمس» است.
آقای کشاورز عزیز ممنونم از حضورتون وممنونم از لطفتون نسبت به نمایش لمس 🙏💚
ممنون که هستین وباقلم شیواتون برامون نوشتین وازمون حمایت کردین 🙏
مرسی که نظرتون روبرامون به اشتراک گذاشتین 🙏ومرسی که هستین 💚
سپاس اقای کشاورز عزیز از اینکه نگاه هنرمندانه خودتون رو از نمایش با ما و کاربران تیوال به اشتراک گذاشتید ❤️❤️
و خوشحالیم که دیدن نمایش ما باعث حال خوب شما شده نه حال بد
خریدار
علیرضا تاجیک (ar.tajik)
درود بر شما آقای کشاورز
ممنونم از دید زیبای شما و چقدر با ظرافت به نمایش ما پرداختید
خوشحالیم که که نمایش مارو دوست داشتید
ممنونم از حمایت شما 🙏🏼❤️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قوی‌ در دل بحران‌ها
یادداشتی بر مستند «قوی‌‌دل»

علی کشاورز - بیان آزادانه خواسته‌ها، نقدها و روحیه مطالبه‌گری منطقی فردی و گروهی جامعه و در مقابل، شکیبایی شنیدن، جربزه بررسی، جسارت روتوش یا برخورد با نکته‌های طرح شده از سمت قانون‌گذاران، مجریان و قضات بدنه حکومت، قطعاً منجر به عدم تکرار خطا، منفعت ملی، توسعه عدالت، ایجاد بسترهای مناسب برای حق زیست بهتر و تحقق نزدیکی به جامعه‌ای آرمانی می‌شود. مستند «قوی‌‌دل» راوی زندگی «احمد قویدل» و مطالبه به حق او به‌عنوان نماینده افراد و خانواده‌های درگیر در موضوع ورود خون‌های آلوده فرانسوی به ایران است.

مستند بلند «قوی‌‌دل»، با ورود احمد قویدل از راه‌پله و نشستن روی تک‌صندلی در قابی از چند عکس سیاه‌وسفید آغاز می‌شود. احمد، خود را معرفی می‌کند و مخاطب تا بخواهد فکر کند که با مستندی مصاحبه محور، کسل‌کننده و تک‌قاب تلویزیونی طرف است، با بمبارانی از شوخی‌ها، تسلط و شیطنت‌های کارگردان در هماهنگی ... دیدن ادامه ›› میان استفاده صحیح از طراحی صحنه، رنگ و نور، بازی‌های دوربین، موسیقی و تصاویر آرشیوی و... مواجه می‌شود. جمع این موارد با جذابیت‌های شخصیت و زندگی قوی‌دل و تسلط او بر روایت موضوعی ملتهب، آن‌قدر درست و به‌جا به هم چفت و چیدمان می‌شوند که متوجه زمان نمی‌شویم و مانند یک فیلم سینمایی، در انتظار عاقبت داستان قهرمان قصه و پایان آن می‌مانیم.

هیچ‌کس مثل احمد قوی‌دل، پیگیر و درگیر موضوع خون‌های آلوده نیست و کارگردان برای تحقیق و پژوهش، منبعی معتبر و گویا را یافته است. با این مزیت که احمد، خود یک کاراکتر سینمایی است، گذشته جذابی دارد، خوش‌صحبت و خوش‌مشرب است. از دوربین نمی‌ترسد، باسواد است و مهم‌تر، مدیوم رسانه، عکاسی و سینما را به‌خوبی می‌شناسد. پس چه‌بهتر که تمام بار فیلم بر روی دوش او باشد، روایت کند و ما بشنویم. اما شنیدن تنها و روایت در مستند کافی نیست؛ هوشمندی کارگردان، استفاده از این ظرفیت‌ها و بازسازی، دکوپاژ درست و هدایت صحنه‌ها با کمک اوست. این تعدد لوکیشن‌ها (خانه، سوله، مطب، دادگاه، دفتر روزنامه، اتاق بازجویی، مدرسه، چاپخانه، دانشگاه و...)، و گذری ردنشدن و اصرار بر نشان‌دادن ریز جزئیات این مکان‌ها (بیرون، راه‌پله و داخل دادگاه – جزئیات دفتر کانون هموفیلی - روزنامه، از چاپ، راهرو و دفتر روزنامه و...) را در یک فیلم مستند یا سینمایی هم به‌ندرت شاهدیم. درست است که برخی از این مکان‌ها در حد یک اتاق چیدمان شده است، ولی همین تعدد و ریزبینی در یک لوکیشن، دکوپاژ، میزانسن و تمرین با شخصیت اصلی و عوامل خود را می‌طلبد.

ثبات منطقی، تحرک به‌موقع و نترسیدن دوربین از سرکشی به هر جایی و از هر زاویه‌ای در موقعیت‌های مختلف و عجیب نوری و زمانی (زاویه جلو با بچه‌ها و پشت سر کاراکتر در کلاس - انتخاب زاویه و پشت در اتاق عروسی تا تِرک به سمت آن‌ها - راهروی دادگاه از زاویه خدمتکار، نابینا و کاراکتر اصلی - داخل و بیرون جوب برای دسته‌گل - ورود، خروج و حرکت در دوربین ساخته شده - چراغ‌قوه، نور پلیس و نور قرمز منطقی در موقعیت - موقعیت دوربین مداربسته و...) در کنار صدا و موسیقی به‌صورت تکی و تلفیقی در این مستند به جا و در خدمت فیلم هستند. تکرار آهسته قسمتی از صدای قوی‌دل که قبلاً به‌وضوح شنیدیم روی تصاویر آرشیوی برای تأکید و توجه مخاطب، تکرار همین صدا روی اعلام اسامی بیماران، صدابرداری و صداگذاری محیطی آن همه لوکیشن با ریز جزئیات، زنگ‌های تلفن تکرارشونده حاوی خبر، موسیقی‌های قدیمی و شاد عروسی و مناسبتی دینی و... حاکی از بینش کارگردان، هماهنگی او با عوامل در حفظ فکر و فرم روایت دارد.

کارگردان از تکرار در برخی صحنه‌ها به‌عنوان یک موتیف و گاه یک نوع روایت برای نشان‌دادن شوخ‌طبعی و شخصیت قوی‌دل در مستند نیز استفاده می‌کند؛ مثل تکرار حرکت دست کاراکتر در کلاس برای هدایت دانش‌آموزان تا کلاس دانشگاه به سمت تخته در طول فیلم، تکرار شکستن شیشه و موسیقی در اطلاعات قطره چکانی قوی‌دل به خانواده‌اش از وضعیت دختر موردعلاقه، تکرار صدای راوی به‌صورت آهسته روی تصاویر آرشیوی، قاب پنجره برای معرفی زن و مرد فوت شده، بچه و بیماری بچه و...

طراحی صحنه و بازسازی‌ها در این مستند آن‌قدر به خلق فضا، زندگی و روایت قوی‌دل کمک کرده است که مخاطب با علم به بازسازی در موقعیت‌ها و عدم تطابق سنی بازی شخصیت در گذشته‌اش، آن را به‌عنوان یک فرم تا آخر می‌پذیرد و کارگردان را نیز از به دام افتادن روایت‌گری محض کاراکتر، با طنزی هوشمندانه می‌رهاند. اکسسوری‌های زیاد ولی به‌جا و منطبق با زمان در تعدد لوکیشن‌ها، چاپ چک بزرگ، نقش پنجره اتاق و خانه در روایت اولیه و... هم مکمل این چیدمان و تعریف زندگی او شده‌اند.

احمد قویدل به دلیل شخصیت حقیقی و حقوقی روراست، محق، و مهم‌تر، آشنا به فضای هنری و رسانه‌ای، هیچ ترسی از دوربین، مصاحبه و بازی مقابل آن ندارد. شخصیت ماجراجو، مؤمن به هدف، نترس و شوخ او از ابتدا تا انتهای فیلم مخفی‌کردنی نیست (شوخی سر سفره عقد، ماجرای چک و قاشق، باز کردن نامه پلمب، خوردن ساندویچ هنگام جلب، دزدیدن نامه دادگاه و...). سال‌ها‌ دست‌به‌قلم بودن، مصاحبه و جلوی دوربین بودن از او انسانی آب‌دیده ساخته که اگر منطق کارگردان و کار با او را بپذیرد بااین‌همه تجربه و موی سفید، کنار کودکان یک کلاس، دانشگاه و حتی سفره عقد می‌نشیند، در یک انفجار ساختگی می‌ترسد و خاکی می‌شود، راهروها و راه‌پله‌ها دشوار پیموده شده در زندگی‌اش را مجدد گز می‌کند و... تا روایتی باورپذیر و جذاب برای مخاطب به وجود آورد. افراد دیگر مثل برادر، فرزند، بچه‌ها، وکیل و... کاملاً حساب شده، فقط کارکردی تصویری دارند و در جهت تکمیل شخصیت احمد نشان داده می‌شوند و بدون دیالوگ حاوی اطلاعات مهمی هستند.

برگ برنده دیگر این مستند، وجود تصاویر آرشیوی تأثیرگذار است. این تصاویر کم‌کیفیت در جزئیات به حدی باکیفیت می‌شوند که بار احساسی و قبول مسئولیت احمد را در آن دوره توجیه و مصائب آن را نمایان می‌کنند. (تکرار تصویر زنی که با صدای بلند "تا کی؟" می‌گوید، بغض مردی جاافتاده در دادگاه، زوم روی تسبیح، تکان‌های پا، تصاویر بعد از عنوان شدن ایدز، تصاویر برنامه در حاشیه، جلب احمد و...). اما تدوین این‌همه راش تصاویر آرشیوی، مصاحبه، لوکیشن و... و حفظ فرم روایت این فیلم نیز کار دشوار و پیچیده‌ است که تدوین‌گر بامهارت و ریزبینی آن را به سرانجام رسانده است. درست است که با ورود در بحث پرونده، کمی از زندگی احمد، فرم اولیه و خانواده او فاصله می‌گیریم؛ ولی زندگی احمد با این بیماران گره خورده و با درک زمان فیلم و نیاز به جمع‌بندی، قابل‌چشم‌پوشی است.

کارگردان و تهیه‌کننده با همکاری عواملی حرفه‌ای، فیلمی را به مخاطب عرضه کرده‌اند که بدون شعار، طرف‌داری و غش به سمت سیاست یا سیاست‌مداری، تنها به دنبال احقاق حق مسلم مردم است. این مستند بلند را می‌توان به‌عنوان تاریخ شفاهی این برهه زمانی با تحقیق و پژوهش معتبر بر مبنای سندی موثق به نام احمد قوی‌دل‌ پذیرفت. این فیلم جذاب و چندوجهی در روایت و موضوع، قابلیت اکران برای هر مخاطبی را دارد و می‌تواند مردم را به دیدن مستند به سینما بکشاند. در انتهای این فیلم، احمد قوی‌دل به حداقل خواسته خود می‌رسد و مطالبه‌گری او، نه در حد اعلام نام، محاکمه یا عذرخواهی مسئول یا مدیر، بلکه در حد غرامت نتیجه داده است. او در خانه مشغول آموزش ساخت دوربین به بچه‌های خانواده‌اش است؛ دوربینی که او را با دیدن، ثبت، انتشار، دنیای هنر و رسانه و مطالبه‌گری آشنا کرد. حتماً این نسل، به آموزگار باورمند، هنرمند، شریف و شجاعی که هدفی جز تحقق عدالت و راستی در ذهن ندارد، محتاج است؛ همان‌طور که نیاز هر جامعه‌ آرمانی، فردی مطالبه‌گر و پیگیر چون احمد قویدل در دل بحران‌هاست. به قول فرخی یزدی: «فریاد و فغان و ناله را نیست اثر/ در جامعه بشر قوی باید شد.»


علی کشاورز – عضو انجمن نویسندگان و منتقدان سینمای ایران
حسین چیانی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در کویر، تصمیم گرفتیم ...
نگاهی به فیلم سینمایی «علت مرگ: نامعلوم»

علی کشاورز - می‌گویند: فیلم‌نامه‌نویس‌، نباید وارد ریز جزئیات داستان در اجرا، بازی، میزانسن و دکوپاژ شود و باید این موارد را به کارگردان بسپارد. حال اگر نویسنده‌ای مثل علی زرنگار - کسی که به واسطه فیلم‌نامه‌های استخوان‌دار و سالم اجتماعی، شهره است - بخواهد برای اولین‌بار، کارگردانی فیلم بلند را تجربه کند و سراغ فیلم‌نامه خود هم برود؛ باید علاوه بر اینکه متن را کارگردانی شده ببیند و بنویسد؛ آماده هجمه‌ها، قضاوت‌ها و نقد‌ها میان نوشته بی‌نقص و عدم تجربه تصویر و هدایت در فیلم اول باشد. این بار، اعتبار و ارزش امضای زرنگار پای فیلم‌نامه او، به دست هنر کارگردانی او افتاده است.

زرنگار برای نخستین کارگردانی، متن پُرنقش و پیچیده‌ای را برگزیده است. او باید اطلاعات شخصیت‌های داستان خود را در فاصله مسیر شهر شهداد تا کرمان به مخاطب مهجور از فیلم‌های اجتماعی بدهد؛ باورپذیرشان کند تا تازه بتواند داستان و کنش و واکنش آنان را نسبت به ‌اتفاق به وجود آمده در یک فیلم جاده‌ای، ... دیدن ادامه ›› روایت کند. این متن و کارگردانی آن، موقعی دشوار‌تر می‌شود که در فیلم، با یک یا دو قهرمان، طرف نیستیم؛ تمام شخصیت‌ها در ترازوی داستان او، هم‌وزن‌اند. جالب اینکه، هیچ‌کدام، معیارهای یک قهرمان در فیلم‌های سینمایی را ندارند. نویسنده، هفت نفر، نماینده یک جامعه آماری‌ از زن و مرد با زبان و بی‌زبان، متنوع در سواد، موقعیت اجتماعی، لهجه، زیست، اخلاق، انگیزه و هدف زندگی، شغل، روابط (تجرد، دوستی، صیغه و خانواده)، را در عقلایی‌ترین و باورپذیرترین حالت جمع‌شدن این افراد، یعنی به‌عنوان مسافر، در یک ون جا داده است و در مسیری مانند سیر زندگی، آشنا، ساخته و پرداخته و شرایط را در ذهن مخاطب برای همذات پنداری و همراهی با آنان، فراهم می‌کند. شخصیت‌های پخته در داستان روی کاغذ، با کوچک‌ترین خطا در انتخاب یا جابه‌جایی بازیگرها، چهره، اکت، لهجه، گریم و حتی اندام، کال می‌شوند. اینجا پیوستگی نویسندگی و کارگردانی برای تکمیل و پر کردن حفره احتمالی شخصیت‌ها در فیلم‌نامه و سپس تقابل آنان با یکدیگر در یک اتفاق و مشکل مشترک، الزامی است:

بانیپال شومون، در ظاهر، درون‌گرا، خشک و خشمگین، انتخاب شده است. او در افتتاحیه و اوج گریه پسر، در حس و کلام، همراه نیست؛ اما در طول فیلم، عمل‌گرا، پیش‌قدم، مصمم و جدی (تنفس مصنوعی، بستن پنجره در طوفان، پاره‌کردن جلیقه، تقسیم پول و...) و درعین‌حال احساساتی است. (تکرار برعکس گذاشتن سیگار در مواقع حسی و استرس، اجازه نگهداری دلار به کارمند و...). اندام و خصوصا صدا و لحن خاص او به این جدیت و بازی کمک و زمینه‌ای برای حساب بردن دیگران از او را فراهم کرده است.
ثانی‌فر، کارمندی با همسری بیمار است که حقوقی ماهیانه و ناکافی دارد؛ از هنگامی که کار پدر و طبقه شغلی و خانوادگی او را با وجود حقوق و مزایا، همراه با دعای خیر ترک کرده تا امروز که به حقوق و بیمه بیشتر، بدون دعای خیر رسیده، کاسب نشده است. به نقش پول در زندگی واقف شده، اما هنوز درمانده است. او با بازی زیرکانه و زیرپوستی، گاهی با تیکه، به آرامی و با خشم، با تملق و التماس، مردی عاشق همسر، اهل هارت‌وپورت و کمی ترسو را در ذهن مخاطب جا می‌اندازد.
رادمنش، در بازی، لهجه، شکل و لباس، کاملاً یک راننده خطی در کویر است. روی ماشین دیگران کار می‌کند و مبنای رانندگی و زندگی را در همراهی و دیدن عشق خود در مسیر می‌داند. او مردی خجالتی و نابلد در عاشقی ولی سخت‌کوش، معتقد و مفتخر به روزی حلال، حتی با کمترین مبلغ است. ظاهر، بازی و لحن او آرام است اما در صحنه توهین و دعوا نیز، درست و اندازه نقش، بازی می‌کند. نگاه‌های او به زن در طول فیلم، خصوصا صحنه بیان احساسش، هنگامی که زن به او پشت کرده در ذهن ماندگار است.
باوی، زیر بار زور و حتی یک خرد جمعی بر خلاف باور خود، نمی‌رود. (برخورد با پلیس، صحنه صحبت درباره ملیت جنازه و تصمیم تقسیم پول و...). منطق بر احساس او غلبه دارد و قطعاً به تمام چیزهایی که نوشته و او را مجبور به رفتن کرده، معتقد است. این باور به راست‌گویی و ایمان به درستی، در فیزیک چهره، نوع بیان و حالات خشم، استرس، مقاومت فیزیکی و ذهنی او مقابل دیگران و خصوصا پلیس، مخاطب را هم مجاب می‌کند که حتماً هر چه نوشته و گفته، حقیقت بوده است.
ندا جبرئیلی، به‌شدت عاشق و مهربان است و به قول خود او، اخلاق و حتی آرزویی مثل دختران هم‌سن‌اش ندارد. بی‌گمان به همین دلایل رشته او پرستاری و در نهایت کمک به مردم، انتخاب شده است. در رفتار و اتفاق‌‌ها، متعادل، حامی و طرف‌دار منطق عشق خود و گاهی، میل به خرد و تصمیم جمع، باز به خاطر منفعت معشوق دارد. شوخ‌طبعی طبیعی، اکت‌ها، لحن و بیان بانمک دخترانه و هم‌زمان توانایی تغییر حس به ناراحتی و بی‌قراری در صحنه داخل وانت از مزیت‌های بازی او به شمار می‌رود.
زکیه بهبهانی، نماد معصومیت و گذشتن از خود است. انتخاب ناشنوا بودن نقش، کمک زیادی به شخصیت او کرده و به‌جای گاهی حس ترحم طبیعی این کمبود، زنی باهوش، احساسی و دارای مناعت طبع است. حتماً چون نمی‌شنود و در سکوت فکر می‌کند تصمیمات عقلی و بهتری از جمع پر حرف و شلوغ اطراف خود می‌گیرد. نقش بدون دیالوگ و اکت‌های او در دعوا، پرسش‌ها، ناراحتی از مرگ مسافر، ایده‌ها و... گاهی کفه هم‌تراز شدن با بازیگران با دیالوگ را نیز رد می‌کند.
رضا عموزاد، یک راه‌بلد ساده که قطعاً به واسطه شرایط زندگی، فقر و زلزله، کفش راه‌بلدی را پوشیده که به پای شخصیت حقیقی او، تنگ است. بازی باورپذیرش با آن چهره و لهجه قابل اعتماد به ما می‌فهماند که او مرد احساساتی، ساده و اهل خانواده‌ای بوده که از بد حادثه، اینجاست. هر جای فیلم، قرار به شمارش پول و علاقه به آن شود، پیش‌قدم است؛ ولی تابه‌حال، دلار را از نزدیک ندیده و لمس نکرده است و نمی‌داند صرافی چیست.

کارگردان از بافت، رفتار و شخصیت‌های کمی فرعی‌تر داستان هم برای پیشبرد روند فیلم، استفاده کرده است و برای همه چیز در حد داستان، نقشه و فکر دارد: شخصیتی مثل پلیس، با آن بازی و فیزیک، صورت آفتاب‌سوخته، رفتار حرص‌در‌آور و آن نگاه از بالابه‌پایین و آشنا برای همه ما و از آن طرف نقش ایست بازرسی، مواد، سگ، سابقه‌دار و فراری بودن دو مسافر و منطق آن منطقه خشکِ آماده شک به همه چیز برای پلیس جهت معرفی، شناخت گذشته شخصیت‌ها، مجبور کردن آنها به صحبت برای درک حال و گذشته آنان، دعوا و تحرک و شکستن سکون در فیلم. از چهره کال و اکت‌های حسی پسر شخص اعدامی برای عدم توانایی حل مشکل و سپردن همه چیز به بانیپال. از تکرار تماس‌ها و پیگیری گوشی شوهر زن صیغه‌ای برای یادآوری حضور یک شخص، حتی غایب و زمان کم مانده از سفر برای بیان احساس راننده. از صورت معصوم زن مسافر مرده با آن لباس، چشم نگران و منتظر و بچه (بیرون و درون شکم) بدون دیالوگ او برای حس هم‌ذات‌پنداری بیشتر بعد از فهمیدن ملیت او و تأثیر پایان و... کارگردان، حتی برای یک وسیله مثل سپر ماشین از ابتدای فیلم با بستن آن، در رفتن برای مکث انداختن در مسیر برای اعلام مرگ تا استفاده از آن برای دفن، برنامه و منطق چیده است. هماهنگی در به‌تصویرکشیدن این جزئیات و ریزه‌‌کاری‌ها در صحنه، متن و بازی، با قبول توانایی و تسلط بازیگران، نشان از مدیریت و کارگردانی تمام‌وکمال از تمرین‌ها تا هدایت شخص به شخص آنان در طول فیلم برای نمایش تصویری درست از تصمیم، تعلیق، ترس و ترحم است.

تنوع و تعدد جاگیری و موقعیت دوربین فیلم‌بردار، تنوع قاب‌ها در محیط یک ون و خارج از آن، صرفاً برای نشان‌دادن این ۷ نفر از حوصله فیلم‌هایی با لوکیشن‌های متعدد، فضای بازتر و موقعیت‌های سینمایی زیاد هم خارج است: از شروع فیلم‌برداری صحنه اول (سواری تا رسیدن به نور قرمز)، قاب‌های تک و دونفره ابتدایی فیلم و چندنفره داخل ون برای معرفی شخصیت‌ها، موقعیت جنازه در بک‌گراند اول و با اِلمان کفش در داخل و خارج ون، نظاره‌گر بودن دوربین داخل ون و حضور کاراکترها در بیرون، فیلم‌برداری روی دست، طوفان، پلان‌های دونفره راننده و زن از دید هم، از دید مسافران و از بیرون ماشین و... مکث دوربین روی شخصیت‌ها برای هم‌ذات‌پنداری در لحظات حسی، طمع، تصمیم و... همه نشان‌دهنده استعداد و فکر دکوپاژی و میزانسنی حساب شده حتی در موقعیتی محدود، تمرین و هماهنگی محض میان فیلم‌بردار، کارگردان و عوامل است. کارگردان و فیلم‌بردار به حدی از تکامل رسیده‌اند که از بیشتر مناطق زیبا، جاذبه‌های توریستی کویر و قاب‌های بکر، اگر در جهت روند فیلم و اقتضای داستان نباشد، بگذرند و تکمیل کار فیلم‌بردار در پالت رنگی این تصاویر با اصلاح رنگ و نور حرفه‌ای میان آن همه شرایط نوری و محیطی مختلف، صدابرداری و صداگذاری سخت ولی درست خصوصا موقعیت‌های هفت‌نفر در ون در حال حرکت و... و در نهایت تدوین شاهکار آن با کمترین حس در جابه‌جایی‌ها، کات‌ها و عدم پرش مخاطب، میان این‌همه قاب‌های جذاب از مزیت‌های دیگر این همکاری‌ و هدایت‌هاست.


ادامه نقد در:
فیلم‌نت / نیوز / نقد

https://filmnet.ir/news/%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D8%AA%D8%B5%D9%85%DB%8C%D9%85-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%DB%8C%D9%85/



البته بازیگر نقش پرستار "ندا جبرئیلی" بود و نه "گلاره عباسی"
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.
قصه نمایش «شالهنگ»، بسیار ساده، از دور هم جمع شدن اعضای یک خانواده، آغاز می‌شود؛ اما هر چه جلو می‌رویم، مهارت نویسنده در پرداختن به قصه‌ها، پی‌رنگ‌ها، رفتار، علت و واکنش شخصیت‌ها، چنان پیچیده؛ ولی واقعی و منطقی پرداخت می‌شود که مخاطب، خود را در دورهمی و به‌عنوان یکی از حاضرین می‌پذیرد. نویسنده (آرزو خانجانی) از ده نقش خانواده (حتی نسبی و سببی آن)، به‌راحتی نمی‌گذرد و با ردوبدل کردن دیالوگ‌های دونفره پینگ‌پنگی، چند نفره و گاه در قالب تیکه‌های کلامی بین سایرین، نکات پنهان شخصیتی و شناختی نفرات از هم را برملا می‌کند. سخت‌تر اینکه، تمام این زندگی‌ها، شخصیت‌ها و اعمالشان باید در قالب داستانی یک شبه و در یک مکان، بدون حس چیدمان یا ضرورت به مخاطب معرفی شوند و از کار بیرون نزنند.
نویسنده با دستمایه قرار دادن مشکلات روز جامعه مثل دروغ، خیانت، فضای مجازی، شرط‌بندی، مهریه، نقش پول در روابط و... در قالب روابط زناشویی و همین موارد در ارتباطات یک خانواده، خود و مخاطب را جای تک‌تک این افراد و گاه در جایگاه قضاوت برای توجیه رفتار آنان قرار می‌‌دهد؛ طوری که در بیشتر موارد می‌توان حق را به دو طرف درگیر در یک دعوا یا اختلاف داد. پرهیز از خوب و بد نشان‌دادن محض و اصرار درست بر بُعد خاکستری وجود هر انسان در موقعیت‌های مختلف خانوادگی، اجتماعی و بالطبع تصمیم‌های درست یا اشتباه ناشی از آن، سخت‌تر از ساختن و خلق قهرمان پاک و ضدقهرمان است.
کارگردان (بابک قادری) با درک درست از فضا و داستان این متن، می‌داند که قهرمان و نقش اصلی ندارد و همه بازیگرانش باید در تکمیل پازل این نمایش، دست‌به‌دست هم بدهند. او فضای خشک اجرا را با طراحی صحنه درست، به حال و پذیرایی و دو اتاق تقسیم کرده است. تماشاگر، داخل اتاق‌ها را بدون هیچ مانعی می‌بیند. ... دیدن ادامه ›› این اتاق‌ها هر کدام علاوه بر کارکرد استراحت از جلوی صحنه و تنفس برای برخی بازیگرها، کم‌کردن به‌جای نفرات در برخی صحنه‌ها، به‌خودی‌خود، داستان دارند، خلق موقعیت می‌کنند و با ذکاوت در خدمت داستان هستند (اتو، کارتن، لایو و...). ریتم کار مثل زندگی واقعی در یک خانواده به فراخور، تند و پر دیالوگ، کند و ساکن با خنده و گریه، دعوا و شوخی همراه است؛ چیدمان و حرکت بازیگران در یک نمایش بدون تعویض صحنه و دکور در زمان بالای یک ساعت و عدم خستگی تماشاگر از جمله مواردی است که هدایت و رهبری خاص خود را می‌طلبد که کارگردان این کار، به‌درستی از عهده آن برآمده است.
بازیگران، آن‌قدر با هم تمرین کرده‌اند و به جا هدایت شده‌اند که از پس یک اجرای احساسی، خنده‌دار، پر از موقعیت و درگیری با جابجایی بسیار در صحنه، بی تپق، سربلند بیرون بیایند. آنها انگار بدون تیپ و گریم، در خانه واقعی خود هستند؛ در نقش، زندگی می‌کنند؛ میوه و شیرینی می‌خورند؛ لم می‌دهند؛ می‌رقصند و... . طراحی لباس و گریم هم متناسب با شخصیت‌ها و فضای دورهمی قبل از مهمانی، همه در خدمت بازی و در نهایت باورپذیری نقش‌هاست. با این همه حُسن، واقعاً می‌توان از چند ضعف در اکت و طراحی‌ها (کارتن خالی با صدای صدای خارج صحنه گربه در فضای رئال، طبیعی نبودن چاقی مفرط کاراکتر، عدم نورپردازی اتاق‌ها، نحوه ورود بازیگر آخر و...) گذشت.
«شالهنگ» به معنی گرو، گروگان، مکر، فریب و در صفت، نافرمانی و سرکشی است. تمام مواردی که ردی از آن در داستان روابط خانوادگی این نمایش دیده می‌شود؛ اما مهم جانمایی این موارد پیچیده در محدوده زمانی یک اثر است که در «شالهنگ» به کمک توانایی نویسنده، کارگردان و مجموع عوامل، بسیار ساده و درست، میسر و اجرا شده است.


به گزارش فیلم نت نیوز،علی کشاورز نویسنده و منتقد در یادداشتی به فیلم سینمایی «درب» ساخته هادی محقق پرداخته است. او معتقدست روایت فیلم درست مثل زندگی است، همین‌قدر منطقی و سخت، همین‌قدر غیرمنطقی و معجزه‌وار.

«دِرب» که در بخش «سینمای دیگر» فیلم نت اکران آنلاین است در همان نمای اول پس از عنوان‌بندی، تکلیف خود را با تماشاگر روشن می‌کند. مردی با ناتوانی جسمی در سراشیبی دره‌ای، مشغول جمع‌آوری گیاهان دارویی است. این سخت‌کوشی در محیطی بِکر با قاب‌بندی تماشایی، همراه با صدای طبیعت منطقه، دوربینی ثابت و مشاهده‌گر، اصرار کارگردان بر نمایش کل یک اتفاق یا رفتار، بدون خُردکردن نما و کات‌های عرف سینمایی در سراسر اثر، تکرار می‌شود و درون‌مایه و جهان فیلم‌ساز را برای مخاطب مشخص می‌کند.

باید پذیرفت که «دِرب»، مخاطب خاص خود را دارد. در سینمای هنر و تجربه طبقه‌بندی می‌شود؛ ولی هادی محقق، در قامت کارگردان، هنرمندی باتجربه است. او می‌خواهد داستان تلاش مأمور برقی را برای وصل کردن برق خانه یک ناتوان جسمی و کودکی زمین‌گیر روایت کند؛ پس سراغ زیست‌بومی می‌رود که از آن شناخت دارد. در دِه یا روستایی دورافتاده‌‌ در چهار محال‌ و بختیاری، قطعاً بافت و ریتم زندگی با فضای شهر، متفاوت و قابل درنگ و مکث بیشتری است. مردی که به‌ واسطه ... دیدن ادامه ›› معلولیت برای راه‌رفتن از دستانش کمک می‌گیرد و شغلی سخت و خطرناک دارد و کم‌حرف است؛ در زمانی طولانی‌تر، در شخصیت و رفتار معرفی می‌شود. اضافه بر این‌ها، محقق، علاقه به سینمای کیارستمی و شهید ثالث را هم پنهان نمی‌کند. پس، کارگردان با علم، منطق و نگاه هنری خود، دنبال روایت داستان و شناساندن شخصیت‌هاست و هدف او، رضایت مخاطب عام و تمجید برخی منتقدان نیست.

شخصیت‌ها در این فیلم کم و بی دیالوگ، با کمک تصویر، رفتار، صدای محیط، نگاه، طراحی لباس، صحنه و نور، به‌درستی معرفی و باورپذیر می‌شوند. مثلاً با نمای اول و کوبیدن یک گیاه در حضور مشتری به شغل مرد ناتوان و با لوکیشن خانه‌ای متروکی که پنجره دیگر آن آجر و کاهگل گرفته شده و فقط قسمتی از آن قابل‌سکونت است، شُستن پسر در خانه، باز و بسته کردن فرش، سنگ‌های زیر رختخواب، فضای نمور و تک نور اتاق، به فقر شدید خانواده اشاره می‌کند.

مأمور برق، قانون‌مدار، مسئول و مهربان است؛ در جاده بی تردد، کمربند می‌بندد و راهنما می‌زند. در شهر، میز اغذیه‌فروشی را که پشت آن غذا خورده، تمیز می‌کند. لحن و رفتار او با همه، از بی‌بی که سواد ندارد تا مأمور پشت بی‌سیم، یکی است. خسیس نیست و از مناسبات بازار خبر ندارد. در تکرار کشیدن کارت برای خرید و حتی فروش بُز، باتوجه‌به احتیاج مالی، یک‌بار، چانه نمی‌زند. دیالوگ تکرارشونده او، ممنون و تنها هدف و رفتار او در کمک‌ و تعهد خلاصه می‌شود. این هدف، در نگاه معنادار او به پسربچه در چند نما، تأکید می‌شود.

باور به مروت، یاری و درک مسئولیت مأمور برق، خارج از چارچوب شغل و تکلیف، ملموس و حقیقی درآمده و این یقین در مخاطب، به‌واسطه بازی بدون اغراقِ هادی محقق است. او با شناخت کامل از کاراکتر و خود، نقش را نوشته و قطعاً در طول کار به آن افزوده است. او علاقه و عشق خود به حسین پناهی را فریاد زده است و جالب اینکه در فیزیک چهره، سادگی و بیان او، یک پناهی دیگر برای مخاطب، تداعی می‌شود. محقق در بازیگری نیز کم نمی‌گذارد و چنان در نقش مأمور برق فرو می‌رود که بدون بدل از تیر چراغ و دکل برق بالا می‌رود و از رودخانه خروشان می‌گذرد.

مردم دِه و روستا و مناسبات آنان، با بافت متراکم روستاهای دیگری که در ذهن داریم؛ متفاوت است. چون اقلیم آنان علاوه بر دورافتاده و متروک بودن از شهر، بین خودشان هم بافاصله است. اگر به فاصله خانه‌ مرد ناتوان از پیرمرد و پیرزن، فاصله خانه بی‌بی از دهیار و… توجه کنیم؛ متوجه تک خانه‌ها می‌شویم. یک دِه یا روستای متراکم خالی از سکنه در فیلم هم دلیلی می‌شود که اصولاً زندگی بی امکانات، فقر، سختی و شاید مهاجرتی در بین بوده است؛ اما مهربانی و سخت‌کوشی در این مردم، هنوز از بین نرفته است. همه باتوجه‌به گرفتاری، به هم کمک می‌کنند، سؤال نمی‌پرسند، حرف اضافه نمی‌زنند. برای حل مشکلات، کسی بود، کمک می‌گیرند و نبود، خود اقدام می‌کنند. بازیگران اصلی و غیراصلی با فکر، چهره انتخاب نشدند و مخاطب، انگار فیلم مستند محضی از روستایی با مردم بومی، شاهد است.

دوربین در این فیلم، ثابت و از لحاظ تکنیکی در بیشتر نماها آن‌قدر از عمد، مخفی، ساده و دور است که انگار تماشاگر، خود در روستا نشسته و مثلاً رد شدن دو نفر از رودخانه یا عبور یک ماشین در روز یا شب یک جاده را در زمان واقعی اتفاق و در وسعت دید چشم یک انسان، تماشا می‌کند. صدا و نور هم در جای درست به درک طبیعت محیط، بِکربودن و سادگی زیست مردم این روستا کمک کرده است. مثلاً: نور پنجره در شُستن بچه، نور چراغ ماشین در شب و بُعد فاصله با چراغ‌های شهر، نور ماشین بر خانه بی چراغ مرد در کنار نور آتش و… . صدای باد، پرنده، رودخانه، حشرات در کنار دوربین، آواز وسط فیلم و حتی موسیقی پایانی با تار و… همه در خدمت فیلم، دوربین کاشته شده و اتمسفر حاکم بر آن هستند.

در مسیر فیلم از ابتدا تا انتها، مثل یک زندگی واقعی، شاهد داستانک‌هایی هستیم: اینکه مرد، به پیرمردی در نخ‌کردن سوزن کمک کند تا جوراب پاره همسرش را در فرم طبیعت بی‌جان گونه، بدوزد. اینکه مأمور برق، مسیر را اشتباه برود تا به مرد نابینای عاشقی کمک کند؛ وسط رسالتش، گل بچیند و دست آنان را در دست هم بگذارد و با خاموش‌کردن ماشین، مکث کند، فکر کند و خلوت دو عاشق (حتی اگر در عشق نامتعارف باشند) را بر هم نزند. اینکه زنی را ببیند که بی‌سواد ولی تا دم مرگ، مسئول و امانت‌دار است؛ روی مرگ او، باید پارچه‌ای گل‌دار کشید. اینکه وسیله‌ گذر از آب، خراب شود و باید تن به رودخانه مواج بزند؛ ولی وسط جاده‌ای متروک، مردی با قاطر، بهترین تعمیرکار ماشین ‌شود. درست مثل زندگی، همین‌قدر منطقی و سخت، همین‌قدر غیرمنطقی و معجزه‌وار.

دِرب در گویش لُری به معنی زمین سِفت است. ارجاعات و مفاهیم فیلم، این معنی را می‌رساند؛ اما در کل، از به خانه رسیدن مرد ناتوان و آتش روشن‌کردن (شاید برای چای، شاید برای شُستن پسر) در ابتدای فیلم تا تکرار همان صحنه در انتهای فیلم، چند روز بیشتر نمی‌گذرد؛ این چند روز که بس است تا از قدرت باور، ایمان و اراده یک انسان به محبت و تکلیف در روستایی دور، یک جهان مهربانی را به تصویر ‌کشید.

علی کشاورز

کارگردان تئاتر«محرمانه‌های یک زن» درباره این نمایش گفته بود: «نمایش تک‌نفره در تئاتر برای بازیگر و کارگردان، راه‌رفتن روی لبه تیغ است». به روایت دیگر نمایش‌های یک‌نفره از داستان، ساختار تا بیان و حس و... باید آن‌چنان در قامت یک بازیگر دوخته شده و بنشیند که مخاطب را بر نشستن و دیدن، مجاب کند. مخاطبی که آمده نمایش ببیند تنها با یک نفر مواجه می‌شود. آن یک نفر، تمام تئاتر است. کوچک‌ترین لغزش تک بازیگر باعث ازدست‌رفتن نمایش می‌شود و وسایل صحنه، نور، موسیقی و حتی بازیگری دیگر برای پوشش اشتباهات حتی سهوی نمی‌توانند به کمک او بیایند. همه چیز تنها بستگی به حس، درک بازیگر از نقش و انتقال درست آن در همان روز و همان ساعت اجرا دارد.
حُسن «محرمانه‌های یک زن»، دقیقاً بر پی‌ریزی درست و استحکام ستون اصلی یک تئاتر تک‌نفره، یعنی بازیگر آن استوار است. میترا قلعه پور در طول نمایش، شخصیت یک زن روان‌پریش را در محضر یک قاضی دادگاه بازی می‌کند. دادگاهی بدون حضور فیزیکی و حتی صدای قاضی، تنها راوی دفاع یک زن از خود نیست؛ بلکه راوی کل زندگی اوست. او باید از خود دفاع کند و درعین‌حال تمام احوال و زندگی کاراکتر یعنی عشق، خیانت، نفرت، ازدواج، حس مادری، قتل، بیماری و... را بازی کند. اینجاست که کار و هنر قلعه پور مشخص می‌شود. فراز و فرودهای حسی درست، حرکت و بیان مختص هر یک از این حالات و مو‌قعیت‌ها با کمک وسایلی مثل کُت، کراوات، کلاه‌گیس، عینک و... که هر کدام نماد و شخصیت فرد غایب در صحنه هستند؛ با بازی باورپذیر، نحوه درست برخورد با آن وسیله، حرکات، لحن بیان منطقی قلعه‌ پوراست که جان می‌یابند. (مثلاً کُت نقش شوهر و حالت انداختن آن رو شانه، همراه با لحن، اعتیاد شوهر را نشان می‌دهد و...)
متن نمایشنامه به‌خوبی برخورد زن با تنوع شخصیت‌های نمایش را در ظرف محدود خود و اجرای یک‌ساعته آن جا داده است. مثل یک زندگی واقعی گاهی شخصیت‌ها با ذکر علت معرفی و شخصیت‌پردازی می‌کند و گاه گذرا از آن فرد عبور می‌کند؛ اما هدفمند به زیر متن، علت‌ها، گذشته، جامعه مردسالار و حالات روانی کاراکتر ... دیدن ادامه ›› اصلی و دنیای نامتعادل و پریشان او تا آخر نمایش وفادار است.
حسینعلی بینوایی کارگردان نمایش، از امکان مهم نور، طراحی صحنه و موسیقی، کم استفاده کرده است؛ اما استفاده به جا از آکسسوار محدود صحنه نشان می‌دهد که او کارش را بلد است. نیمکت ساده وسط صحنه، گاه تبدیل به صندلی برای یک قرار عاشقانه و با یک چیدمان و برعکس کردن تبدیل به تریبونی برای دفاع در دادگاه، خانه، ماشین و... می‌شود و جالب‌تر آن که مخاطب آن را می‌پذیرد و پس نمی‌زند. تمامی این چیدمان‌ها، تک‌گویی‌ها، رسیدن به نوسان حس‌ها، لحن و بیان شیوا، رسا و بی تپق بازیگر در کل نمایش، حاصل تمرین‌های مداوم و رسیدن به نگاهی مشترک بین او و کارگردان است.
کارگردان و بازیگر «محرمانه‌های یک زن»، با بار تمرین‌ها، تحمل سختی‌ها و کمبود امکانات مالی و صحنه‌ای عرف، روی لبه تیغ تئاتر یک‌نفره راه رفتند؛ مخاطب را قانع به نشستن بر صندلی‌ها نامناسب خانه نمایش دا کردند و قطعاً لایق تشویق‌های تماشاگران در انتهای این کار هستند.
امیر مسعود و سپهر این را خواندند
مهرناز موسوی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به فیلم « وضعیت اورژانسی »
تاملی در اضطرار / علی کشاورز
http://fna.ir/1vqfs
مهرناز موسوی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تاریخ تار به روایت بهرام / علی کشاورز
انیمیشن " سیم ششم " به کارگردانی بهرام عظیمی، نگاهی گذرا ولی پخته به زندگی " غلامحسین درویش " ملقب به درویش خان، هنرمند عرصه موسیقی ایران دارد. درویش خان نوازنده چیره دست سه تار و تار، شخصی بود که سیم ششم را به تار اضافه کرد که عنوان این انیمیشن کوتاه سه بعدی هم دقیقا به این موضوع اشاره دارد.
سیم ششم به جهت خلق بهتر فضا و تصویر ذهنی مخاطب از گذشته، انیمیشنی سیاه و سفید است. با هوشمندی دارای ریتمی تند و بی دیالوگ، یادآور فیلم های چاپلین و گاها به سبک و سیاق آن فیلم ها، نوشتاری سفید در صفحه ای مشکی، کل بار دیالوگ را به دوش می کشد.
طراحی و اجرای کاراکتر درویش خان در مقایسه با تصویرهای به جا مانده از او و آن انبوه سیبیل، بسیار هنرمندانه ،جذاب، مهربان ساخته و پرداخته شده است. غم و شادی و عصبانیت و مهر در صورت کاراکتر به دل می نشیند و قابل باور است.
بهرام عظیمی خوب می داند که پرداختن به تمام ابعاد زندگی شخصی ،هنری، اجتماعی یک هنرمند نامی، گاهی درقالب یک فیلم سینمایی، مستند یا تلویزیونی هم نمی گنجد. پس با تجربه چندین ساله ساخت انیمیشن، علاوه بر بیان صریح بخش های مهم زندگی و داستان، سایر ابعاد شخصیتی واجتماعی هنرمند را در چیدمان درست صحنه ها بیان می کند: علاقه درویش خان به گل وگیاه و روحیه لطیفش را با تکرار گلدانها در جای جای اتاق شخصی، بالکن
، نحوه آبیاری و... همینطور نظم و ترتیب ... دیدن ادامه ›› و نوآوریهایش را بدون توضیح اضافه ودرست در همان ابتدا به مخاطب عریان می کند.
توجه انیمیشن به جزییات بافت سنتی خانه ایرانی آن دوران مانند چراغ نفتی ، گرامافون ، قاب عکس قدیمی، ترمه ، قلیان ، علاءالدین ، طاقچه ، آویزهای دیواز تا ورود به ریزه کاری های این وسایل مانند نقش قاجار روی قندان و سرویس چایخوری و... کلیات بافت شهری مانند طراحی المانهای شهری آن دوره، اماکن ،درشکه، دوچرخه، اسب، ماشین و... تا ریزه کاری هایی مثل تنوع پوشش رهگذران خانم (چادر و کلاه) نوع پوشش و مدل مو، کلاه و سیبیل مردان و... همه نشان دهنده تحقیق و بررسی تاریخ، رسیدن به شناخت و سپس شروع به کار طراحان، عوامل و کارگردان فیلم است.
درویش خان ساز هم می سازد این را از چوب، ابزار خراطی، کاسه تار، انواع ساز به آویزان به دیوار و ... می فهمیم اما چیزی در تار کم است چیزی که روزها او را در بالکن خانه و در ساعت مشخصی ناتوان از نواختن قطعه دلخواه می کند. اینجا کارگردان عوامل بیرونی را به شکل درست و در جهت کمک به موضوع و فهم دوره وارد می کند: شهر و مردم. نمایش شهر و میدان از زاویه بالا، بالکن خانه و ماشینی در کنار درشکه و دوچرخه و... داستان تا آنجا می رود که درویش خان، ناتوان، تار را می شکند و سیم ششم در اتفاقی به وجود می آید.
علاوه بر طراحی درست، کاراکتر مادر به لطافت در فیلم گنجانده شده مراقبت های نامحسوس مادر پشت در اتاق، نگرانی، غمگین شدن، خوشحالی و شادی همراه با رقص با پسرش، دستپخت مادر ... تصویر آشنای همه ماست.
بعد دیگر درویش خان " عشق " است. همان طور که در کار قبلی کارگردان با نام"ماسوله " دیدیم، بهرام عظیمی پرداختن هنرمندانه و لطیف به عشق را استاد است. درویش خان در لوکیشن کاملا ایرانی طراحی شده در حیاط خانه ای میان حوض و گلدان های کنار حوض، فواره و پنجرهای بزرگ در میان کسانی که سیم ششم تارش را مسخره می کردند مشغول نواختن تار است ... در میان بهت و شرم اطرافیان از شنیدن تبحر و صدای تار شش سیمی او، دختری در طبقه بالای خانه و مسلط به حیاط، با کندن و رها کردن گلبرگی از گلی آن را به درویش می رساند. این نماد تا پایان زندگی درویش خان درجعبه ای کنارش حفظ می شود .
کارگردان و نویسنده از اجتماع آن دوران نیز غافل نیستند طبق تاریخ، درویش خان موسیقی را از دربار خارج و به میان مردم می برد. مصداق انیمیشنی آن شاید برگزاری کنسرتی در گراند هتل است ولی با یک فرق اساسی ، این بار زیرکی و تیزبینی کارگردان کنسرت را با تماشاگرانی هم عصر و معروف در آن دوره زیست درویش خان برگزار می کند مانند: صادق هدایت، پروین اعتصامی، عارف قزوینی، ایرج میرزا، ملوک ضرابی، نیما یوشیج، قمرالملوک وزیری، میرزاده عشقی، ابوالحسن صبا . .. با همان تصویرآشنایی که از صورت این اشخاص در ذهن داریم و با نیم نگاهی همه را از هم تمیز می دهیم. موسیقی در این انیمیشن رکن اصلی است که کارگردان با کمک فردین خلعتبری و علی قمصری و از پس آن برآمده است. سینک بودن صدای تار و حرکات منظم دست با کاراکتر، همه عینی و ملموسند طوری که فراموش می کنیم انیمیشن می بینیم. در آخر به روایتی درویش خان اولین قربانی حوادث ماشینی در ایران است که انتهای اثر به زیبایی و در شب با نورپردازی مخصوص وتنوع سکانسها به نمایش در می آید. هنگام فوت درویش خان روزنامه ها نوشتند: " تار مُرد " اما بهرام عظیمی، با ساخت و پرداخت این انیمیشن، ساز و هنرمندان این بخش از تاریخ را برای مردم، دوباره زنده می کند. این اثر آخرین بار در باکس فیلمهای کوتاه جشنواره جهانی فیلم فجر گنجانده و به نمایش درآمده است.
مهرناز موسوی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
علی کشاورز (ali.keshavarz)
درباره فیلم کوتاه کلاف i
نگاهی به انیمیشن کلاف؛
کلافی از نخ به نخ خاطره / علی کشاورز
جنگ‌های داخلی و خارجی، ویرانی، مرگ، اسارت و کوچ اجباری جنگ‌زدگان به کشورهای دیگر… موضوع بسیاری از فیلم‌نامه‌ها بوده و هست؛ اما این انسان‌ها هم ‌ارزش جان به دربرده خود مَملو از یادها و خاطرات کودکی، زندگی، خانه، خانواده از سرزمین به‌جا گذاشته هستند. انیمیشن کلاف درباره این مردم و آن یادهاست.
ملیحه غلامزاده نویسنده و کارگردان این انیمیشن هفت‌دقیقه‌ای برای پرداخت داستان خود به سراغ دختری باقیمانده از این خانواده‌ها می‌رود. کلاف برخلاف انیمیشن‌هایی که با رنگ و بُعد دنبال جذابیت بصری هستند دوبعدی و سیاه‌وسفید روایت می‌شود که با توجه به روایت تنهایی، جنگ، ترس و فضا، انتخابی منطقی به نظرمی رسد.
غلامزاده در کوتاه‌ترین زمان و باذکاوت در نمای قاب عکس دونفره و بَعد همان عکس با بچه‌ها روی دیوار جریان سال‌ها زندگی در خانه‌ای که اکنون در جنگ آوار شده را برای مخاطب می‌شکافد. آن هنگام است که دختر با دست کشیدن روی عکس، نخی را با خود همراه می‌کند. در خاطره بازی او هنگام ترک خانه از وجود هر شیی (قاب عکس، گلدان و…) نخی به وجود دختر الصاق می‌شود. نخ‌های سفیدی که در فضای خاکستری اشاره‌شده بسیار صحیح، هدفمند و عریان به چشم تماشاگر ... دیدن ادامه ›› می‌آید.
انتخاب کاراکتر اصلی، نوع لباس، طراحی و چیدمان شهر جنگ‌زده، ساختمان‌ها، پرهیز از نشان دادن جغرافیا، مکان، اِلِمان، نوع معماری و هر چیزی که تماشاگر را به یاد شهر یا فضایی خاص بیندازد نیز از دیگر نقاط مثبت کلاف است. حتی در طراحی کاراکتر برای دشمن یا متجاوز به شهر، شخصیت، لباس، رنگ پوست، نوع سلاح و لحن انتخاب‌نشده است و به صدای شلیک، بمب و خمپاره بسنده می‌شود. این نکات کوچک ولی مهم، موضوع انیمیشن را در هر شهر، کشور و قاره درگیر جنگی باورپذیر کرده و حس هم ذات پنداری تماشاگر را برمی‌انگیزد.
علاوه بر نکات فوق، در انیمیشن بی دیالوگی مثل کلاف، موسیقی، ریتم، افکت و صداگذاری صحیح، تاثیرگذارتر می‌شود و کارگردان در جای‌جای اثر، شناخت خود از این امر را به رخ می‌کشد.
با ترک کردن اجباری خانه، وارد مصائب و سختی‌های کاراکتر برای نجات جانش از جنگ همراه می‌شویم. از موقعیت‌های جوی تا پستی‌وبلندی‌ها می‌گذریم تا به مرز برسیم. مرزی که مانند موارد اشاره‌شده بالا، مهم نیست کجا باشد. خط سفید مرزی که نخ‌های یادها، خاطرات و تعلقات را پاره می‌کند ولی باعث فراموش‌شدنشان نمی‌شوند.
سرزمین‌هایی بافته از نخ‌های خاطرات که هرزمان و مکانی در کلاف مهاجر جنگ‌زده‌ای شکافته و دوباره بافته می‌شود تا روانداز و بالاپوشی گرم در سرمای غربتش باشد.
علاوه بر کسب جوایز در جشنواره‌های داخلی (پویانمایی تهران، نهال، وارش، سوره و….)، انیمیشن کلاف با توجه به دیدگاه، موضوع و پرداخت فراملیتی، جوایز متعددی را از جشنواره‌های معتبر خارجی (سیاتل،لاس‌وگاس، لیسبون، نیویورک، بخارست و.) دریافت کرده است. این انیمیشن در آخرین موفقیت خود، کاندیدای بهترین فیلم پویانمایی جشن خانه سینما بوده است.
مهرناز موسوی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
علی کشاورز (ali.keshavarz)
درباره مستند آدور i
نگاهی به مستند «آدور» برنده جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره «سینماحقیقت»
بی مادر، شناسنامه ندارم / علی کشاورز
لینک کوتاه: https://www.Javann.ir/0047WB
مهرناز موسوی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

سینما
هنرهای تجسمی
تئاتر
شعر و ادبیات

تماس‌ها

ali_keshavarzz