در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | فریال آذری درباره نمایش تا هیچ چیز عوض نشود: نقد نمایش تا هیچ چیز عوض نشود فریال آذری نمایش تا هیچ چیز عوض نشود
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:51:33
نقد نمایش تا هیچ چیز عوض نشود فریال آذری

نمایش تا هیچ چیز عوض نشود برداشتی کاملا آشکار از فیلم کشتن گوزن مقدس لانتیموس است.که با زبان روایی سرد و استعاری، اخلاق،عدالت و سرنوشت را در قالب یک تریلر روان‌شناختی سورئالیستی می‌کاود.گفت‌وگوها در این اثر بی لحن و مکانیکی هستند و در واقع تلاش گردیده تا از فن فاصله‌گذاری برشتی در قالبی مدرن بهره ببرد تا تماشاگر را از هم ذات پنداری عاطفی بازدارد.و این جدایی احساسی تعمدی ارتباط شهودی را مخاطبین می‌گیرد. عدم توضیح رخدادها اگرچه موجب سردرگمی مخاطب گردیده اما تلاش دارد تا از تمثیل بهره بگیرد و هر موقعیت را در حکم یک نشانه نشان دهد.

تا هیچ‌چیز عوض نشد مستقیماً به اسطوره ایفی ژنی و آیین قربانی آن مرتبط است. که شخصیت‌های آن ناچار به پذیرش قانونی فرا انسانی هستند. پدر جراح در این نمایش شخصیتی مخلوط از قدرت و ناتوانی است.او فروپاشی مردانه را بدون فریاد اما با لرزش‌های پی‌درپی نشان می‌دهد. مادر در این نمایش بازتابی از قربانی محض است و تنها تلاش می‌کند تا خود را از مرگ برهاند.او نماینده قربانیان اسطوره‌ای است. و مارتین به‌عنوان منبع اصلی اضطراب ترکیبی از سادگی کودکانه و تهدید بلاانقطاع است. که گاه کودک‌تر از سن خود و گاه پیرتر از عمر خود به نظر می‌رسد. اگرچه بیان نمایش سعی دارد از ابتدا تا انتها فضایی یکدست ایجاد کند ... دیدن ادامه ›› اما در زیر متن آن وحشت وجود دارد. نمایش پلی است بین یونان باستان و بحران اخلاقی انسان معاصر. که مخاطب آگاه را به خوانش‌های چندلایه دعوت می‌کند. ارائه سخنرانی‌های طولانی شاید بیشتر تلاش نویسنده بود تا تجربه مشاهده ناب را بازآفرینی کند اگرچه به نظر چندان موفق نمی‌آمد. نمایش تا هیچ‌چیز عوض نشود نمونه‌ای از آیین گرایی در تئاتر معاصر است.که بجای پاسخ دادن پرسش‌های اخلاقی را در قالب یک اسطوره بازخوانی می‌کند و اگرچه تماشاگر به میدان داوری فراخوانده می‌شود اما ابزار قضاوت از او گرفته می‌شود تا تماشایش بدل به تجربه‌ای اضطرابی و فلسفی شود. نویسنده در این اثر می‌کوشد تا توجه را از چرایی به‌سوی چگونگی مواجهه و بحران اخلاقی بکشاند با این کارنمایش از سبک رئالیسم روان‌شناختی جدا گردیده و به قلمرو تمثیل محض سوق داده می‌شود.نمایش در ژرف‌ساخت خود به انجماد عاطفه در مواجهه با تقدیر می‌پردازد و این سؤال را مطرح می‌سازد که آیا زمانی که انتخاب به از دست دادن می‌انجامد آیا اخلاق مفهوم خود را حفظ می‌کند؟

نمایش تا هیچ‌چیز عوض نشود با تأکید بر بدن بازیگر می‌کوشد تا روان‌پریشی را به‌صورت نمادین و فیزیکی بازآفرینی کند طراحی صحنه مینیمال فضا را به شکل بیمارستان- معبد نشان داده و حذفیات پزشکی – بیمارستانی نسبت به فیلم سبب گردیده روایت به سمت آیین خالص قربانی برود نمایش تا هیچ‌چیز عوض نشود یک روایت ایفی ژنی است که در آن مارتین، آرتمیس است و پدرش گوزن مقدس است که به‌اشتباه کشته می‌شود و خانه فضای قربانی در حکم معبد است که آگاممنون فرزندش را در آن قربانی می‌کند و عملش نقض یک پیمان یا تابوی بنیادین این قربانی یک آیین جبران است برای بازگشت نظم جهان و برگشتن روال زندگی از آنجا که گوزن در اساطیر نماد پاکی و حریم مقدس است شکستن این حریم مکانیزم آیین انتقام را فعال می‌کند چون در جان اثر تقدیرگرایی وجود دارد گریزی از آن پیدا نمی‌شود و نمایش به‌مثابه بازخوانی مدرن ایفی ژنی تلقی می‌گردد. نکته حائز اهمیت در این نمایش در تفاوت جنسیت قربانی است در اصل اسطوره آگاممنون دختر خود را قربانی می‌کند اما در این اثر فرزند پسر که کوچک‌تر است قربانی می‌گردد. به نظر می‌آید این تغییر جنسیت دلایل عدیده‌ای داشته باشد. شاید نخستین پاسخی که باید به این تغییر داد برهم‌زدن انتظار بینامتنی است چراکه. اگر قربانی دختر بزرگ خانواده بود، تماشاگر آشنا با تراژدی یونانی، خیلی زود نقشه فیلم را حدس می‌زد. تغییر قربانی به یک پسر کوچک، لایه پیش‌بینی‌ناپذیری به داستان می‌دهد.در ساحتی دیگر نیز انتقال محور از «زن–آیین» به «خانواده–آیین» صورت می‌گیرد در اسطوره، قربانی دختر به خودِ بدن زنانه و جایگاه نمادین آن در آیین مربوط می‌شود (پاکی، ازدواج، تسلیم ایزدی). نمایش این محور را به ساختار خانواده مدرن منتقل می‌کند: قربانی نه بر پایه جنسیت، بلکه بر اساس پویش قدرت و وابستگی عاطفی درون خانواده انتخاب می‌شود.

از سوی دیگر باب به‌عنوان فرزند کوچک‌تر خانواده موجب تشدید حس تراژدی با انتخاب فرزند کوچک را رقم میزند چراکه فرزند خردسال معمولاً کم‌ترین تقصیر و بیش‌ترین وابستگی عاطفی را دارد. مرگ او حس بی‌عدالتی آیینی را شدیدتر می‌کند و تماشاگر را به واکنش اخلاقی سریع‌تر وادار می‌سازد. این مفهوم کارکرد روایی–مفهومی این تغییر نوعی بی‌طرفی نمادین است پسر خردسال دیگر حامل معنای اسطوره‌ای زن–قربانی نیست، بلکه به «نماد معصومیت خالص» بدل می‌شود؛ هر تماشاگر (فارغ از جنسیت) می‌تواند او را در مقام قربانی آیینی تصور کند.از سوی دیگر در ایفی‌ژنی، پدر با قربانی دختر، تصمیمی نمادین علیه نسل زن می‌گیرد. در نمایش پدر قربانی پسری را انتخاب می‌کند و این عمل، به معنای «قطع ادامه نسل خود» است؛ در فرهنگ مدرن، این حتی از نظر نماد شناسی تندتر است. انتخاب پسر خردسال با وضعیت جسمانی ضعیف، ارتباط آیینی را به یک حس «پژوهش بالینی بی‌رحم» هم پیوند می‌دهد. در تراژدی یونانی، درد قربانی دختر با مفهوم ازدواج نافرجام و وظیفه‌های جنسیتی گره می‌خورد؛در نمایش، انتخاب پسر کوچک، حذف این لایه و جایگزین کردن آن با پرسش خشن‌تر: آیا بقا خانواده ارزش قربانی کردن بی‌گناه‌ترین عضو را دارد؟ پیوند دارد.

در نمایش تا هیچ‌چیز عوض نشود فرزندان هستند که به بیماری فلج مبتلا می‌گردند و این ریشه در آیین‌های انتقام و جبران، دارد مجازات معمولاً به میراث و نسل آینده وارد می‌شود، نه به مجری خطا.به این مفهوم که خطاهای والدین باید با نابودی یا نقص در فرزندان پرداخت شود تا «خط» یا شجره آلوده پاک گردد. از سوی دیگر تضاد نقش والد نیز با این فلج فرزندان رقم می‌خورد ایجاد رنج در فرزند، والد را مجبور می‌کند میان نجات یکی (قربانی کردن دیگری) یا نابود شدن همه انتخاب کند، و این انتخاب اصل تراژدی را شکل می‌دهد. اگر والدین خود فلج می‌شدند، بحران انتخاب از بین می‌رفت؛ فقط مرگ یا معلولیت دو بزرگسال بود ـ بی‌تردید کم‌تر بار آیینی داشته و از بار تراژیک اثر کاسته می‌شد از طرفی باید گفت فلج جایگزین مرگ فوری گردیده تا یک فرآیند تدریجی بسازد؛ و از قطع توان حرکتی برای تعلیق سرنوشت استفاده کند ازآنجاکه در فرهنگ اسطوره‌ای، «حرکت» معادل «زیست و اختیار» است.گرفتن توان راه رفتن یعنی بازی زندگی متوقف‌شده و قربانی در وضعیت انتظار قرار می‌گیرد، همانند محاصره‌ای که در تراژدی یونانی پیش از قربانی کردن رخ می‌دهد. از سوی دیگر فلج از پایین به بالا برابر است با فروپاشی یک بنیاد.. پاها در نمادشناسی، ستون پشتیبان بدن هستند. فلج از پایین به معنای شکستن ستون حیات و آغاز فروپاشی حتمی است — یک هشدار جسمانی که مانند ساعت شنی کار می‌کند. از سوی دیگر اگرچه فرزندان بی‌گناه‌اند اما فلج می‌شوند؛ این بازتاب عدالت آیینی بی‌رحم است، که دلیلش به قانون مقدس مربوط است نه به اخلاق انسانی. تماشاگر مدرن این را به بی‌عدالتی یا خشونت کور تعبیر می‌کند، ولی در منطق آیینی، این پاک‌سازی تباری است. از سوی دیگر والدین از این گناه مصون هستند چراکه طبق قانون آیینی مجازات باهدف شکستن قلب و اراده والد، و مجبور کردن او به عمل قربانی کردن طراحی‌شده. اگر خود والدین آسیب می‌دیدند، تصمیم را سیستم آیین اجرا می‌کرد، بدون آن‌که معنای «انتخاب» باقی بماند. از سوی دیگر این آیین به یک باور کهن‌تر نیز اشاره دارد که خطا قابل‌حمل به نسل بعد است، مشابه باورهای باستانی که «گناه پدران» تا هفت نسل منتقل می‌شود. البته که همین فلج تدریجی باعث ایجاد تعلیق زمان و فشار روانی مداوم می‌شود: هر لحظه با کاهش توان حرکتی و وابستگی بیشترشان، پدر و مادر را به نقطه تصمیم نزدیک‌تر می‌کند — یک ساختار تئاتری شبیه عقربه‌های ساعت که به لحظه آیین اعدام نزدیک می‌شود. و در نهایت اگرچه به‌ظاهر زندگی به روال عادی بازمی‌گردد اما هیچ‌چیز عادی نیست.