در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | صدف علی نیا: پست ارسال شده توسط من در قالب کاراکتر _{'}_گادفری میدهرست_{'
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 12:31:55
پست ارسال شده توسط من در قالب کاراکتر 'گادفری میدهرست' در جنگی بین محفل ققنوس و مرگخواران در انجمن نقش آفرینی جادوگران:

کمی قبل

ابرهای پاره پاره در تاریکی آسمان شب و در نور ماه و ستارگان مثل جاده هایی چند شاخه جلوه می کنند. کوین کوچک در خیابان ها راه می رود، در حالی که بستنی قیفی زغال اخته ای اش را می لیسد و دستش در دست مردی بسیار قدبلند با موهای رنگارنگ، پوست خاکستری و چشمان زرد است. آقای تال؟ آ، نه. شخصی که خودش را به شکل او درآورده. کوین تصور می کند او این کار را برای سرگرم کردنش انجام داده.

کوین:
"داریم کجا میریم؟"

لبخندی حجیم بر لبان آقای تال نما شکل می گیرد و چشمان زردش با ترکیبی از شعف و هیجان می درخشند.
"به ... دیدن ادامه ›› جایی که قرار است در آن نمایش برگزار کنیم."

کوین هم لبخند می زند، اما معصومانه و شیرین، بسیار متفاوت با آن لبخند شومی که بر چهره ی مرد همراهش نشسته.
"خوبه، من نمایش دوش دارم."

همان طور که دارند پیش می روند، مرد ناگهان کوین را با ملایمت متوقف می کند و خودش نیز می ایستد و به فضای خالی بین دو ساختمان خیره می شود. بعد دستش را بالا می آورد و با طمانینه تکان می دهد، طوری که انگار دارد ذراتی ناپیدا را در هوا به حرکت درمی آورد. غباری سیاه ظاهر می شود و از بین آن دری چوبی و تیره و خانه ای با سنگ های مرمر و گرانیت مشکی، خانه ی گریمولد. آقای تال نما خنده ای تحسین آمیز به خودش می کند و در می زند. کسی به سرعت در را برای او باز می کند، طوری که انگار در همان حوالی به انتظار ایستاده بوده. این فرد گادفری است که نگاهی بی قرار و نگران دارد و چشمان کهربایی اش مرتب بین آقای تال نما، کوین و پشت سرش می چرخد. او با صدایی آهسته می گوید.
"سریع بیایید داخل."

و دست آقای تال نما را می گیرد و او را همراه با کوین از پله ها بالا می برد و وارد اتاق خودش می کند و در را پشت سرشان می بندد و نفس راحتی می کشد.
"زودتر از آنی که تصور می کردم، انجامش دادی، آقای تال عزیزم."

و بعد نگاهش را به کوین کوچک می دوزد که دارد بستنی زغال اخته اش را با علاقه می لیسد و انگار در دنیای خودش غرق است و نه به او توجهی دارد و نه به آقای تال نما. هیجان و بی قراری کم کم از چهره ی گادفری محو می شود و جای خودش را به ندامت و درد وجدان می دهد.
"آقای تال عزیزم، انگار من واقعا مجنون شده بودم و همین طور به دام توهمات تاریکم گرفتار شده بودم. چه طور توانستم فکر کنم چیزی شرورانه در وجود این طفل معصوم دوست داشتنی هست؟! و چه طور خواستم که از خونش بنوشم؟!"

سرش را با تاسف و غم به اطراف تکان می دهد.
"کوین را به خانه ی ریدل برگردان. من بهانه ای جور می کنم و به نحوی الستور را راضی می کنم."

آقای تال نما چشمان زردش را به او می دوزد. نگاهش طوریست که انگار دارد چیزی در وجود گادفری را می سنجد، دستانش را در آن فرو می کند، زیر و رو می کند و هم می زند و تک تک ذراتش را بین انگشتانش می فشارد و می آزماید. گادفری این را حس می کند و با حالتی معذب روی پاهایش جا به جا می شود.
"باید عجله کنی، آقای تال عزیز."

آقای تال با صدایی سرد و آرام، طوری که گادفری حس می کند روحش برش می خورد:
"بله، همین طور است گادفری عزیزم."

و قبل از اینکه گادفری بفهمد چه اتفاقی افتاده، به دیوار میخکوب می شود و دندان های نیش تیزی در گردنش فرو می روند و خونش مکیده می شود. چشمانش گشاد می شود و دهانش باز می ماند. دستانش را که تقریبا کرخت و سنگین شده، به سختی بالا می آورد و بر بازوان آقای تال نما می گذارد و از بین دندان هایش با صدایی گرفته و خش دار زمزمه می کند:
"دارید چه کار می کنید، آقای تال؟"

کوین که بستنی اش تمام شده و حالا چشمان آبی بی گناهش را به این منظره دوخته، دستان کوچکش را بر هم می زند.
"چه نمایش هیجان انگیژی، عموها! احشاش می کنم هالووین شده."

گادفری سعی می کند تمام توانش را در دستانش که مثل گوشت مرده سرد شده اند، جمع کند و آقای تال نما را عقب براند، اما هنوز تقلای چندانی نکرده که مهاجمش خود عقب می کشد، صدایی ناشی از سیراب شدن از گلویش خارج می کند و لبخند زنان به گادفری می نگرد.

گادفری با حالتی گیج و مبهوت:
"آقای تال، منظورتان از این کار چه بود؟ این حتما چیزی بیش از یک شوخی تاریک بود، مگر نه؟ شما با این کارتان می خواستید چه به من بگویید؟"

گادفری بیشتر از این کار آقای تال نما شگفت زده شده، نه اینکه اصلا چرا او باید خون آشام باشد و دندان های نیش بلندش را در او فرو کند و خونش را بمکد. هویت آقای تال برای همه مرموز است و گادفری هم این را بعید نمی داند که او یک خون آشام باشد.

نگاه آقای تال نما اندکی تاریک می شود و لبخندش ملایم تر، طوری که انگار در فکر فرو رفته.
"آ، آقای تال. او شخصیت جالبی دارد. همیشه روحم را به چالش می کشاند."

بهت از چهره ی گادفری رنگ می بازد و او حالتی هشیار به خود می گیرد.
"تو که هستی؟"

آقای تال نما لبخندی اریب به لب می آورد.
"کسی که می تواند تو را خیلی خوب درک کند. اما نه این طور که حالا هستی. زمانی که معلوم شود بین دو سیاهی کدام را برمی گزینی. من اینجا آمده ام تا دو گزینه را پیش رویت بگذارم. تو یا می توانی خون این کودک را تا انتها بنوشی و او را بکشی، یا اینکه او را رها کنی و در عوض بگذاری ارتش تاریکی تمام همرزمی هایت را قتل عام کند."