در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | فریال آذری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:41:55
 

فعال هنری

 ۱۲ دی ۱۳۶۱
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش پوزه چرمی i
“هنر نان نمی‌شود اما شراب زندگی است.”
این همان چیزی است که در پس شخصیت پوزه چرمی جریان دارد. مردی (با بازی وحید جباری) نویسنده، متفکر، اما تنگدست که معاش خانه را همسرش (با بازی ندا مقصودی) از طریق شغل گارسونی تامین می‌کند. مردی با ایده‌ها و سخنانی که بر آینه‌ی خانه ثبت می‌شوند. آینه‌ای که مردی تصویر مردی مجنون روی آن نقاشی شده و جالب اینکه هم زن و هم مرد قصه از آن نقاشی تعجب یا واهمه ای ندارند. گویی آن را می‌شناسند ،اگرچه از آن سخنی نمی‌گویند.

چهارده ماه (دو چرخه تکاملی هفت تایی) از زندگی مشترک نویسنده‌ی داستان با همسرش می‌گذرد اما تنها چیزی که دست مایه‌ی همه‌ی آن نوشتن‌هاست ، تنها تختی برای خوابیدن است. اگر چه پوزه چرمی به زندگی ساده‌خود دلخوش است و به راستی چیزی جز سیگار و نوشیدنی نمی‌خواهد که عیشش را کامل کند.

نمایش اما با خشونت آغاز می‌شود. موسیقی، صدای اره برقی، پیش‌بند خونی، ماسک پوزه چرمی شما را به این سوق می‌دهد که به دیدار تئاتری در ژانر وحشت آمده باشید و مردی را به تماشا می نشینید که احیاناً قاتل سریالی باشد. اما چند دقیقه بعد تمام آن توحش‌ها در سایه‌ی صدای زنی رنگ می‌بازد مرد عاشق نویسنده‌ای ... دیدن ادامه ›› را می‌بینید که حتی در برابر کتک‌های زن، بی دفاع می‌ماند و اجازه می‌دهد بدنش مورد لت و کوب همسرش قرار گیرد. تمام این‌ها از مرد شخصیتی دوگانه به ما می‌دهد که درمسیر قصه از ترس‌هایش سخن می‌گوید و اره ای که دست‌مایه آرامش مرد است. پنداری، مرد در پی اره برقی خود ترس‌هایش را پنهان می‌سازد و آنچه که سال‌ها به واسطه‌ی تحمل حقارت‌هایش از سوی پدر، همسر و اطرافیان دریافت کرده ، در سایه‌ی وجود این وسیله به قدرتی بلا‌منازع تبدیل می‌شود. همین قدرت است که مرد را به بعد نرینه خود برده و در خیابان به عربده کشی می‌کشاند و پای پلیس را به خانه‌اش باز می‌کند و تمام طلب پوزه چرمی از پلیس غذایی گرم، نوشیدنی و سیگاری برای کشیدن است. مرد اما در همان شب همسرش را به موسیقی عاشقانه دعوت و تلاش می‌کند تا شبی خاطره انگیز را برایش رقم بزند. گویی می‌داند این شب فرجامین اوست و صبح هنگام زمانی که در پی درخواست غذا از پلیس پنجره را می‌گشاید سینه‌اش آماج گلوله‌ها خواهد گشت و او در نهایت ندانسته شدن جان می‌بازد.

به نظر می‌آید گروتسک در این اثر به خوبی دیده می‌شود. عواطفی چون بیم، تنفر، شادی، سرگرمی و دلهره در این نمایش به‌چشم می‌خورد و البته در جهانی متناقض آنها را می‌بینیم. درست همانجایی که انتظار داریم تا زن قصه از پلیس مدد بگیرد، به پشتیبانی مرد پاسخ پلیس را داده و زندگی عاشقانه‌ای رقم می‌خورد و آن دم که مرد می‌باید نقش مرد خشمگین را بازی‌کند مردی منفعل و توسری‌خور ظاهر می‌شود. این تقابل بین دو جانبه شخصیت تاریک و وجه کمیک در نمایش ما را به زهر خندی می‌کشاند که در پس آن ضعف‌ها کمبودها، نا‌هماهنگی‌ها و پستی‌ها عیان می‌گردد. شخصیت پوزه چرمی بارها از ناامنی مردم در خیابان‌ها چه شب و چه روز سخن می‌گوید و درباره اضمحلال اخلاقی حرف می‌زند و آن‌ها را علت خانه نشینی خودش می‌داند مسیر نمایش اگر چه فرجامی نیک ندارد اما با درهم آمیختن طنز در کلام شخصیت ها سعی نموده است تا از جنبه دهشتناک آن بکاهد تا از آزار مخاطب در شکل عمیق جلوگیری کند.

اره برقی فی‌الواقع دستمایه الهام پوزه چرمی برای نوشتن است و او را به اوج لذت می‌رساند و آنچه برایش مرهم عقده های روانی می‌شود اره برقی است تا جایی که زن در بخشی از قصه اره برقی را رقیب عشقی خود می‌یابد و به آن حسادت می‌کند.

آنچه واضح است کارگردانی در خور توجه محمدعلی زمانی برای این نمایش است. و همچنین مشخص است موسیقی مسعود خرداد و سایر افکت‌ها و صداها با دقت و وسواس خاصی ساخته و انتخاب گردیده است.
امید که مورد اقبال دوستداران تئاتر قرار گیرد.

فریال آذری
بهمن ماه هزار و چهارصد خورشیدی
امیر مسعود و محمد فروزنده این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش امیرو i
نمایش امیرو که این روزها بر صحنه تماشا خانه هما اجرا دارد از نام امیرو در فیلمی از امیر نادری وام گرفته شده است به مسئله مهاجرت میپردازد و به تحلیل هویت از منظر پسا استعماری نگریسته میشود
چالش هویتی که خود رهاورد این موضوع است در داستان امیرو به خوبی به چشم میخورد برادر امیرو در دی او به جنوب می آید و سعی میکند تا رد پایی از گذشته خویش بیابد تعاملاتی که در نمایش دیده میشود به نیکی از همین تعارضات هویتی سخن میگوید اینکه آنجا بهتر است و اینجا دوستانی دارید که دلتنگشان میشوید اینکه همه رفته اند و بازهم چیزهایی مانده که پای دلتان را به زلف سرزمین مادری گره بزند موسیقی قومی بازی های کودکی حتی خاطرات رنج ها اگرچه به ظاهر ساده و کودکانه می آیند اما تا بزرگسالی با کاراکترهای داستان همراه میشوند
داستان درست زمانی که برادر امیرو به قصه وارد میشود با مفهوم کلمه “دیگری” در هم می آمیزد و کودکان بومی سعی دارند تا او را دست بیاندازند و توفیقاتی نیز دارند اما این همه آن نیست مهاجرت برای هرکس که سرزمینش را ترک میکند این تبعات را دارد وقتی کاراکتر قصه می گویدکه نمیخواهد برود و ترس از مفهوم دیگری و غریبه بودن در سرزمین جدید را دارد و با پاسخ ساده انگارانه ای مواجه میشود که خب آنجا هم دوست پیدا میکنی از همین اضطراب هویتی سرچشمه میگیرد فرهنگ و حافظه جمعی که با مهاجر کوچ میکند و او را آشفته میسازد تا مفهوم هویت فرد متاثر گردد نمایش امیرو با نگاهی انتقادی به مسئله مهاجرت مینگرد و با صرف فعل رفتن در آینده میگوید که با خواهم رفت ها هیچ گاه این سرزمین ساخته نمی شود اما اگر بخواهیم به دلایل این مهاجرت بپردازیم باید بگویم عامل اقتصادی که در نمایش بارها به آن اشاره شد یک دلیل محکم برای تجارت است چرا که کودکان با جمع اوری بطری های داخل آب به معیشت خانواده رسیدگی میکردند از سوی دیگر طبق آنچه در بروشور آمده بود اتفاقات در سال شصت و سه میگذشت و جنگ و نا امنی موج مهاجرت را دامن میزند البته که نمایش به این بسنده نکرده و نگاهی به مسئله جهانی ... دیدن ادامه ›› سازی و افزایش ارتباطات و تعاملات فرهنگی دارد نمایش به شکل یک لوپ طراحی گردیده بود که از انتهابه ابتدا دچار فلش بک شده و نمایش در همان نقطه اول پایان می یابد نگاه نمادشناسانه تاس هایی که دانه دانه اش را گدایی میکردند تا انتهای نمایش که تلی از تاس را بر زمین میریزنذ اشاره به درون و وجود همه کسانی دارد که چیزی را فراتر از مرزها جستجو می کنند نمایش با نگاهی انتقادی به درون آدمی اشاره میکند و این مهم که آدمی همه چیز را درون خودش دارد
معلم که در آثار معمولاً نماد خردورزیست در این نمایش در پاسخ دادن بسیاری از پرسشها عاجز می ماند و خود نماد ناآگاهی است جهل میوه دوران پساو استعماری است که مردم را وادار به مهاجرت می‌کند از سوی دیگر امیرو در این اثر تکثیر شده است چرا که هر یک از شخصیت‌های قصه خود یک امیرو هستند آنها تلاش می‌کنند تا مانند امیرو خوب بدوند دویدن برای رسیدن به یک هدف امیرو در قصه حضور ندارد. صدایش چرا اما خود امیرو را به واقع نمی‌توان یافت چرا که او مهاجرت کرده است او نیز در پس همه ناآگاهی‌ها و نگرانی‌ها از امنیت اقتصادی و اجتماعی خویش این سرزمین را ترک گفته است هویت آنجا در نمایش به چالش کشیده می‌شود که پدر امیرو می‌میرد و او می‌گوید زین پس همه آنانی که می‌میرند پدر منند او با فراموش کردن هویت خود. تلاش می‌کند تا مسئله مهاجرت را به چالش بکشد تبعیض در نمایش امیرو با بیگاری کشیدن و حتی ارزان خریدن شیشه‌های نوشابه نیست به نیکی دیده می‌شود طراحی لباس در نمایش امیرو کاملاً نشان است فقر مالی مردمان آن سرزمین دارد تا آنجا که زمانی که برادر امیر او برای جستجوی برادرش. به این شهر می‌آید کودکان به او می‌گویند که اگر می‌خواهد همرنگ آنها باشد باید با پای برهنه بر این زمین قدم گذارد چرا که کفش برایشان پدیده‌ای غریب است او برای اینکه از این غریبگی فاصله بگیرد و از مفهوم دیگری جدا شود کفش‌هایش را در می‌آورد تا بتواند با پاهای راه برود که آنان را می‌روند تا شرایط شان را بهتر و بیشتر درک کند شاید. از این گذار بتواند برادرش را پیدا کند صرف فعل رفتن درس زمان گذشته حال و آینده نشان می‌دهد که در یک کارکرد نمادشناسانه و اسطوره‌ای رفتن در مدارس نیز به کودکان تعلیم می‌شود چرا که ناآگاهی آن معلم و نظام آموزشی سبب می‌گردد تا کودکان از ماندن ناامید شوند سخت‌گیری‌های نظام آموزشی. که اغلب نابجا و از سر تعصبات است باعث می‌شود تا کودکان از معلم و فضای مدرسه فرسنگ‌ها فاصله بگیر خود معلم نیز در رویای مهاجرت است این را در دیالوگش با مادر دانش آموز میتوان به خوبی دریافت کرد بنابراین ناامنی‌ها فقط برای افراد نیست بلکه برای دبیر استخدامی نیز همان ناامنی‌ها وجود دارد این اتفاقیست که در دوران پساماری در کشورهای توسعه نیافته و یا در حال توسعه تجربه می‌شود و فرد اگرچه دیگر برده نیست مانند دوران استعمار اما صرفا به عنوان یک نیروی کار به او نگاه شده. از درجات انسانیش کاسته می‌شود نمایش نیرو با نگاهی نقادانه به این موضوعات نگریسته و تلاش نموده تا در زبانی ساده آن را بر روی صحنه آورد
امیر مسعود و محمد فروزنده این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش سوءتفاهم i
در نمایش سو تفاهم این روزها بر روی صحنه است تراژدی درون مایه غالب آن است که تقدیر و ناتوانی انسان در مقابل ارادهٔ خدایان را به صحنه می آورد . این نمایش همانند تراژدی های یونان باستان با پایان کلاسیک به مرگ قهرمان و البته پایان ناخوشایند دیگری که همان مرگ همسر ژان است ختم می‌شود. که کاتارسیس را در مخاطب برمی انگیزد و یک شوربختی بزرگ را که در هم شکستن تمام مفهوم یک خانواده است را به نمایش می گذارد . کامو اما در این اثر از منطق ابزورد پیروی می کند  . در این‌جا «پوچ» به معنای «ناممکن از لحاظ منطقی» نیست بلکه بیشتر به معنای «ناممکن از لحاظ انسانی» است. کما اینکه در این اثر به لحاظ منطقی هزاران دلیل برای برون رفت از مهلکه فرزند کشی وجود داشت اما به لحاظ باورهای انسانی خواهر ژان چنین چیزی عملا ناممکن می نمود. از سوی دیگر ب تعارض بین تمایل نوع انسان برای جستجوی ارزش درونی و معنا در زندگی و ناتوانی انسان در یافتن آن که از مولفه های ابزورد است در این اثر و در رفتار ژان به خوبی مشهود است او حتی توان معرفی خود به خواهر و مادرش را ندارد. تناقض های رفتاری ژان مارتا و مادرشان درگیری های ذهنی ژان برای معرفی خودش همه از طبیعت متناقضی که جز ساختار نمایش ابزورد است بر می آید و تلاش ژان برای یافتن معنا در نهایت با شکست مواجه می‌شود. و با پذیرش پوچی در ژان معنا در وجود مادرش شکل می گیرد معنایی که به مرگ مادر و همسرش می انجامد اما مارتا با پذیرش پوچی به آزادی مطلق می رسد مارتا نیز بازتاب همین تفکر کامو است که: انسان‌ها اساساً بی‌معنی و غیر منطقی هستند و رنج انسان‌ها نتیجهٔ تلاش‌های بیهودهٔ افرادیست که قصد دارند دلیل یا معنی ای برای آن در پوچی بی پایان وجود پیدا کنند. در راستای همین طرز تلقی کامو است که خود کشی امری نجات بخش دانسته شده و مادر به رستگاری میرسد اما کامو راه دیگری نیز ارائه میدهد و آن اینکه: ما می‌توانیم دریابیم که زندگی پوچ و بی‌معنی است اما در هر حال به زندگی ادامه دهیم، همان گونه که مارتا چنین می کند کامو معتقد است کسانی که راه دیگری را انتخاب می‌کنند قهرمانان پوچی یا «absurd heroes» نامیده می‌شوند؛ که با طغیان بر پوچی به خلاقیت و آفرینندگی دست می‌یابند.
از آنجا که نمایش سوتفاهم به لحاظ ساختاری بازگشتی به نمایش های یونان دارد رد پای کارکردهای اساطیری نیز در آن به وضوح دیده میشود کهن الگوی  فرزندکشی ... دیدن ادامه ›› گونه ای از این رفتارها و یا نمونه ای از این سنن خاص محسوب می شود که از ابتدای ظهور هستی تا به امروز در آثار داستانی و نمایشی دیده میشود و در سوتفاهم نیز به چشم می خورد اگرچه مقوله مرگ فرزند تا حد یک سو تفاهم در انتهای داستان تقلیل می یابد فرزندکشی در بسیاری از روایت‌های اساطیری ظاهر می‌شود و اغلب به عنوان یک عمل تراژیک ناشی از نفرین‌ها، پیشگویی‌ها یا درگیری‌های خانوادگی تلقی می‌شود که به نظر می آید در این اثر یک نفرین و البته درگیری خانگی را به شکل توامان داشته باشد. و دقیقا همین کارکرد در نمایش سوتفاهم به روشنی دیده می شود. می دانیم که فرزند کشی نماد درگیری‌های عمیق روانی است. این عمل می تواند  به به عنوان تلاش‌های ناامیدکننده‌ای برای کنترل یا حذف آنچه به عنوان تهدیدی برای نظم خانوادگی یا هویت شخصی تلقی می‌شود، دیده شود. این درگیری در رفتارهای پریشان مادر به خوبی مشهود بود و البته تلاش مارتا برای حذف ژان علی رغم تشویش مادر نیز مرتبط با هویت شخصی مارتا معنی می شود تا به عنوان افردی عمل کند که به دنبال حفظ اقتدار و قدرت خود در خانواده است. به همین ترتیب، مادرانی که اعمال مشابهی انجام می‌دهند ممکن است با درگیری‌های داخلی مرتبط با نقش مادری و انتظارات اجتماعی دست و پنجه نرم کنند.
 همان‌طور که الیاده اظهار کرده، اساطیر می‌توانند به عنوان منبع تمام آفرینش‌ها در جهان، و یا حتی رفتارها، مشاهده شوند. ، بعه نظر می آید از این منظر طراحی نقشه مرگ برای مردان در مسافر خانه  از یک نظم مادرسالارانه یا نظم زنانه نشات میگرفته است. شاید اگر بخواهیم برای شخصیت زن در نمایش سو تفاهم همانندی بیابیم باید او را با مده آ مقایسه کنیم چرا که مده ا زنی است که به خاطر عشق قادر به انجام هرگونه افراط و جنایت است. به همین دلیل است که او مورد توجه تنویسندگان تراژدی قرار می‌گیرد
 او هر چیزی که با نظم مردانه مرتبط است را نابود می‌کند. بنابراین، جرم او در مورد فرزندان مذکرش می‌تواند به این معنا تفسیر شود که این فرزندان حامل قانون پدر هستند و در آینده جانشین او خواهند شد. کما اینکه در این اثر مردان که خود همین نظان مردانه را نمایندگی میکردند نابود می شوند قتل فرزندان مدئا، عمل نهایی، عمل افراط و بی‌حد و مرز، هر چشم‌انداز آینده‌ای را نابود می‌کند و عملی است که او را منزوی کرده و هر گونه ابتکار بعدی را ممنوع می‌کند.
کما اینکه مسافر خانه مارتا و مادرش نیز ذز وضعیت نیمه متروکه قرار داشت مدئا که ساکن دریای سیاه است در این اثر نیز با قرار گرفتن در نزدیگکی دریاچه پشت سد همین شخصیت را رهبری میکند، تجسم مادر سیاه، تصویر جادو و جنون است. با این حال، این جنون قدرت خود را از هدفی که مه ا بنا براین بسیار روشن به نظر می آید که زن در این اثر طرز تلقی مده آرا باز می نمایانددر نظر دارد می‌گیرد: نابود کردن نظم پدر، ابتدا تمامی مردان غریبه خودش و سپس فرزند بی‌وفایش. بنابراین، او علیه نظم مردانه شورش می‌کند و با کشتن فرزندان خود، با قطع هر گونه ارتباط با آینده، در نهایت به دنبال بازگشت به ماتریارک اولیه است.
نکته مهم دیگری که نباید فراموش کرد این است که ژان در فرانسه به معنای خدای بخشندده است و انتخاب این اسم تاحد زیادی ذهن را به چالش میکشد که آیا او واقعا پیش از این مورد مغفرا خداوند قرار گرفته که به دیدار خانواده اش میرود یا پس از مرگ مورد مغفرت واقع میگردد پاسخی است که به ذهن تماشاگر وابسته است چرا که هردو مولفه در اثر دیده میشود.
امیر مسعود و محمد فروزنده این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش تاسیان i
نمایش «تاسیان» در ظاهر یک درام خانوادگی درباره پنج شخصیت در سال‌تحویل ۱۳۹۹ است اما در بطن خود بیماری‌ای جمعی را روایت می‌کند نوعی دل‌تنگی برای گفت‌وگو برای حضور دیگری این نمایش به‌جای جشن گرفتن آغاز دوباره ،زمان‌بر ایستایی و بن‌بست عاطفی تأکید می‌کند که نمادی از وضعیت روحی یک خانواده در آستانه یک دگردیسی تاریخی سال ۱۳۹۹ آغاز همه‌گیری جهانی است. واژه تاسیان در فرهنگ شفاهی شمال ایران به معنای دل‌تنگی و غم فزاینده ناشی از غیبت کسی ست؛ این کلمه بار معنایی سنگینی دارد که فراتر از دل‌تنگی ساده است؛ یک فقدان وجودی است که محیط را آلوده می.کند و این همان کیفیتی ست که تمام سلول‌های نمایش را در برگرفته است خانواده‌ای در رکود عاطفی گرفتار است ،خانه محفظه‌ای است که صداها در آن محبوس شده.آند سکوت حکم‌فرماست هرکس در خود چپ کرده و فاصله‌ای نامرئی و نفوذناپذیر میان اعضا کشیده شده است جز پژواک‌های مبهم و واژه‌های ناتمام چیزی میانشان نیست. جمله تکراری و کلیدی آدم در مورد چیزی که فکر می‌کند حرف نمی‌زند تبدیل می‌شود به قانون نانوشته خانه فرمانی ضمنی برای ممنوعیت بیان حقیقت درونی این امر به فروپاشی تدریجی زبان منجر می‌شود؛ زبانی که ابزار پیوند ،است با خودسانسوری و پنهان‌کاری تهی می‌شود و درنتیجه مفهوم واقعی خانواده از درون پوسته خالی می.کند آنچه باقی‌مانده سازه‌ای از عادت‌های مشترک ،است نه پیوند عاطفی تحویل سال که نمادین‌ترین صحنه احیای ،زمان نو شدن و امید به آینده است در این درام نقشی معکوس پیدا می‌کند در «تاسیان» زمان دیگر زنده نمی‌شود این آیین ایرانی صرفاً خطی افقی برگذشته متوقف‌شده می‌کشد دختر گریه می‌کند اما این گریه از سر شادی نیست؛ پدر توانایی شرکت در آیین را ازدست‌داده است. مادر در حافظه‌ای مبهم و دور شناور ،است درگیر خاطراتی که توانایی تبدیل‌شدن به گفتمان را ندارند و وحید فریاد میزند گاو نرش شیر می‌دهد؛ این ،فریاد اوج سرخوردگی، عجز و شکست مردانگی ناکارآمد را در خود دارد. این بیان بی‌پایان همه زخم‌های مردانگی زخمی را یک‌باره بیرون می‌ریزد؛ مردی که قرار است قدرت تولید و حیات ،باشد اما فقط می‌تواند فریاد پوچی سر دهد این نمایش نه دربارهٔ اطلاع از آمدن سال نو بلکه درباره ناتوانی از گذشتن ناتوانی از رهایی و ناتوانی در تکرار چرخه حیات است. در پس هر کنش ظاهراً روزمره در «تاسیان» سایه کهن‌الگوهای اساطیری نفس می‌کشد. این خانواده، تجسدی کوچک از یک میتولوژی فرسوده و در حال زوال است که الگوهای روابط انسانی هزاران ساله را در خود منعکس می‌کند دختر – کاساندرا (Cassandra) است که در جهانی مردانه و کر ناشنوا زندگی می.کند او ناطقِ بی ... دیدن ادامه ›› شنونده است؛ کسی که حقیقت را می‌داند اما ابزاری برای انتقال آن ندارد وسواس او در مسواک زدن بی‌وقفه تلاشی است برای پاکیزگی بیرونی در برابر آلودگی درونی خانه او می‌خواهد خانه‌ای جدا بگیرد استقلال فردی را فریاد میزند و تلاش می‌کند صدای خود را از سلطۀ پدرانه رها سازد. او حامل آگاهی سنگین است - آگاهی از فروپاشی و دروغی که همه بر آن بناشده‌اند - اما این آگاهی در چارچوب روابط فعلی نه‌تنها بی‌اثر بلکه مخرب است. او مانند کاساندرا شاهزاده تروآ نفرین‌شده است که حقیقت را ببیند و بگوید، اما توسط هیچ‌کس باور نشود تراژدی او در این است که هر چه بیشتر بداند و شفاف‌تر بگوید بیشتر به حاشیه رانده‌شده و انزوای او عمیق‌تر می‌شود تلاش او برای رهایی نشان‌دهنده کشمکش نسل جدید با میراث ناکارآمد گذشته است.
پدر – کرونوس (Cronus) نقطه محوری پدر درگذشته‌ای مطلقاً تثبیت‌شده زندگی می‌کند؛ لحظۀ چپ کردن مینی‌بوس . زندگی اوست. این حادثه نقطه نابودی وجه مردانه مسلط و کارآمد او بود. ازآن‌پس، او فقط سایه‌ای از اقتدار کهن را حفظ کرده است اقتداری که دیگر قادر به عمل نیست. مانند کرونوس که برای حفظ قدرت فرزندان خود را می‌بلعید او نیز تلاش می‌کند کنترل را با بلعیدن امکان رشد و گفت‌وگو در فرزندان حفظ کند این بلعیدن از طریق سکوت تحمیلی، قهر و یادگارهای فرسوده‌ای صورت می‌گیرد که فضای خانه را سنگین کرده‌اند. تاسیان در وجود او نمایش پیر شدن زمان و فرسایش قدرتی است که دیگر کارکردی ندارد و تنها سایه‌ای از خود برجای گذاشته است.
مادر- شاهد تراژدی / پرسفونه (Persephone) مادر، زن فرسوده‌ای است که در مرز میان واقعیت و وهم شناور است. دیالوگ او به پدر موقعی که مینی‌بوس چپ کرد من شاگرد راننده بودم یادته؟ نه‌فقط یک یادآوری شخصی، بلکه شهادت زنی است که در حادثه حضورداشته اما همیشه در موقعیت درجه دوم قرارگرفته است. او همیشه در مرز میان سواری دادن و ،راندن میان منفعل بودن و تلاش برای نجات ایستاده است. او تجسد پرسفونه است که بخشی از سال را در جهان زیرین فضای خفقان‌آور خانه و خاطرات تلخ و بخشی را در سطح زمین تلاش‌های روزمره برای حفظ ظاهر زندگی عادی می‌گذراند.
حافظه‌اش تکه‌تکه و بی‌ایمان است زیرا جهان پیرامون ساختار پدرسالارانه و خاموش خانه به او نقشی بیش از شاهد تراژدی نداده .است او ناظر ،است اما توانایی تغییر را ندارد
وحید – قابیل (Cain) است او حامل گناه بی‌نام و سرخوردگی مردانه است. او خشمگین، گناه‌کار و مملو از انرژی‌ای است که راه خروج سالم پیدا نکرده است مانند قابیل که نتوانست قربانی مقبول پیش کشد و به‌جای آن به برادرکشی روی آورد وحید نیز اجرای عمل درست و سازنده را بلد نیست. او فاقد زبان بیان صحیح است؛ تنها راه برون‌ریزی او خشونت کلامی و فریاد است «گاو نرش شیر می‌دهد» وحید محصول فرهنگی ست که در آن مردان برای کسب سهم خود از جهان تنها ابزارشان خشونت پرخاشگری و اثباتِ قدرت شکست‌خورده است. او قربانی نظام عاطفی معیوب خانه است.
سعید – یوسف (Joseph) است. او غایب اصلی است اما محور میل و آرزوی تمام اعضا به‌خصوص دختر به شمار می‌رود. بازگشت او درست در لحظه نمادین تحویل سال پتانسیل رهایی را در خود دارد بازگشت یوسف از چاه بازگشت فردی که با رنج به جایگاه بهتری رسیده است. اما این رهایی، در این خانه، دروغین است. خانه‌ای که ساختار گفت‌وگویی‌اش ازهم‌پاشیده، نمی‌تواند توسط حضور فیزیکی یک فرد احیا شود گریه دختر در پایان نه از شوق بازگشت امید بلکه از آگاهی است آگاهی به اینکه حتی رهایی نمادین هم دیگر شفابخش نیست، زیرا زخم‌ها عمیق‌تر از آن‌اند که با یک دیدار سطحی التیام یابند.
«تاسیان» زبان را نه صرفاً یک ابزار ارتباطی بلکه مرکز بحرانی وجودی نمایش قرار می‌دهد. خانه‌ای که اعضایش به دلایل ریشه‌دار از گفت‌وگو سرباز می‌زنند به‌مرورزمان زبان بدن آن‌ها را نیز مسدود می‌کند، یا به حرکات تکراری و بی‌معنا تبدیل می‌کند.
*مسدود شدن بدن * :پدر در حرکاتش ،کند سنگین و متمایل به توقف است؛ نشان‌دهنده سکون روانی و جسمانی مادر در تکرار بی‌پایان حرکات خانه‌داری پوسیده و کلیشه‌ای گم می‌شود؛ او در حال اجرای یک روتین است نه زندگی کردن دختر او تنها کسی است که بدنش هنوز می‌خواهد حرف بزند و باانرژی ای بیمارگونه تلاش می‌کند تا از طریق کنش‌های فیزیکی ارتباط برقرار :کند با شستن مداوم دندان‌ها با پرخاش‌های لحظه‌ای و با اصرار بر حرکت قصد گرفتن خانه جداگانه در جهان فروبسته ،نمایش بدن جایگزین کلام می‌شود؛ اما این جایگزینی، صرفاً انتقال آلام از سطح زبانی به سطح جسمانی است هر کنش شست‌وشو مسواک زدن درواقع تلاشی ناخودآگاه برای تطهیر از گناه خاموشی و حقیقتِ بیان‌نشده است؛ تلاشی برای پاک کردن آلودگی عدم ارتباط. سطح استعاری زبان در سطح استعاری زبان در «تاسیان» همان خانه است مکانی که دیگر فضایی برای سکونت و گفت‌وگوی سازنده در آن وجود ندارد خانه تبدیل به یک زندان روانی شده است. هر بار که تلاشی برای برقراری ارتباط صورت می‌گیرد مثلاً تلاش دختر برای توضیح آینده‌اش با دیواری از سوءتفاهم بی‌تفاوتی یا پرخاش بازمی‌گردد. این خاموشی نه نتیجه یک خشم ،ناگهانی بلکه محصول فقدان اعتماد بنیادین است؛ اعتمادی که در طول سال‌ها فرسوده شده و جای خود را به ترس از آسیب‌پذیری داده است. «تاسیان» در این سطح، نوعی زوال تمدنی خرد خانگی را بازتاب می‌دهد؛ جایی که ابزارهای ارتباطی در دسترس‌اند اما کاربردشان از بین رفته است.
تراژدی‌ها بما می‌گویند که سقوط و ویرانی تنها در میدان نبرد یا مقابل قدرت‌های خدایان اتفاق نمی‌افتند گاهی در اتاق نشیمن و لحظه تحویل سال نو رخ می‌دهد. در «تاسیان»، میدان نبرد همان خانه است این تراژدی ،معاصر بازتولیدی از ساختارهای اساطیری در فضای محدود زندگی روزمره است.
امیر مسعود و محمد فروزنده این را خواندند
فریال آذری (ferialazari61)
پدر در این نمایش در نقش خدای پیر افتاده و کنترل‌گر اما بی‌قدرت ظاهر می‌شود. او نظم کهنه را نمایندگی می‌کند که دیگر توانایی حمایت ندارد  مادر در مقام شاهد خاموش که شاهد مرگ تدریجی ارتباطات بوده و همچنان بر بقای ساختار بیرونی اصرار می‌ورزد. و دختر در جایگاه کاساندرا - ناطق بی شنونده که حقیقت آینده را می‌بیند اما کسی صدای او را نمی‌شنود.
سکوت و تنها سکوت است که نسل‌ها را می‌بلعد و شکاف میان گذشته (پدر) و آینده (دختر) را غیرقابل‌عبور می‌سازد از این منظر نمایش تصویر کوچکی از جامعه ایرانی معاصر است؛ نسلی که می‌داند چه می‌خواهد چه باید بشود و از چه چیزهایی رنج می‌برد اما فاقد ،زبان ساختار یا اراده لازم برای بیان و تغییر آن است هر شخصیت در خانه‌ای زندانی‌شده که دیوارها و قوانینش را خود (یا) نسل‌های قبلی بناکرده‌اند. تاسیان به‌عنوان پل ارتباطی ،تاسیان به‌عنوان مفهوم ،مرکزی همان نقطه تماس اسطوره ساختارهای کهن (روانی و روان‌شناسی بیماری‌های عاطفی معاصر .است این مفهوم به‌وضوح غم ناپدید شدن «ارتباط و فقدان همدلی درونی را نشان می‌دهد تاسیان در این معنا دل‌تنگی برای انسان دیگر است؛ دل‌تنگی برای آن دیگری که قرار بود با او یکپارچه ... دیدن ادامه ›› باشیم و اکنون بدل به بیگانه شده‌ایم.
در پایان ،نمایش ساختار فیزیکی خانه همان است که بود سال‌تحویل شده و سایه زمان‌بر خانه افتاده است امانگاه تماشاگر نسبت به آن فضا و روابط درونش تغییر کرده است «تاسیان» نمی‌خواهد دردی را درمان کند؛ هدف آن، دراماتیزه کردن بیماری نیست بلکه وادار کردن مخاطب به رسمیت شناختن عمق درد و فقدان است. دختر در نقش کاساندرا با اشکِ نمادین تحویل سال آخرین اتصال عاطفی را زنده می‌کند. این اشک‌ها یادآوری تلخی است که حتی در جهانی فارغ از گوش و زبان مشترک، صدا (حتی صدای شکسته شده هنوز معنا دارد و تنها نشانه باقیمانده از یک زندگی زیسته است. تاسیان نام حال :ماست دل‌تنگی برای ،گفتن شنیدن و یادِ دیگری که در میان ماست اما حضور ندارد. نمایش با زبان ،سکوت آینه‌ای روبه‌رویمان می‌گیرد تا ببینیم چگونه طی سال‌ها برای بقا در برابر رنج به فناپذیری گوش‌هایمان توانایی شنیدن دیگری تن داده‌ایم. پس از تاسیان هیچ‌چیز به‌سادگی حل نمی‌شود؛ خانواده به زندگی‌اش ادامه می‌دهد، اما اکنون تماشاگر از مکانیسم‌های زوال آن آگاه است. شاید بتوان به آهستگی و با شناخت این بیماری از دل خاموشی ،ناخواسته دوباره واژه‌ای تازه و صادقانه ساخت و این چرخه دل‌تنگی را گسست. نمایش تاسیان با تکیه‌بر زبان مردمان خطه گیلان بیشتر بر گیلکی استوار است و در تالار مولوی بر روی صحنه است.
۲ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش اولد سیبروک i
نمایش «اولد سیبروک» که به کارگردانی امیرمحمد مهاجری از مردادماه امسال روی صحنه رفته، تئاتری است در ژانر سوررئال و اجرائی به سبک رئال. این نمایش در مسیر بین حقیقت و رؤیا در تکاپو است؛ رؤیایی که در ذهن نویسنده پرورانده می‌شود و جان می‌گیرد؛ همان‌گونه که رؤیای ژپتوی پیر به عروسک چوبی جان می‌بخشد و پینوکیو خلق می‌شود. اولد سیبروک در گفتمان کمدی فانتزی خود در پی اخلاق‌مداری برمی‌آید که نه از جنس انسانی متعالی و فرهیخته که بشری زمینی و خطاکار را نشان می‌دهد که می‌تواند چشمش را روی گناهان ببندد و ببخشد. این نوع از بخشش با فلسفه دینی مسیح به خوبی قابل توجیه است و این را در صحنه بخشش سیدنی که خیانت همسرش را نادیده می‌گیرد می‌توان دید، چه آنان تنها شخصیت‌های نمایش‌نامه هستند که خلقی بالذات انسانی داشته‌اند و از درون ذهن نویسنده جان نگرفته‌اند. در پایان نمایش مرد حسابدار که شرمسار از گناه خویش است، خود را محتاج بخشش از سوی همسرش می‌بیند و این نیاز به بخشودگی ما را یاد آیات کولیسان ۱۳:۳ و متی ۳۵-۲۳:۱۸ می‌اندازد که آدمی زمانی بخشش الهی را تجربه خواهد کرد که دارای قلبی نیازمند باشد و همان‌طور که از آیات انجیل برمی‌آید و در نحمیا ۱۷:۹و دانیال ۹:۹ به آن اشاره شده خداوند لطف و رحمتش را از بندگانش دریغ نمی‌دارد و چون می‌بخشد دیگر خطا و گناه را به یاد نمی‌آورد (مزمور ۱۲:۱۰۳؛ اشعیا ۲۵:۴۳،۱۷:۳۸، ارمیا ۳۴:۳۱ میکا ۱۹:۷) همسر مرد حسابدار نیز این‌گونه می‌بخشد و بی‌آنکه گناه مرد را در هنگام بخشش به او یادآور شود، او را به سمت خود فرامی‌خواند. این نگاه در آلن و نوشته‌هایش قدری غریب به نظر می‌رسد، چراکه آلن در مدارس یهودی پرورش یافته و در آیین یهود خداوند مجازات گناهکاران را خواهد داد. گمان می‌برم این تفکر را نویسنده از زندگی در جامعه مسیحی و مسیحیان آموخته باشد. نکته قابل ذکر دیگر در این اثر ردپای کهن‌الگوهایی است که از ذهن وودی آلن سرچشمه گرفته و در این نمایش به خوبی دیده می‌شود. جنی در این نمایش آفرودیته است؛ زنی زیبا، بی‌پروا و مسلط به فنون دلبری، تا آنجا که در چند صحنه از تئاتر، مکس بارها می‌پرسد آیا او یک مدل است؟ و هنگامی که راز دفترچه خاطرات فاش می‌شود رو به همسر جنی (دیوید) می‌گوید زنی که ادبیات و هنر می‌داند و این‌گونه دلفریب است بی‌شک بهترین مرد عاقل باش، چی از این بهتر می‌خوای؟ جنی در تمام نمایش بسان آفرودیته لبخند می‌زند و کهن‌الگوی آفرودیته را به خوبی در وجودش نمایان می‌کند. دیوید اما هفائستوس است و نقش تندیس‌گری او به نوعی در شغل او، جراح زیبایی جلوه می‌کند. از سوی دیگر آرامش و اعتماد در وجود دیوید و علاقه او به شعر ... دیدن ادامه ›› و موسیقی با آنچه از داوود نبی (ع) در روایات عهد عتیق و کتب یهودی آمده است مطابقت دارد. نکته قابل ذکر دیگر در این نمایش وفاداری غازهاست که بارها از دهان نورمن و شیلا شنیده می‌شود. گویا آلن می‌خواهد وفاداری غازها را بر سر آدمی سرکوفت کند. خیانت یکی از مهم‌ترین و چالش‌بر‌انگیزترین گناهان نابخشودنی در ذهن بشر دست‌مایه این داستان می‌شود و انتهای داستان را به سمت بخشش می‌کشاند. در انتهای قصه از صدای غازها هیچ خبری نیست، گویا بازیگران پیام غازها را دریافته و همه به سمت بخشش و آرامش رهنمون شده‌اند. مطلب قابل‌تأمل در این اجرا بازی زیبای هنرمندانی بود که با آنکه نخستین‌بار بود صحنه تئاتر را تجربه می‌کردند، اما بسیار زیبا و قدرتمند بر صحنه تئاتر ظاهر شدند.
امیر مسعود، محمد فروزنده و سپهر این را خواندند
باسلام. ببخشید تیوال من قاطی کرده یا شما نقدهای قبلی رو مجدد بارگزاری کردین. چون این نمایش ظاهرا برای سال ۱۳۹۸ هست!
۲ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش وی اِی آر i
نمایش «وی ای آر» اثری چند لایه است که با بازی یک دست بازیگرانش که نشان از کارگردانی صحیح اثر داشته آدمی را در پی شناخت مفهوم زندگی در جهانی که در حال تهی شدن از معناست به چالش می‌کشاند.

مارتین سلیکمن روانشناس امریکایی نظریه‌ای دارد تحت عنوان «درماندگی آموخته شده» و به شرایطی اشاره می‌کند که در آن افراد بر پایه تجربه گذشته‌شان به این نتیجه می‌رسند که کوشش را با پیشرفت مرتبط ندانند و به این جمع بندی می رسند که اگر هر کاری انجام دهند به موفقیت دست پیدا نمی‌کنند. این باور یک پیامد جدی همراه خود دارد که فرد هرگز برای رهایی از قفسی که در آن گرفتار است تلاشی نخواهد کرد.

آزمایشی که سلیگمن روی سگ‌ها انجام داده بود نشان داد که سگ‌هایی که در قفس محصور بودند و هیچ راه فراری نداشتند، زمانی که به آنها شوک برقی داده می‌شد چون راهی برای فرار نمی‌دیدند ناچار این رنج را پذیرفتند.

پس از آن آنها شرایطی را فراهم آوردند که سگ ها امکان فرار از دستگاه شوک برقی را داشتند؛ اما آنها به جای اینکه اقدام به فرار کنند درمانده ... دیدن ادامه ›› وار دراز می‌کشیدند. در مقابل گروهی از سگ‌ها بودند که راه گریز به آنها آموخته شده بود و زمانی که در معرض شوک قرار نمی‌گرفتند از راه گریز استفاده می‌کردند.

این همان اتفاقی است که در نمایش وی‌ای‌آر می‌افتد و شخصیت‌های قصه با نوعی درماندگی آموخته شده مواجه هستند. استفاده از گیز گیزی دقیقا تداعی کننده همین آزمایش سلیکمن است که می‌خواهد به مخاطب القا کند راه نجاتی وجود ندارد. این همان چیزی است که سلیگمن تحت عنوان نظریه درماندگی آموخته شده به آن می‌پردازد. رویای درخت و سرزمینی خارج از قفس که در طول نمایش به آن پرداخته می شود و انکار وجود درخت و تکرار این عبارت که درخت فقط یک تصویر است نیز از همین حس درماندگی آموخته شده می آید.

از سوی دیگر بررسی چیستی قفس، نظریه دهکده جهانی را تداعی می‌کند که مارشال مک لوهان در توصیف آینده جهان تحت تاثیر وسایل ارتباط جمعی به آن اشاره دارد. شخصیت زن قصه نقش کنترلگر را دارد و صرفا بدون تصویر واضحی از خویش با آنها ارتباط می گیرد.

این رفتار بر می‌گردد به نظریه دهکده جهانی مک لوهان که جهان توسط فناوری الکترونیکی به صورت یک دهکده فشرده تغییر یافته و حرکت اطلاعات از هر چهار گوشه جهان به هر نقطه در هر زمانی را ممکن می‌کند؛ اما این فقط بخش کوچکی از موضوع دهکده جهانی را در بر می‌گیرد.

در فرآیند دهکده جهانی مرگ حریم خصوصی در مفهوم دهکده جهانی مطرح می‌شود. این نگاه در نمایش نیز به خوبی مشهود بود. همه حرکات و تکان های شخصیت های نمایش به خوبی رصد می‌شد و عملا چیزی به عنوان راز وجود نداشت.
فرآیند جهانی شدن در مسیر هم شکل سازی قدم بر می‌دارد و تفاوت‌های فرهنگی آداب و رسوم و باورهای گوناگون در زیر این پرچم رنگ می‌بازند و جای خودشان را به یک جهان یک دست می‌دهند. بنابراین خیلی طبیعی است که این قفسی که ما از آن حرف زدیم و آن را نمونه دهکده جهانی دانستیم مردم را یک دست بخواهد.

در نمایش بارها ما به بازسازی یک صحنه از فوتبال می نشینیم. این تنها جایی است که آنها می‌خواهند بی قضاوت به اندیشیدن بپردازند؛ اما حتی همین اندیشه ساده چون ممکن است پیامد اندیشیدن را با خود داشته باشد باید سرکوب شود. چراکه نظام فکری در این نمایش به عینه یک نظام توتالیتر را نشان می‌دهد. بنابراین به سادگی دانای کل نمایش با یک جواب ساده «آفساید بود» همین اندک اندیشه را نیز از مردم سلب می کند .

نمایش «وی ای آر» اثری چند لایه است که با بازی یک دست بازیگرانش که نشان از کارگردانی صحیح اثر داشته آدمی را در پی شناخت مفهوم زندگی در جهانی که در حال تهی شدن از معناست به چالش می کشاند.

امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش خانه عروسک که این روزها  به کارگردانی محسن علیخانی بر روی صحنه میرود ادامه نمایشنامه ایبسن است که وقایع را در جهان پست مدرن با نگاهی زنانه دنبال می کند و این واقعیت را به ما باز می نماید که اگر چه به ظاهر آدمی از مدرنیته عبور کرد و وارد فضای پست مدرن شده است اما در ته جان باورهایش انسانی باستانی نهفته است قوانینی که نورا از آن سخن می گوید تا بتواند از مردی که پانزده پیش زندگی شان به بن بست رسیده به شکل قانونی طلاق بگیرد در بستر مرد سالاری ای نهفته است که نورای نویسنده را برای طلاق نامه قانونی به مواجهه و التماس وا میدارد و اتفاقاتی را رقم میزند که نمایش را شکل میدهد این که مردان استحقاق زندگی بهتذری را دارند وقوانین به آنها اجازه میدهد تا هر زمان که دلسان خواست از زندگی قبلی بیرون آمده و قانون برای جدایی به آنها خرده نمی گیرد و زن برای همین خواسته باید بجنگد و تا اثبات نکند که زندگی اش درسیاهی مطلق فرو رفته است امکان برون رفت از همان زندگی را ندارد نورا برای جدایی به دوستش دخترش متوسل میشود او همچنان هلمر است اگر چه پانزده سال است که همسرش را ندیده باشد د این نمایش نورا نویسنده ای موفق است که بواسطه نوشتن ثروت خوبی بدست آورده و شهرت فراوانی نیز کسب کرده اما او تا مدتها برای رسیدن به این رویا تلاش کرده روزهای سختی را گذرانده و باز دوام آورده است او زندگی را از یک خوابگاه آغازیده و با خیاطی گذران زندگی کرده است نورا اکنون از پس تمام رنج ها به عنوان نویسنده ای فمنیست گرفتار حکم عجیب قاضی شده و در مخمصه مرد سالاری گیر افتاده است.
اگر بپذیریم در جهان پست مدرن ما با فرا روایت ها ر وبرو هستیم باید به این قضیه بپردازیم که خرده روایت داستان نورا از کلان روایتی به نام تفکر مردسالار سرچشمه میگیرد و آن را زیر سوال میبرد. تفکری در دوران مدرن نیز از میان نرفته و اگر چه کوشش هایی برای برابری صورت پذیرفته اما تنش آن به دوران پسا مدرن نیز رسیده است شاید اجبار قاضی به نوشتن متنی در روزنامه برای باز پس گیری عقاید نورا به جهت فشار بر همسر قاضی به سبب ماندن در زندگی از نوعی تفکر پسا استعماری سر چشمه گرفته تا بواسطه سلطه فرهنگی و رسانه ای قدرت مردانه و البته اجتماعی خویش را پیکر نورا فرود آورد. اما این همه آنچه که در نمایش میگذرد ... دیدن ادامه ›› نیست
شخصیت های نمایش دوگانه در اجرا ظاهر میشدند که علاوه بر مفهوم گسست بنظر می آید رویکردی کهن الگویی نیز داشته باشد و بیشتر بنظر می آید آنها با سایه خود سخن می گویند سایه ای که در جهان پست مدرن دیگر وجه تاریک و ناخودآگاه ذهن نیست بلکه به روشنی با خودآگاهی همسو گردیده و هردو یک سخن می گویند و همسو می اندیشند شاید این همسویی سایه با خویشتن نیز ماحصل همین جهان پسا مدرن باشید نورا در این نمایش به نظر می اید در ذات خود مده آ را پرورانیده و از فرزندانش عبور کرده کوچسده و به واسطه جادوی نوشتن که خود در نگاه کهن الگویی امری دوی و جادوی است به شهرت رسیده و مورد اقبال جامعه قرار گرفته است
بن مایه نمایش اما در ژرف ساخت خود به عشق می نگرد و دیدگاههای مختلفی از آن را به مخاطب عرضه میکند نورا در بن بست عشق به تنهایی ایمان اورده و دخترش در اوج جوانی امید را در ان جستجو می کند
دوست نورا اما بواسطه طبقه اجتماعی خود از عشق به لونی دیگر یاد میکند او که به خاطر طبقه فرودست جامعه ماندن هرگز نتوانسته عشق مادرانه خود را نثار فرزندانش کند این عاطفه مادری را با فرزندان نورا تقسیم می کند پنداری پسا استعماری نه در مهاجرت و نه در بیگاری شغلی که در تار و پود عمیق ترین لایه های عاطفی بر نیز تنیده شده است
موسیقی انتهای نمایش نیز از همین تضادها و تعارض ها سخن میگوید ماهیگیری که از دستان بیابان شده خود باماهیان سخن می گوید تنهایی عمیق انسان را به چالش می کشاند و کویر جانی که در میانه دریا به استقسا مبتلاست را در نظر جلوه گر می سازد
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش روزی روزگاری سمنگان
این نمایش روایت گر روزگار مردمانی است که اگر چه هر لحظه با مرگ و نا امنی دست و پنجه نرم می کنند اما در عمق جان خویش به زندگی و به شادی باور دارند.و اینکه هنوز آدمهای شاد پیدا می شوند تا بر سیاهی روزگار نقش امید بزنند مردمی مثل همه ما با دشوار زندگی دست و پنجه نرم می کنند با فقر دست به گریبان میشوند تنهایی آزارشان میدهد و اتفاقات اسفند 66 در تهران آنها را هر لحظه مرگ اندیش تر می سازد.
یکی از مهم ترین مسائلی که با اشاره ای ساده به آن نگریسته می شود و در پی همان یک جمله تلنگری عمیق به آدمی می زند دیالوگی است که از دهان فرشاد شنیده میشود: "معلم رفت جایی که گربه نداره کانگورو داره"
همین یک جمله در ژرف ساخت خود به مسئله پسا استعمار و مهاجرت می پردازد جایی که در جهان نابسامان ما وقتی امنیت و اقتصاد در سایه جنگ مورد تهدید قرار می گیرد هر کس که دستش به دهنش میرسد رفتن را به ماندن ترجیح میدهد و این بار نه نیروی کار ورزیده با بدنی سالم که در دوران پسا استعماری انسان تحصیلکرده و باهوش به بیگاری در سرزمینی دیگر میرود چه اگزیستان او دچار آسیب است و این روش شاید بی درد سر ترین روش برای تهی کردن جامعه از اندیشمندانش است و این راهی سهل برای زوال جامعه است آنکه باید بیامواند میرود و جامعه رفته رفته از دانش تهی می گردد
البته اشاراتی از این دست در متن بارها اتفاق می افتد من باب مثال: "هیچ چیز درست نمی شود نگو خب راست میگه دیگه باشه ولی هر راستی گفتن ... دیدن ادامه ›› نداره" اشاره مستقیم به یاس درونی و نگاه اضمحلالی دارد که نویسنده معتقد است نباید گفته شودچرا که او عمیقا باور دارد اگر چه که داستان زندگی هر یک از ما یک تراژدی است اما باید کور سوی امید را زنده نگه داشت و بپذیریم زندگی هنوز جریان دارد.این همان حقیقتی است که نجات بخش است.
اما این همه قصه نیست نمایش سمنگان بارها به اساطیر ایران نقب می زند درست در جایی که پروانه ریواس ها در کوچه پاک می کند و معتقد است همیشه فصل ریواس است نگاه زیرکانه ای به اسطوره آفرینش دارد چه در اساطیر ایرانی آدمی فرزند دو ساقه ریواس هم بالای هم است. و این جمله ازدهان پروانه که فرزند خویش را در بمباران آن سالها از دست داده است نشان از همان کور سوی امیدی است که نویسنده در جریان قصه تا انتها می کشاند اگر چه به باور شخصیت های نمایش هیچ مادری مرگ فرزند خویش را باور نمی کند و این عدم باور ناشی از عدم تحمل رنج مرگ فرزند است چرا که مهم ترین و چالش انگیز نرین مسئله بشر همان مرگ است که آدمی در پی جاودانکی خویش فرزندی می آورد تا چیزی پس از او به یادگار بماند و این حس جاودانگی با مرگ فرزند به یاس بدل می گردد و اوج تراژیک این نمایش در شخصیت پروانه آنجاست که با مرگ امیر علی همسر او نیز میرود و این امکان که او بتواند فرزند دیگری داشته باشد از او سلب میگردد. و این تراژدی غم را به اوج خویش میرساند و دردناک تر آنکه مرگ فرزند در مدرسه اتفاق می افتد چه گمانم بر این است که نویسنده میخواسته بر مرگ دانایی در دوران ناامنی و جنگ صحه بگذارد و البته که در این کار توفیق یافته است.
نکته دیگری که در این نمایش به چشم میخورد نگاه به فرهنگ مرد سالار است که در جامعه ایرانی سالهای 60 به مراتب پر رنگ تر از این روزها دیده میشده و این در جمله جمال آقا:" زنمه مالمه حقمه " به خوبی عیان است و به همین دلیل رفتارهای پرخاشگرانه خویش را توجیح می کند  اما درست در جایی که خبر بارداری زنش را متوجه می شود ورق بر میگردد چرا که این زن است که آنچه را که سبب تداوم و بقای نسل او میگردد را به شکم می کشد  و رنج زنانه را در این نمایان می سازد که زن نه ازباب زن بودنش که چون سبب بقای نسل است ارزشمند میشود.
نمایش روزی روزگاری سمنگان اما تنها به همین چند گفتار بسنده نمی کند و به شخصیت پردازی تک تک نفرات در بعد تراژیک خویش ادامه میدهد
فرشاد در نمایش رسول است و رنج تنهایی با او از ابتدای زایش همراه بوده است او فرزند همه اهالی محل است تا روزی که بالغ می شود چرا که به گفته اهالی: " بلوغ خطرناک است" این جمله همانند بسیاری از جملات در متن بار معنایی فراوانی دارد بلوغ لزوما به پسر نوجوانی که در خیابانها ورجه می کند اشاره نمی کند او کتاب میخواند و در زیر زین مسجد زندگی می کند بلوغ برای فرشاد به معنی آگاهی است چیزی که اهالی و مردم عادی از آن می هراسند چرا که دانایی وجه متمایزی از انسان را نشان میدهد فرشاد در این نمایش عاشق میشود اما دوست داشتنش از سوی اهالی جدی گرفته نمی شود تا روزی که از بمباران فقط فرشاد و منیژه جان به در میبرند و زندگی آنها آغاز میگردد.
گرفتاری در دایره دوچرخه سواری فرشاد درست بعد از مرگ امیر علی پسر روشنفکر پروانه خانم که قرار بود تا موزیسین شود ذهن را به همزاد پنداری فرشاد و امیر علی میبرد پنداری هر دو از یک تن واحد باشند اما کسی درباره والدین فرشاد چیزی نمی داند. و از همین رو او فرزند همه اعضای سمنگان است
داستان در روایت اسطوره ای خود بارها به داستان تهمینه اشاره می کند اگر بخواهیم درباره شخصیت تهمینه کمی بپردازیم باید به شاهنامه مراجعه کنیم فردوسی تهمینه را پری چهر میداند و از آنجا که چهر در اصل کلمه بمعنی نژاد است پری چهر یعنی زنی که نژاد از پریان دارد و این پریان هستند که در ساختار کهن الگویی به مصاحبت پهلوانان و ارتشتاران میروند و تقدیر تراژیک را برای آنان رقم می خورد همانگونه که در انتهای قصه سهراب به دست پدر کشته میشود و مرگ فرزند سرانجام تراژیک این قصه است در این داستان نیز پروانه با مرگ فرزند روبرو است و مرگ مهم ترین ژرف ساخت این اثر است که در عروسی تولد کوچه و خیابان نقش بازی می کند.
این نمایش علاوه بر استفاده از المان های کهن الگویی از نوستالژی نیز برای فضا سازی بهره برده است سرکشی های دختر نوجوان قصه که از سه روز پیش از عروسی به بهانه عروسی رژلب مکه ای مادرش را می زند و دنبال دنبال کلوش و کمر لباس است تالقمه نون پنیر خیار گوجه برای تغذیه مدرسه تا تصاویری که در نمایش از کارتون هایدی و پنکه سقفی و جوراب پارزین که هر روز از مصیب خرید میشد و... بسیاری از عناصر دیگر ما را به سمت سالهای این اتفاق می برد
عبارت کلیدی:" زمان به عقب و روز به جلو می رود" در نمایش حاکی از یک لوپ زمانی است که ما در آن گرفتار آمده ایم پنداری در دایره ما نه نقطه تسلیم که گرفتار تقدیریم و این رنج را از گذشته های دور تا به امروز و روزگاران پسین به دوش خواهیم کشید و این بزرگترین تراژدی بشر است که از تقدیرش گریزی ندارد.
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش کنتور i
نمایش کنتور که این روزها در سالن هیلاج بر روی صحنه است یک نمایش اجتماعی است که به بررسی و تحلیل مسائل اجتماعی، فرهنگی می‌پردازد. و در این رهگذر از طنز سیاه به‌خوبی بهره می گیرد این نمایش سعی دارد با پردازش شخصیت‌هایی که از زندگی واقعی الهام گرفته شده اند با مخاطب ارتباط برقرار کند و به موضوعی اجتماعی بپردازد که در جهان معاصر آدمی با آن درگیر است سو استفاده از اطمینان طرف مقابل و کلاه‌برداری و خیانت به نزدیکان آن چه شاید در جهان امروز بارها با آن مواجه شده ایم زبان نمایش کنتور بسیار روان بدون پیرایه اما عمیق وانسانی آدمی را به اندیشیدن وا میدارد تا آنجا که بین تمام لحظات خنده آور شما به درک عمیق رنج نایل می شوید نمایش با استفاده از بازی نور و موسیقی به‌خوبی مخاطب را در درک موقعیت با خود همراه می‌کند. و تلاش می‌کند تا تماشاگرانش را به تفکر انتقادی درباره مسئله سو استفاده از اعتماد در روابط و دوستی ها وا دارد نمایش کنتور از تئاتر نه فقط  بعنوان یک سرگرمی صرف که بلکه به عنوان یک پلتفرم برای ایجاد تغییر در تفکر واندیشه بهره می گیرد و ساختار نمایش از عهده هردوی  این مقاصد به‌خوبی بر می آید و تا آنجا پیش می رود که داستانی پیچیده و جذاب را که به بررسی روابط انسانی، هویت و بحران‌های روحی می‌پردازد.را روایت کند نمایش کنتور به موضوعات هجوآمیز و تاریک زندگی می‌پردازد و از طنز سیاه برای نشان دادن تضادها و تناقضات انسانی استفاده می‌کند.نمایش کنتور حول محور شخصیت‌های اصلی می‌چرخد که هر یک با چالش‌ها و مشکلات خاص خود دست و پنجه نرم می‌کنند. این شخصیت‌ها در موقعیت‌های کمدی و تراژیک قرار می‌گیرند که منجر به بروز تنش‌ها و تضادهای عمیق در روابطشان می‌شود. و شخصیت‌ها ی  آن در تلاش برای درک خود و دیگران هستند و این تلاش‌ها گاهی به نتایج غیرمنتظره و خنده‌دار منجر می‌شود درست همان‌گونه از یک نمایش کمدی سیاه انتظار داریم کنتور با استفاده از طنز و کنایه، عمق احساسات و تجربیات انسانی را به تصویر می‌کشد. و هدف طنز سیاه را که نقد اجتماعی وبررسی عمیق‌تر مسائل انسانی است را محقق می سازد. نمایش کنتور با استفاده از تضاد بین موضوعات جدی و شیوه‌های خنده‌دار تأثیر عمیق‌تری را در مخاطب خود ایجاد می‌کند. همچنین در ساخت فضاها و موقعیت های غیر منتظره اوقات ناخوشایند و گاه متعارضی را نشان می‌دهد و شما را با احساساتی متعارض و همزمان مواجه ... دیدن ادامه ›› می سازد.
نمایش کنتور با سه المان  مهم در نمایشنامه داستان را پیش میبرد نابینایی، تاریکی، کنتور
. نابینایی در این نمایش نمادهای مختلفی دارد:
نابینایی اخلاقی و اجتماعی: نابینایی فیزیکی که می‌تواند به نابینایی اخلاقی و اجتماعی اشاره کند. شخصیت‌ها در مواجهه با نابینایی دوستشان رفتارهای خودخواهانه و غیرانسانی از خود نشان می‌دهند، که نشان‌دهنده نقص‌های عمیق انسانی و اجتماعی است.
 
عدم درک و ارتباط: نابینایی نماد عدم توانایی در درک یکدیگر و ارتباط مؤثر با دیگران است. این موضوع به چالش‌های ارتباطی میان افراد و جامعه اشاره دارد و نشان می‌دهد که چگونه افراد می‌توانند در دنیای مدرن به نوعی از تنهایی و بی‌توجهی دچار شوند.
زوال: زمانی که نابینایی به شکل همه گیر بین آن‌ها منتشر میشود به تدریج منجر به زوال نظم اجتماعی و فروپاشی می‌شود. این نماد به ما یادآوری می‌کند که چگونه شرایط بحرانی می‌تواند ساختارهای اجتماعی را تحت تأثیر قرار دهد وانسان‌ها را به سمت بربریت سوق دهد.
آزادی و وابستگی: نابینایی همچنین می‌تواند به معنای آزادی از قید و بندهای اجتماعی باشد، اما این آزادی با خطرات و مشکلات جدیدی همراه است. شخصیت‌ها باید با واقعیت جدیدی روبرو شوند که در آن هیچ چیز مطمئن نیست.
تغییر دیدگاه: در نهایت، نابینایی می‌تواند نماد تغییر دیدگاه باشد. وقتی که افراد قادر به دیدن نیستند، ممکن است به ابعاد جدیدی از زندگی و وجود خود پی ببرند که در حالت عادی نمی‌توانستند ببینند.
در کل، نابینایی در "کنتور" نه تنها یک وضعیت فیزیکی است، بلکه یک ابزار برای بررسی عمیق‌تر انسانیت، اخلاق، و روابط اجتماعی در شرایط بحرانی است.
از سوی دیگر نابینایی می تواند
نابینایی می‌تواند نماد ناتوانی در درک و تشخیص درست و نادرست باشد. این مفهوم به فقدان بصیرت اخلاقی اشاره دارد که ممکن است افراد را به سمت تصمیم‌گیری‌های نادرست و رفتارهای غیرانسانی سوق دهد. کما اینکه تمام دوستان بینا در درک و تشخیص سره از ناسره وا مانده بودند.
شخصیت‌های نمایشنامه همگی نیز دچار غفلت از مسائل مهم جامعه بودند آن‌ها در گرداب فردیت خویش گرفتار آمده بودند آن‌ها از یکدیگر دور مانده بودند. و با وجود ارتباطات ظاهری، احساس تنهایی می کردند. نابینایی به عنوان یک وضعیت فیزیکی می‌تواند به این احساس عمیق تنهایی و بی‌توجهی به یکدیگر اشاره داشته باشد.
از سوی دیگر نابینایی می تواند جهان متعارض انسانی را به‌خوبی بنمایاند همان‌گونه که نماد آزادی از قید و بندهای اجتماعی است همزمان می تواند نماد وابستگی به دیگران باشد. این دوگانگی نشان‌دهنده چالش‌هایی است که شخصیت‌های نمایش در مواجهه با بحران‌ها با آن روبرو می‌شوند.
از سوی دیگر زمانی که دوستان مرد نابینا به نابینایی مبتلا میشوندیک جهش در تغییر دیدگاه و نگرش به زندگی در آن‌ها به وجود می آید. وقتی افراد قادر به دیدن نیستند، به جنبه‌های جدیدی از وجود خود پی خواهد برد که در حالت عادی نمی‌توانستند ببینند.
 .
امیر مسعود این را خواند
فریال آذری (ferialazari61)

کنتور برق و خاموش و روشن کردن آن در نمایشنامه کارکردهای متعددی دارد از جمله نمادی از قدرت و کنترل است که شخصیت اول نمایشنامه با خاموش و روشن کردن آن میخواهد بر موقعیت مسلط شود و بر رفتار و کنش میهمانان تأثیر بگذارد. از سوی دیگر کنتور برق به عنوان نمادی از ناپایداری و تغییرات مداوم در زندگی انسان‌ها عمل می‌کند. خاموش و روشن کردن آن می‌تواند به نوسانات احساسات، روابط یا شرایط زندگی اشاره می‌کند و نشان می دهد که چگونه وضعیت‌ها ممکن است به سرعت تغییر کنند. همان‌گونه که غلیان و فروکش کردن احساسات در نمایش به‌خوبی مشهود است میهمانان در نمایش با روشن کردن کنتور به آگاهی دست یافته و بر محیط مسلط می گشتند حال آنکه در خاموشی اتفاقاتی رقم می‌خورد که از حوزه اختیارشان خارج است وانها را نسبت به محیط ناآگاه و عاجز ... دیدن ادامه ›› می سازد
رفتار محتاطانه مهمانان در هنگام خاموشی و ارتباطات اجتماعی آن‌ها در هنگام روشن بودن برق مخاطب را به اندیشه می رساند که روابط اجتماعی و بین فردی نیز همان‌گونه دستخوش تنهایی و ارتباط باشد و آدمی در سینوس بین رابطه وانزوا در حرکت است عمل خاموش و روشن کردن کنتور نمادی از انتخاب و آزادی فردی است که به دست میزبان دچار خلل شده است و آزادی وانتخاب را آن‌ها سلب می‌کند همان‌گونه که میزبان به طور ناخواسته سالهاست که این انتخاب در تقدیر او از ان سلب گردیده است نگاه دیگری که باید به آن پرداخت به وابستگی انسان مدرن به تکنولوژی بر میگردد و نبود برق ما را با چالش های این وابستگی برای روابط انسانی روبرو می سازد.
▎تاریکی در این نمایش علاوه بر آنکه به جهل ادمی و ناتوانی او اشاره دارد به زوایای تاریک انسان نیز می‌پردازد اینکه متین در نمایش در دو شخصیت زن و مرد تجلی می یابد به ابعاد آنیما وانیموسی موضوع می‌پردازد متین یا حشمت هردو یک نفرند که در دو وجه زنانه و مردانه در نمایش دیده می شوند آنچه در نمایش می گذرد به شناساندن زوایای تاریک و پنهان وجود آدمی اشاره می‌کند و به زوال اخلاقیات در جهان معاصر می‌پردازد نمایش کنتور در ذات خود به موضوعی تاریک که زوال اخلاق است پرداخته و با بیانی طنز امیز احساسات متناقضی را در تماشاگر ایجاد می‌کند. آن‌ها بیشترافراد ی با رفتار و حرکات غی اخلاقی هستند که به عناون نمادی از مشکلات و روابط انسانی عمل می کنند نمایش کنتور تلاش می‌کند تا با استفاده از زبان طنز به تحلیل مسائل اجتماعی بپردازد واز ابزار طنز برای ایجاد فاصله بین موضوع و تماشاگر بهره می گیرد.و تماشگران را به احساسات متناقض خنده همدردی ناراحتی وا میدارد. پایان بندی نمایش کنتور غیر منتظره است که این امر به ایجاد تأثیر عمیق‌تر کمک می‌کند.کنتور با بهره گیری از ابزارهای زبانی و جملات و کلمات کنایه آمیز تلاش می‌کند تا پیام خود را هر چه بهتر به جان مخاطبانش بنشاند. و اگر چه متن وام گرفته از آثار شفر است اما در بیان زیاده روی نکرده و از الفاظ رکیک دوری می‌کند
زوال تمدن و مدرنیته مفاهیم پیچیده‌ای هستند که به تحلیل و بررسی تغییرات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در جوامع معاصر مربوط می‌شوند. در این زمینه، مکتب فرانکفورت به عنوان یک جریان فکری مهم، نظرات خاصی دارد.
نمایش کنتور در ژرف ساخت خود مفاهیم مکتب فرانکفورت را به همراه دارد همان‌گونه که آدورنو و هورکهایمر معتقدند آدمی در جهان مدرن به‌جای استفاده از عقل برای تحقق آزادی وانسانیت، به ابزاری برای کنترل و تسلط تبدیل‌شده است. این امر می‌تواند منجر به بیگانگی انسان‌ها از یکدیگر و از خودشان شود و این نگاه ابزاری در نمایش و سو استفاده از نابینایی دوستشان به‌خوبی به چشم می‌خورد از سوی دیگر پیشرفت تکنولوژی از ساده‌ترین شکل خود استفاده از چراغ‌قوه موبایل گرفته تا استفاده از ابزارهای مالی برای چپاول دوستشان تأثیرات منفی را بر زندگی دوستانه نشان می‌دهد همان‌گونه که. مارکوزه در آثار خود به تأثیرات منفی پیشرفت تکنولوژیک بر زندگی انسانی اشاره‌کرده و معتقد است که این پیشرفت‌ها می‌توانند به بحران‌های اجتماعی وانسانی منجر شوند. این بحران‌ها در نمایش هرچه بیشتر پیش می‌روند عمیق‌تر و پررنگ‌تر خود را نشان می‌دهد.
خاموشی کنتور از سوی میزبان نیز تلاشی است تا به‌واسطه آن دوستان خود را نسبت به شرایطی که با آن زندگی می‌کند مواجه سازد و با آگاهی نسبت به شرایط و تغییراتی را ایجاد کند که در سایه آن می‌توان به سمت جامعه‌ای عادلانه‌تر حرکت کرد نمایش کنتور تلاش می‌کند تا از طریق نشان دادن تجربه فردی به واقعیت‌های عینی اهمیت دهد .و حقیقت را از این رهگذر بیان نماید. شخصیت‌های نمایش تلاش می‌کنند تا در قالب بازی به آگاهی دست یابند تا شاید بتوانند خود را به بوته نقد گذاشته و از سیاهی وجود خویش بکاهند
و از بیگانگی وانزوایی که آنان را از هم دور ساخته رهایی یابند چراکه کاهش احساس تعلق و وفاداری رهاورد همین بیگانگی وانزوا است.
کنتور به‌نقد فردگرایی می‌پردازد و آن را از این حیث که این امر می‌تواند به کاهش وفاداری به گروه‌ها، خانواده‌ها و جوامع منجر شود.موردنقد قرار می‌دهد و رفتاری که میهمانان با میزبان خود داشته‌اند را ماحصل همین فردگرایی می‌داند که سبب گردیده تا آن‌ها بیشتر به دنبال منافع شخصی خود باشند و کمتر به تعهدات اجتماعی و روابط عاطفی توجه کنند.آن‌ها برای کسب منفعت بیشتر روابط دوستانه خود را تحت تأثیر قرار داده با کلاه‌برداری از دوست توانمند و نابینای خود وفاداری را زیر سؤال می‌برند.یکی دیگر از آسیب‌های وفاداری در نمایش به تغییر در الگوهای ارتباطی بازمی‌گردد که سبب می‌گردد تا میزبان از نامزد خویش جداشده و بداند که او با فرد دیگری ارتباط گرفته و ازدواج‌کرده است نمایش کنتور با تکیه‌بر اصالت وفاداری و روابط بین فردی جهان معاصر را به چالش می‌کشد و سعی بر ترویج ارزش‌های انسانی روابط عمیق‌تر و معنادارتر در ارتباط با یکدیگر دارد . با فضاسازی از طریق نور موسیقی و زبان طنز آن را به مخاطب عرضه می‌کند
۲ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش مرد روی کاناپه با مضمونی ضد ایدئولوژی ضد رئالیسم و ضد سوسیال ضد روانشناسی وضد بورژوازی است این نمایش درباره انسان عصر مدرن سخن می‌گوید که با تردیدهایش دست بهگریبان است آنچه در این نمایش به تصویر کشیده می‌شود شکست ارزش‌های عقلایی و اومانیستیاست شخصیت‌های این نمایش به خصوص مرد روی کاناپه و زن نمی‌دانند کیستند و در این دنیا به چهکاری می‌آیند وقتی زن از ماموری که به دیدار مرد می آید میپرسد  دقیقاً رئیس چه چیزی است و پاسخمی‌شنود لازم نیست چیز بیشتری بداند و هرچه نداند بهتر است شاید باید بپذیریم خودشان هم چیزبیشتری نمی‌دانند و دچار سردرگمی در شناخت خویش هستند اگرچه زن تلاش میکند تا شغلش رابرای ما به عنوان کارشناس آثار هنری تعریف کند اما در همین تعریف هم الکن است مرد روی کاناپهبیشتر از آنکه یک قهرمان باشد یک ضد قهرمان بی چیز است شما در این نمایش با بی ارتباطی بینانسان‌ها روبرو هستید اگرچه زن با تمام کارکردهای کهن الگویی اش. به عنوان یک زن برای ایجادارتباط و بقا تلاش می‌کند اما مرد از این قاعده مستثناست او حرف می‌زند تا احساس زنده بودن کنداگرچه بسیاری از مکالماتش صرفاً قراردادی است و این تلاش‌های او برای این است تا صرفاً خود را ازقید معناها برهاند نمایش مرد روی کاناپه بیشتر به گزارش مستند از زندگی یک مرد آسپگر می‌پردازداو به کاناپه محبوبش علاقه خاصی دارد و با رفتارهای تکراری دنیایی جدید را ترسیم می‌کند تماشایتلویزیون با صدای بسته از همین حیث است اما در برقراری ارتباطات اجتماعی و درک احساساتدیگران دچار ناتوانی است از همین روی است که به خانه‌ای پناه می‌برد که اطرافش همسایه‌ای ندارداو در جهان محدود خویش است با صدای بسته فیلم های تکراری می‌بیند و هر بار در خیالشدیالوگ‌های جدید و داستانی نو می‌سازد این موضوع اما محدود به فیلم‌ها نمی‌شود او اخبار را نیز درسکوت پی می‌گیرد و باور دارد زیرنویس‌ها برایش کافی است شاید بتوان به این قضیه از دو منظر آنرا مورد واکاوی قرار داد اول آنکه او نمی‌خواهد تحت تاثیر جریانات و جهت‌گیری‌های جراید به اخباردسترسی یابد و تلاش می‌کند خبر را از حیث خبر بودن پیدا نماید از سوی دیگراو در درک ایناحساسات اخبار عاجز است و نمی‌خواهد این ناتوانی را با خود یادآوری کند یکی دیگر از مسائلی کهبیماران آسپرگر به آن مبتلا هستند آن است که آنها حالات چهره کمی دارند و این دقیقاً در بازی مردروی کاناپه دیده می‌شود او در اغلب موارد حالات یکسانی را از خود بروز می‌دهد و در نگاهش زمانیکه برای اولین بار از دختر سخن می‌گوید تغییری دیده نمی‌شود رفتار های مرد روی کاناپه در درک هنرو تابلوی نقاشی پشت سرش به عنوان یک اثر هنری فاخر و مواجهه احساسی او با آن تابلو تا جاییبی‌تفاوت است که پنداری می‌خواهد ما را به این موضوع برساند که شاید خود خالق این اثر هنریاست و می‌تواند هرگاه که دلش خواست یک اثر اصل دقیقاً مطابق این تابلو را دوباره نقاشی کند بهنظرم اوج تلاش این نمایش در بازی رولت روسی است که به عنوان قمار بین مرگ و زندگی، عشق ونفرت ،دوگانه ای را در پی وحدت ترسیم میکند پنداری در تلاش است. آدمی را به عمیق‌ترین لایه‌هایذهن رهنمون کند تا در انتخاب بین عشق و مرگ دست زند اما آنچه زن در نمایش برمی‌گزیند یکگزینش تراژیک است او بارها تلاش می‌کند تا نفر سوم را مورد هدف قرار دهد اما بعد از چند شلیک،درست زمانی که مطمئن می‌شود شلیک آخر است به سمت مرد روی کاناپه نشانه می‌رود چرا کهمی‌داند اینگونه هر دو خواهند مرد او با ایمان به پایان زندگیش مرگ را برمی‌گزیند او در چالش بینبودن و نبودن. درست آنجا که دوست داشتن او به سخره گرفته می‌شود می‌پذیرد هیچ پایان زیبایی برایاین عشق مفروض نیست او مایوس به سمت مرد شلیک می‌کند؛ اما اسلحه خالی از گلوله است آزمونیکه دو مرد برای سنجش عشق زن راه انداختند او را به تقابل بین هستی و نیستی وا می‌دارد چیزیفراتر از توان او، در لحظه برایش رقم می‌خورد او نه بین عشق و نفرت که در بودن و نیستی، نیستی رابرمی‌گزیند مطلب قابل تأمل دیگر در این نمایش طراحی لباس آن است که با یک علامت بارکد مفهومکالا انگاری انسان را در ذهن متبادر میسازد.
 ماشینیزم در عصر مدرن شاید انسان را هم از احساس تهی کرده باشد انسانی که باور دارد یک کپیدیگر از خودش در جای دیگر زندگی می‌کند. و خود را مانند تلویزیون کاناپه یک شئی می بیند اما حتینمیداند برای چه چیزی به خدمت گرفته میشود.
تصویر دختر در صحنه آخر نمایش با لباس مشکی زنانه خبر از یاس او میدهد او مرگ زنانگی خویشرا میپذیرد و به شیئ شدگی خویش باور دارد او میداند این رابطه تحت سلطه استیلای بروکراتیک استو عشق تا سر حد کارکردی اجتماعی تقلیل یافته است و از معنا تهی میشوند بنابراین این بار نسخهکپی شده مرد روی کاناپه در آنجا حضور دارد مردی که اذعان دارد ار همه چیز آگاهی دارد در اینمفهوم شیئ وارگی پیش از همه واقعیت آگاهی از خود بیگانه ی فردی است که به چیز محض تبدیلمیشود این نوع نگاه و بیگانگی اجتماعی متاثر از مکتب فرانکفورت است. اگر بپذیریم که زیر بنایاقتصادی در روبنای فرهنگی بازتاب دارد رفتار مرد روی کاناپه نسبت به پولهایش و بی خیالی نسبت بهآنها و بخشیدن همه آنها به دختر شاید تلاشی است تا هر دو را از زندانی که در آن محبوس هستندرهایی بخشد او با بخشیدن پول‌ها و تابلوی نقاشی میکوشد تا از طریق مزایای اقتصادی مفهومیجدید را باز تفسیر کند و دوست داشتن را به دست آورد
و به روابط صحیح انسانی و نه اقتصاد اصالت دهد 
مرد روی کاناپه انسان عصر مدرن است که در تنهایی خویش گیر افتاده با آن دست و پنجه نرم می‌کندبه رنج‌هایش خو می‌کند و در نهایت به کودکی اش باز می‌گردد عروسک خرسش را در آغوش می‌گیرد وهمه آنچه که برای انسان در جهان نو از رسانه، تلویزیون،،ثروت هنر مهم و رشک برانگیز است را وامی‌گذارد و تلاش می‌کند روح خود را یکبار دیگر از نو بسازد تا بتواند دوست داشتن را به دست آورد. وبه خویشتن خویش بازگردد.
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقدی بر مغازه خودکشی
نمایشی در ژانر کمدی سیاه اما در ستایش زندگی و امید است
این نمایش جهانی دیستوپیایی را برای مخاطبین ترسیم میکند که اندوه بر آن مستولی است و خودکشی تنها و بهترین راه برای آنهاست
اسامی شخصیت ها همگی برگرفته از شخصیت های سرشناسی است که پیش از این خودکشی کرده اند
ابزار و وسایل خودکشی به طرز عجیبی خلاقانه ‌و خنده دار اند.
فرزند کوچک خانواده اما از این فضای پاد آرمانشهری فاصله دارد او کسی است که زندگی را در پی تمام نابسامانی ها در میابد او به موناکو میرود اما او همه جا معنای زندگی را جستجو میکند هم‌اوست که جرات عشق ورزی را به خواهر بزرگترش میدهد
درباره انگیزه خودکشی به نظر می آید نمایش پیرو‌ نظریه ... دیدن ادامه ›› نئوفرویدین است
دختر کوچک نماینده اروس است و بقیه اعضای خانواده همگی نماینده تاناتوس هستند طبق باور فروید تاناتوس است که در نهایت پیروز میگرد بر همین باور است که فروید برای عشق ارزش چندانی قائل نمی‌شود و بر همین منوال است که چون مرگ را سرنوشت محتوم همه پدیده ها میداند با نگاهی جبرگرایانه مرگ را اصالت میدهد
نظریات خودکشی فروید با اصیل دانستن مرگ همراه است و در شرایطی که فرد دچار اسکیزوفرنی یا تحت تاثیر ماده روانگردان نباشد آن را مراتبی از افسردگی میداند برخی از رفتارها در بیماران اختلال تکانه ای نیز میتواند بدون در نظر گرفتن عواقب کار به خودکشی بیاندیشند اما در نگاه نئوفرویدین ها اختیار نیز وجود دارد و از نگاه جبرگرایانه فاصله گرفته و زندگی را میکاوند از این حیث دختر کوچک قصه موفق میشود تا زندگی و عشق را به مغازه خودکشی بازگرداند
وسایلی که در مغازه خودکشی وجود دارند بسیاری از مواقع برای اختلالات تکانه ای طراحی شده اند همانند بلوک سیمانی بوسه مرگ و بسیاری از وسایل خودکشی دیگر برخی نیز برای بیماران افسرده مصرف میشوند مغازه خودکشی اما در اختلالات کنترل تکانه ای در دو وجه دیده میشود زمانی که فرد دیگران را مستحق زندگی نمیداند همانند آنچه که در ادیان در باور به شیطان وجود دارد که آدمی را مستحق زیستن نمی بیند و تلاش بر آن دارد که به زندگی پوچ آدمیان پایان دهد و این نگاه تا زمانی که پرخاش های برونی داشته باشد در مسیر پایان دادن به زندگی دیگران گام بر میدارد و زمانی که درونی باشد فرد خود را مستحق زندگی ندانسته و زندگی خود را پایان میدهد این تفاوت نگرش در نمایش درست در جایی که پدر خانواده تلاش میکند تا با مرگ کسب در آمد کند و به آن وفادار بماند دیده میشود
تلاش مادر خانواده در افسرده نگهداشتن و اینکه شما هنوز اجازه ندارید به زندگی خودتان پایان دهید نیز گواهی بر همین مدعاست که شاید علاوه بر افسردگی اختلال انفجاری نیز در آن دخیل باشد و خشونت پرخاشگری و تخریب زندگی سایرین از همین اختلال سر چشمه بگیرد اما درباره مشتریان مغازه افسردگی منشا اصلی این اقدام است نمایش مغازه خودکشی طراحی فانتزی داشته و این اصل در لباس گریم و طراحی صحنه رعایت گردیده
بود
صدا در سالن نمایش ایراداتی داشت و بیش از اندازه بلند بود که البته ممکن است در شبی که ما تماشاگر بودیم دستگاهها به مشکلی برخورد کرده باشند
نور سبز در انتهای نمایش زمانی که نمایش پایان یافته بود و به نظر می آمد نور جنرال برای هدایت تماشاگران به سالن کفایت میکند آزار دهنده بود
اما در بازی همگی یکدست و به لحاظ تکنیکی درست کارگردانی شده بودند موسیقی کار درست و به جا بوده و از نقاط قوت نمایش بوده است.
امیر مسعود این را خواند
داوود گراوند این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایشنامه سهروردی i
شاید یکی از بنیادی‌ترین عناصر موجود در سامانه‌ی فکری ایران باستان، موضوع امشاسپندان باشد.

امشاسپندان، در نظام باورشناختی مزدایی، به شش مفهوم متعالی اطلاق می‌شود که برترین آفریدگانِ خداوند شناخته می‌شوند.

واژه‌ی امشاسپندان در اوستایی، ترکیبی از دو بخش است؛ یکی واژه‌ی اَمِشَه به معنی جاودانه و همیشگی و دیگری واژه‌ی سْپِنتَه به معنی مقدس و سودمند که در مجموع به معنای «موجودات جاودانه‌ی سودمند»است.

این اصطلاح به شش یا هفت صفت مهم اهورامزدا اشاره می‌کند. البته سپندمینو برترین و انتزاعی‌ترین امشاسپند است که به دلیل نداشتن نمود بیرونی، گاه نادیده گرفته شده و با بهمن یکی شده است. این شش امشاسپند عبارت‌اند از؛ وُهومنه یا همان بهمن به معنای اندیشه‌ی نیک، اَشه‌وَهیشتَه یا همان اردیبهشت ... دیدن ادامه ›› به معنای برترین راستی و نظم، خشتره‌وئیریه یا شهریور به معنی شهریاری آرمانی، اِسپِنتَه‌آرمَئیتی یا سپندارمذ و به فارسی امروز اسفند به معنی آرامش مقدس، هئوروتات یا خرداد به معنی کمال و سرانجام اَمرتات یا امرداد به معنی جاودانگی و بی‌مرگی.

در این نوشته و در ارتباط با نمایش سهروردی (نوشته و کارگردانی شکرخدا گودرزی)، صرفاً به شناخت نشانه‌های امشاسپند شهریور در آثار سهروردی پرداخته می‌شود.

فرمانروایی دنیوی نیک، دادگرانه، رعیت‌نواز و مردمدارانه‌ی شهریور، به معنی شهریاری و سلطنت مطلوب است. او را باید نماد فرمانروایی بهشتی در زمین دانست. سلطنتی که مطابق میل و آرزو باشد. اراده‌ی آفریدگار را مستقر کند، بیچارگان و درماندگان را در نظر داشته باشد و بر بدی‌ها چیره شود

این معنی و کارکرد شهریور و این که مسبوق به دو مفهوم نیک‌اندیشی و پارسایی ا‌ست، از یک‌ سو تأثیری شگرف در شیوه‌ی تعلیم و تربیت شاهان ایران باستان و پیوستگان آنان داشته و از دیگر سو نقشی مهم در شکل‌گیری حکمت سیاسی و سامانه‌ی قدرت و شهریاری ایفاء کرده،چه به‌لحاظ نظری، چه عملی.

مهریشت، بند ۱۲۵، شهریور را رب‌النوع و موکل فلزات دانسته و به ‌بیان درست‌تر، فلزات را نماد و جلوه‌ی دنیوی آن امشاسپند به‌شمار آورده است.

به همین دلیل ارتباط مستقیم او با جنگاوری و سلاح و نیز آزمون فلز که در پایان جهان به هلاک همه‌ی دیوان می‌انجامد، بسیار آشکار است.

در هات ۴۵ بند ۷ نیز اشاره شده؛ از آن‌جا که فلز به‌ مثابه‌ی ابزار کار انسان و همچنین فلزات گرانبها همگی در خدمت توانگری انسان به‌ کار گرفته می‌شوند، با این امشاسپند در پیوندند.

با توجه به معنای دو لغت سازنده‌ی واژه‌ی شهریور (خشتره) به معنای چیرگی و وئیریه به معنای کشش و گرایش، این واژه را به معنای چیرگی بر خواسته‌ها و کشش‌های نفس دانسته اند. بر این اساس، امشاسپند شهریور جایگاه و کارکرد ویژه و دیگرگونه‌ای را خواهد یافت که بر طبق آن توانایی چیرگی بر خود و خواسته‌های ناهنجار نفسانی به دست می‌آید.
توضیح این‌که؛ همواره سلطه و چیرگی بر مظاهر طبیعی و نیروهای بیرونی، بی‌شک پس ‌از کسب نیروی درونی و فربهی و توانمندی نفس از طریق تسلط بر هواهای نفسانی حاصل می‌شود. این امر که از بدیهیات همه یا اغلب نظام‌های نهان‌گرایانه محسوب می‌شـود، خــود می‌تواند به معنای تأیید این کارکرد دینی-عرفانی امشاسپند شهریور به‌شمار آید.
فرّ کیانی یا فره ایزدی، «فروغی ایزدی» است که ایرانیان آن را همواره همراه پاکان و پارسایان دانسته و داشتن آن را مستلزم نیرو و ولایت ایزدی می‌دانسته‌اند. فره، بر این اساس مظهر دو امشاسپند اشه و شهریور است. به بیان دیگر می‌توان آن را مظهر به ‌ثمر نشستن اشه و کمال یافتن آن به‌ صورت شهریور محسوب کرد که هم موجب پاکی جان و هم سبب اقتدار دنیوی و مینوی است. نیز اگر چه فره‌های سه‌گانه ایزدی، کیانی و آریایی از یکدیگر جدا و متمایزند، در بسیاری از کاربردهای غیردقیق، هر فره‌ای را ایزدی می‌نامند که معمولاً مراد همان فرّ کیانی ا‌ست.

سهروردی تنها یک بار در کتاب «حکمة الاشراق» به‌طور مستقیم از امشاسپند شهریور نام برده و می‌گوید:

«او هورخش که همان طلسم شهریور است نوری بسیار تابان است که پدیدآورنده‌ی روز و رئیس آسمان است و بزرگداشتش در سنت اشراق واجب و زیادتی او بر ستارگان تنها به اندازه و نزدیکی نیست بلکه به شدت است»

(سهروردی ۱۳۷۲، ج ۲، ۱۴۹)

سهروردی در این عبارات، به اقتدار و عظمتی نورانی و روحانی اشاره می‌کند. وی شهریور را نماد قدرت مینوی می‌داند که با افاضه‌ی نور از جانب حضرت نورالأنوار همراه است. وی در میان سلسله‌ی انوار قاهر‌ه‌ی عرضی، به ‌لحاظ میزان قهر و غلبه بر مراتب مادون، قائل به مراتبی است که برترین و قوی‌ترین آن‌ها را امشاسپند شهریور می‌داند.

در مقام تمثیل، به انوار و اجرام سماوی دنیوی اشاره می‌کند که اگر چه همه‌ی آن‌ها در نورانیت با یکدیگر همسان و مشترکند، میزان و مرتبه‌ی همه‌ی آن‌ها یکسان نیست و برخی مانند ستارگان و سیارات کوچک‌تر نور خود را از اجرام و ستارگان بزرگ‌تر اخذ می‌کنند و برخی نیز دارای نور مستقلند که هم خود منشأ مستقل نور محسوب می‌شوند، هم به سایر اجرام سماوی افاضه می‌کنند. اما از این ‌میان، آن‌که سرور آسمان و پادشاه اجرام و افلاک است «هورخش» یا خورشید است که تعظیم و تکریم آن نزد اشراقیان فریضه‌ای بزرگ است. سهروردی خورشید را مثل نامی برای امشاسپند شهریور می‌داند، چرا که مظهر همراهی و اتحاد دو مفهوم نور و اقتدار در فلسفه‌ی اشراقی به‌ شمار می‌رود.

اما در برخی آثار سهروردی، اشاراتی غیرمستقیم به شهریور شده، از جمله در:

»مجموعه‌ی مصنفات، نوشته‌ی شیخ اشراق، صفحات ۵۰۲ تا ۵۰۴ » ذیل فصلی با عنوان «فی سلوک الحکماء المتألهین» با ذکر احوال اولیاء و حکمای متأله، انواع لمعات و اشراقاتی را که با اتصال نورانی و معنوی با نورالأنوار دریافت می‌کنند، ذکر کرده است؛ بارقه‌هایی که هر یک بهره‌هایی گاه از نوع لذات معنوی و گاه از جنس قهر و غلبه را به همراه دارند. در این متن از یک‌سو سه مورد از «معانی اختصاصی امشاسپند شهریور» یعنی معانی قهر، غلبه ولایت و قدرت معنوی جمع آمده‌اند و از سوی ‌دیگر، اختصاصات شهریور در کنار کارکردهای عمومی امشاسپندان حضور دارد که همان پیوند مستقیم با مفهوم خداوند به‌ مثابه‌ی برترین مظاهر عالم هستی‌ است. در این اثر، سهروردی حضور در سامانه‌ی امشاسپندان (یعنی جمع شدن معانی اغلب سامانه‌ی امشاسپندان با یکدیگر) و سرانجام ذکر عناصر مربوط به فرهنگ و تاریخ ایران باستان نیز به چشم می‌خورد.

اما آنچه این مطلب را با داستان سهروردی و روایت شکرخدا گودرزی پیوند می‌دهد، صحنه‌ی محکمه‌ی سهروردی است که در آن ضعف حاکمان سیاسی و عالمان دین (که در هم ترکیب شده‌اند) به‌خوبی مشهود است و در دیالوگ‌ها و بازی‌های تأثیرگذار بازیگران با ظرافت نشان داده شده است. چنین حاکمان و فقه‌هایی که به ظاهر سلاح در دست با دشمنان دین و خدا می‌جنگند اما در عرصه‌ی عدالت حقیقی، جز سکوت یا همراهی با ظلم دستاوردی نداشتند، همه بنده‌ی قدرت هستند، شهریاری نیک ندارند، به عدالت حکم نمی‌رانند و بر هواهای نفسانی خود هم چیره نمی‌شوند، طبعاً سخنان تفکربرانگیز و شبه‌ناک سهروردی را که در تضاد با نظام باورشناختی‌شان است، تاب نیاورده و چون از آگاهی مردم هم در هراسند، ناگزیر دستور قتل سهروردی را صادر کردند، اتفاقی که اجرای آن از لحظات دیدنی نمایش «سهروردی» است.
فرّ کیانی یا فره ایزدی، «فروغی ایزدی» است که ایرانیان آن را همواره همراه پاکان و پارسایان دانسته و داشتن آن را مستلزم نیرو و ولایت ایزدی می‌دانسته‌اند. فره، بر این اساس مظهر دو امشاسپند اشه و شهریور است. به بیان دیگر می‌توان آن را مظهر به ‌ثمر نشستن اشه و کمال یافتن آن به‌ صورت شهریور محسوب کرد که هم موجب پاکی جان و هم سبب اقتدار دنیوی و مینوی است. نیز اگر چه فره‌های سه‌گانه ایزدی، کیانی و آریایی از یکدیگر جدا و متمایزند، در بسیاری از کاربردهای غیردقیق، هر فره‌ای را ایزدی می‌نامند که معمولاً مراد همان فرّ کیانی ا‌ست.

سهروردی تنها یک بار در کتاب «حکمة الاشراق» به‌طور مستقیم از امشاسپند شهریور نام برده و می‌گوید:

«او هورخش که همان طلسم شهریور است نوری بسیار تابان است که پدیدآورنده‌ی روز و رئیس آسمان است و بزرگداشتش در سنت اشراق واجب و زیادتی او بر ستارگان تنها به اندازه و نزدیکی نیست بلکه به شدت است»

(سهروردی ۱۳۷۲، ج ۲، ۱۴۹)

سهروردی در این عبارات، به اقتدار و عظمتی نورانی و روحانی اشاره می‌کند. وی شهریور را نماد قدرت مینوی می‌داند که با افاضه‌ی نور از جانب حضرت نورالأنوار همراه است. وی در میان سلسله‌ی انوار قاهر‌ه‌ی عرضی، به ‌لحاظ میزان قهر و غلبه بر مراتب مادون، قائل به مراتبی است که برترین و قوی‌ترین آن‌ها را امشاسپند شهریور می‌داند.

در مقام تمثیل، به انوار و اجرام سماوی دنیوی اشاره می‌کند که اگر چه همه‌ی آن‌ها در نورانیت با یکدیگر همسان و مشترکند، میزان و مرتبه‌ی همه‌ی آن‌ها یکسان نیست و برخی مانند ستارگان و سیارات کوچک‌تر نور خود را از اجرام و ستارگان بزرگ‌تر اخذ می‌کنند و برخی نیز دارای نور مستقلند که هم خود منشأ مستقل نور محسوب می‌شوند، هم به سایر اجرام سماوی افاضه می‌کنند. اما از این ‌میان، آن‌که سرور آسمان و پادشاه اجرام و افلاک است «هورخش» یا خورشید است که تعظیم و تکریم آن نزد اشراقیان فریضه‌ای بزرگ است. سهروردی خورشید را مثل نامی برای امشاسپند شهریور می‌داند، چرا که مظهر همراهی و اتحاد دو مفهوم نور و اقتدار در فلسفه‌ی اشراقی به‌ شمار می‌رود.
.
فریال آذری (ferialazari61)

اما در برخی آثار سهروردی، اشاراتی غیرمستقیم به شهریور شده، از جمله در:

»مجموعه‌ی مصنفات، نوشته‌ی شیخ اشراق، صفحات ۵۰۲ تا ۵۰۴ » ذیل فصلی با عنوان «فی سلوک الحکماء المتألهین» با ذکر احوال اولیاء و حکمای متأله، انواع لمعات و اشراقاتی را که با اتصال نورانی و معنوی با نورالأنوار دریافت می‌کنند، ذکر کرده است؛ بارقه‌هایی که هر یک بهره‌هایی گاه از نوع لذات معنوی و گاه از جنس قهر و غلبه را به همراه دارند. در این متن از یک‌سو سه مورد از «معانی اختصاصی امشاسپند شهریور» یعنی معانی قهر، ... دیدن ادامه ›› غلبه ولایت و قدرت معنوی جمع آمده‌اند و از سوی ‌دیگر، اختصاصات شهریور در کنار کارکردهای عمومی امشاسپندان حضور دارد که همان پیوند مستقیم با مفهوم خداوند به‌ مثابه‌ی برترین مظاهر عالم هستی‌ است. در این اثر، سهروردی حضور در سامانه‌ی امشاسپندان (یعنی جمع شدن معانی اغلب سامانه‌ی امشاسپندان با یکدیگر) و سرانجام ذکر عناصر مربوط به فرهنگ و تاریخ ایران باستان نیز به چشم می‌خورد.

اما آنچه این مطلب را با داستان سهروردی و روایت شکرخدا گودرزی پیوند می‌دهد، صحنه‌ی محکمه‌ی سهروردی است که در آن ضعف حاکمان سیاسی و عالمان دین (که در هم ترکیب شده‌اند) به‌خوبی مشهود است و در دیالوگ‌ها و بازی‌های تأثیرگذار بازیگران با ظرافت نشان داده شده است. چنین حاکمان و فقه‌هایی که به ظاهر سلاح در دست با دشمنان دین و خدا می‌جنگند اما در عرصه‌ی عدالت حقیقی، جز سکوت یا همراهی با ظلم دستاوردی نداشتند، همه بنده‌ی قدرت هستند، شهریاری نیک ندارند، به عدالت حکم نمی‌رانند و بر هواهای نفسانی خود هم چیره نمی‌شوند، طبعاً سخنان تفکربرانگیز و شبه‌ناک سهروردی را که در تضاد با نظام باورشناختی‌شان است، تاب نیاورده و چون از آگاهی مردم هم در هراسند، ناگزیر دستور قتل سهروردی را صادر کردند، اتفاقی که اجرای آن از لحظات دیدنی نمایش «سهروردی» است
۲ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش سنجاب i
نمایش «سنجاب» به کارگردانی مهدی روزبهانی که این شب‌ها در تماشاخانه ماه حوزه هنری روی صحنه است، نگاهی به تاریخ و باورهای ایرانیان دارد.
«سنجاب» در این اثر اگرچه با مفهوم ثروت و افزایش روزی در ارتباط است اما در کارکرد نمادشناسانه خود با به تعویق انداختن کارها نیز مرتبط است و به پافشاری و صبر و حوصله برای حصول نتیجه ما را رهنمون می‌سازد.  سنجاب اساساً در کارکرد کهن‌الگویی خود با ما خردی را به اشتراک می‌گذارد که در آن زندگی سرشار از نشاط و البته همراه صبوری جای دارد و ازآنجاکه سنجاب‌ها طی سال برای ذخیره غذای زمستان تلاش می‌کنند، از این کارکرد نیز در نمایش بهره برده شده است. ذخیره‌ای که اینجا ما با آن روبه‌رو هستیم نه ذخیره مادی که ذخیره معنوی است که با باورهای مذهبی در ارتباط است.
از دیگر سو تلاش نویسنده برای باز کردن مفاهیم سرمایه‌داری لیبرالی در قرن بیستم و آنچه در آن سال‌ها در ایران تحت عنوان اصلاحات ارضی رقم می‌خورد و پیوند آن برای نگه‌داشتن قدرت و فرهنگ ارباب رعیت است. طبقه کارگر اما اینجا آگاه است و به‌رغم همه تحقیرها دست به انتخابی اصیل و آگاهانه می‌زند که به نظر می‌آید که پراکسیس در عمل اتفاق می‌افتد چراکه مقابله رعیت با ارباب، عملی آزادانه، خودآگاهانه، اصیل و رهایی‌بخش است.
این نمایش اما قدم را فراتر می‌نهد و به تلاش اربابان و خوانین برای بازپس‌گیری قدرت و ثروت در دوره اصلاحات ارضی می‌پردازد. همان‌گونه که می‌دانیم در این دوره طبق نخستین لایحه از سه لایحه اصلی می‌بایست تا مناسبات ارباب و رعیت تغییر کند و زمین‌های کشاورزی که ۵۰ درصد آن در دست اربابان و ۲۰ درصد آن به‌عنوان وقف در دست روحانیون بود، به شکل برابر بین ارباب و رعیت تقسیم شود. ما در عمل با مقاومت جدی از سوی اربابان روبه‌رو می‌شویم و این نگاه با مسئله دینی وقف در تعارض قرار می‌گیرد. بدیهی است که اربابان و خوانین منطقه با این قانون به مقابله پرداخته و از مال و قدرت خویش حفاظت می‌کردند.
تلاش ارباب ... دیدن ادامه ›› در نمایش «سنجاب» برای به دست آوردن باغ آبا و اجدادی رعیت در این قصه نیز بازپس‌گیری قدرت است، اگرچه پس از مرگ رعیت، نیمی از باغ طبق آرزوی او به کابین و مهر همسرش درآمده و نیم دیگر وقف امام رضا (علیه‌السلام) شده است اما برای به دست آوردن حق و درواقع قدرت است که ارباب ظالم، رعیت بیچاره را می‌کشد و همسر باردارش را به عقد خود درمی‌آورد، گرچه به نظر می‌آید دادن نام خان‌زاده به فرزند رعیت و تقسیم ارث به شکل برابر بیشتر به یک لطف شباهت دارد اما در پس آن جنایاتی رقم خورده که ارباب خواسته تا قدرت خویش را به رخ کشد.
آنچه در ژرف‌ساخت این اثر به آن پرداخته می‌شود، این است که آنچه بیش از هر چیزی قدرتمند است، باور و ایمان قلبی است که ضامن دوام و بقای باغ است. مادر در این قصه بارها مورد آزار قرار می‌گیرد و رنج‌های پنهانش را با خود حمل می‌کند؛ چه آن روز که چهل روز پس از ازدواج، همسرش به دست ارباب کشته می‌شود و او تا سال‌ها حقیقت را درنمی‌یابد و با خود این رنج ندانستن را حمل می‌کند و چه زمانی که باردار است و تنهایی و رنج ناشی از نبود همسر را تاب می‌آورد و چه زمانی که برای پایان یافتن حرف‌وحدیث‌ها زنِ ارباب پیر می‌شود که به باغ مهریه‌اش چشم دارد و چه آن روز که همین پسر، حکم جنون مادر را می‌گیرد تا باغ را از چنگش درآورد؛ در تمامی لحظات این مادر است که مورد ظلم واقع می‌شود.
نگاه زنانه‌ای که به داستان می‌شود از وجود نویسنده زن نمایش، لیلا روغنگیر قزوینی و لمس همین رنج‌ها در بستر جامعه برمی‌آید؛ مادری که دیده نمی‌شود و زنی که شماتت می‌شود. فرهنگی که به‌رغم مدرن شدن در ظاهر، در عمق و جان خود نه مدرن که ظالم است، ظلم به زن و زمین از همین دست است.
صدای اره‌برقی که به کار قطع کردن درختان برای جاده‌سازی است و خانه‌هایی قدیمی که جای‌شان را به آپارتمان‌ها می‌دهند و البته تلاش برای درآمد بیشتر درحالی‌که نیازی به این درآمد بیشتر هم وجود ندارد. گویی دیو آز است که بر صاحبان باغ مستولی است ردپای تفکر وبری را به چالش می‌کشد. درست آنجا که دولت مدرن سرمایه‌داری و تفکر سکولار دست در دست هم می‌نهند تا زمین را تصاحب کنند، باورهای مادر و صاحب‌خانه را به سخره گیرند و وقف را انکار کنند و جایش را به جهان مدرن بدهند، با جمله تکرارشونده مادر که همه‌چیز به صاحب اصلی خواهد رسید مواجه می‌شویم.
این نگاه در جهان جدید به بوته نقد گذاشته می‌شود، نگاهی که نه آشکارا که بسیار رندانه و ظریف در اثر به آن پرداخته می‌شود. در انتهای قصه، پیروزی اعتقاد و باور را بر دیو آز نشان می‌دهد و با آگاهی و درک صحیح همگان پایان می‌یابد. چه مادری که از مرگ همسر اولش آگاه می‌شود و چه فرزندی که از حقیقت وجودش آگاه می‌شود و چه آنانی که به حقیقت وقف را درمی‌یابند، همه، نوعی رستگاری را تجربه می‌کنند.
امیر مسعود این را خواند
فریال آذری (ferialazari61)
نمایش «سنجاب» اما در طراحی صحنه مینی‌مال بوده و با المان‌های حداقلی سعی در فضاسازی داشته است و در این مورد توفیق یافته است. بازی نور در صحنه فضاسازی را به‌خوبی نشان می‌دهد، نورهای آبی ما را به سرمای گذشته و قرمز با رنگ خون تداعی می‌کند و به‌راحتی فضا را شکسته و وارد فضای جدیدی می‌شود و فلش‌بک‌ها را نشان می‌دهد. ریتم نمایش یکدست و کارگردانی خوبی داشته است و سامان شکیبا در نقش ارباب بسیار به شکل رئال و باورپذیری ظاهر شده است.
محسن شفیعی در درگیری بین مادر و پسر بسیار خوب رفت‌وبرگشت دیالوگ را درک کرده و آن را بازی کرده است امیدوارم مهدی روزبهانی در جایگاه کارگردان، در این کار و کارهای بعدی خود بیش از بیش درخشان ظاهر شود
۲ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش قابیل i
نمایش «قابیل» که در خانه هنرمندان سالن انتظامی بر روی صحنه است، از یک اسطوره قدیمی الهام گرفته و داستان قابیل این بار در بستری معاصر و جهانی ملموس اتفاق می افتد و تلاش می‌شود تا همسو با کهن الگوی قابیل قصه قدم به قدم پیش رود.
طبق منابع سرگذشت هابیل و قابیل در «تنخ، باب ۴، سفر پیدایش» در ادامه داستان آدم و حوا روایت شده و آیات ۱ تا ۱۸ باب ۴ سفر پیدایش به آن اختصاص داده شده‌است؛ در تنخ چنین آمده که و بعد از اینکه یهوه الوهیم آدم و حوا را در باب ۳ سفر پیدایش از باغ عدن بیرون کرد، آنان به زمین فرستاده شده و آنجا با یکدیگر آمیزش کرده و اولین فرزندشان را قابیل نام نهادند. حوا دوباره حامله شد و پسری زایید که او را هابیل نامیدند. هابیل به پرورش گوسفندان مشغول شد و قابیل زراعت پیشه کرد.. مدتی بعد، اینان به یهوه هدیه‌ای پیشکش کردند؛ پیشکش قابیل محصولات زمین و پیشکش هابیل اولین بره‌های تازه‌متولدشده گله و پی آن‌ها بود. یهوه هدیه هابیل را پذیرفت اما بدون مشخص نمودن دلیل، هدیه قابیل را رد کرد. تنها تفاوتی که در متن دیده می‌شود این است که هدیه هابیل «اولین» بره‌ها بود و قابیل فقط محصولات (نه اولین محصولات) را پیشکش کرد. در اثر این اتفاق، قابیل عصبانی شد و یهوه به او گفت: «چرا عصبانی شدی؟ چرا چهره‌ات را پایین انداختی؟ آیا اگر نیکویی می‌کردی، مقبول نمی‌شدی؟» به همین جهت قابیل که حسادت در او برانگیخته شده بود، پس از صحبت با هابیل، او را در صحرا کشت. اشاره‌ای به حسادت قابیل و شیوه قتل در متن سفر پیدایش نشده‌است. سپس خدا از او پرسید: «برادرت کجاست؟» قابیل پاسخ داد: «نمی‌دانم؛ مگر من محافظ برادرم هستم؟» خدا گفت: «چه کردی؟ بشنو که خون برادرت از روی زمین به سمت من فریاد می‌کشد!». در نتیجه قتل هابیل، یهوه قابیل را نفرین کرد و این نفرین آن بود که دیگر نتواند زراعت کند و آواره شود. قابیل پاسخ داد: «مجازاتم از توانم خارج است! امروز مرا از خاک راندی و از دید تو پنهان خواهم شد؛ آواره‌ای خواهم شد که هر که مرا بیابد ممکن است مرا بکشد.» یهوه گفت: «چنین نخواهد شد! هر کس قابیل را بکشد هفت برابر انتقام گرفته شود.» و بر روی قابیل علامتی گذاشت تا هر کس قابیل را می‌بیند او را نکشد.
قابیل رفت و در سرزمین نود، در شرق عدن، ساکن شد. آنجا زنی گرفت و صاحب فرزندی به نام خنوخ شد.
اما طبق روایات اسلامی و برخی از روایات دیگر، ... دیدن ادامه ›› حضرت آدم علیه‌السلام و حوّا علیه‌السلام وقتی که در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتی حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد که حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکی از آنها پسر بود و دیگری دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، برای تأمین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی که آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضی:) خداوند به آدم (علیه‌السلام) وحی کرد که قابیل با لیوذا هم قلوی هابیل ازدواج کند، و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید.

همچنین میدانیم جوهر تن زرتشت بواسطه شیر گاوانی که هنوز نزاییده بودند به تن دوغدو مادر زرتشت وارد شد.
گاو همچنین یکی از صور فلکی است و در اختر شناسی سرشتی مرتبط با زمین دارد.
در اساطیر پیش زرتشتی مردمان در دوران کهن قادر نبودند از سرزمینی به سرزمین دیگر بروند مگر بر پشت گاو هدیوش سوار شوند. بر طبق یکی از این اساطیر، در دوران تهمورث زمانی که مردم در حال جابجایی بر پشت این گاو بودند آتشدان آن‌ها بر اثر توفان به دریا می ریزد و به جای آن سه آتش بزرگ اساطیر که همان آتش‌های مقدس هستند جای آن را میگیرند و با درخشش و روشنایی خیره‌کننده راه را برای عبور مردم نمایان می سازند. این گاو در فرشگرد یا بازسازی جهان آخرین جانوری است که قربانی می‌شود
در آیین مهر به کشته شدن گاو نخستین توسط میترا اشاره دارد.
در این اسطوره خون گاو مظهر باروری و زندگی است و قربانی کردن آن نماد رهایی از نیروهای شر و اهریمنی و رسیدن به برکت است این آیین در بسیاری از مذاهب و فرهنگ‌ها تأثیر گذاشته است.
به نمایش باز گردیم در این نمایش بارها به مرگ گاو و شیوه کشتار آن اشاره شده است می دانیم که طبق اسطوره قابیل به عنوان کشنده هابیل معرفی شده و از او میخواهد تا یکبار به او نشان دهد که چگونه این کار را با مهارت انجام می دهد و از او می پرسد آیا تا کنون متوجه چشمان گاو در هنگام کشتن شده است آیا گاو درد می کشد و تقلا می کند و هابیل را با این مهم مواجه می سازد که تا کنون هرگز به گاو به عنوان یک موجود مدرک نیاندیشیده است
امیر مسعود این را خواند
فریال آذری (ferialazari61)
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هواپرستی باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده‌ای؟»
حضرت آدم (علیه‌السلام) برای این که به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر کدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، اگر قربانی هر یک از شما قبول شد، او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر به این بود که صاعقه‌ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند
فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفندچران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود برگزید، ولی قابیل ... دیدن ادامه ›› که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه‌ای ناچیز برداشت. سپس هر دو بالای کوه رفتند و قربانی‌های خود را بر بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه‌ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید که هابیل مطیع فرمان خدا است، ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی می‌کند.
به گفته بعضی از مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم (علیه‌السلام) ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود که هابیل مرد باصفا و فداکار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریک دل و حسود بود، چنان که گفتار آنها در قرآن آمده بیانگر این مطلب است، آن جا که می‌فرماید: « هنگامی که هر کدام از فرزندان آدم، کاری برای تقرّب به خدا انجام دادند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری که قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت». برادر دیگر جواب داد: «من چه گناهی دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزکاران می‌پذیرد».
طبق روایات اسلامی دلیل پیشکش و شرارت توضیح داده می‌شود و من گمان می کنم این روایت به نمایش نزدیکتر است طبق آنچه که ما در اجرا دیدیم هابیل و قابیل هردو وجه مونث و مذکر خود را داشتند اگرچه میتوان این وجوه را به سایه و آنیمای آنان تعبیر کرد اما در هر روی شکل مطابق و قل همزاد تطابق بیشتری دارد چه به نظر می آید در نمایش دیالوگهای یکسان و همزمان آنها این باور را قوت می بخشد اما نگاه دیگری که در نمایش به روشنی این انگاره را تقویت می کند حسادت قابیل است زمانی که از علایق هابیل نسبت به یک دختر سخن می گوید و اینکه او را زیر چشمی در رستوران می پاید این پندار را در من قوت می بخشد که نویسنده به وجود لیوذا و اقلیما باورمند بوده و تلاش کرده آن را در متن به شکلی دیگر نیز بگنجاند.
یکی دیگر از اشاراتی که در نمایش به خوبی به آن پرداخته می شود تقابل دامداری و کشاورزی است که بارها در ادبیات کهن به آن اشاره می‌گردد درخت آسوریگ که مناظره بز با درخت خرماست مثال خوبی از این تقابل است هابیل دامدار و قابیل کشاورز است وجه تسمیه کلمه قابیل با کلمه قنیتی مرتبط است چرا که هوا در هنگام وضع حمل قابیل می گویید مردی حاصل نمودم و حاصل نمودم را قنیتی می‌گوید به معنی حاصل شده این کلمه در ریشه دیگر خود با آهنگری نی و نیزه نیز مرتبط است و نام یکی از اقوام چادر نشین به نام قنی ها که در تنخ آمده نیز از همین ریشه است. و دور از ذهن نیست که قابیل پس از آوارگی قبیله قنی ها را بنیان نهاده باشد. از سوی دیگر در نمایش استفاده از ابزار آهنی برای گاو کشی و آزار قابیل نیز مرا به این مضمون رهنمون می سازد که بخشی از وجود قابیل که با آهن تیر و نیزه مرتبط است از او سلب گردیده و در اختیار هابیل نهاده شده است. تا گاو را قربانی کند اگر بخواهم به اسطوره گاو بپردازم معتقدم بعد از دراماتورژی اثر، نویسنده از اسطوره گاو ایرانی بهره گرفته است می دانیم که در اساطیر ایرانی گاو نقشی پر رنگ را ایفا می‌کند. گاو مرزیاب که توسط اهورامزدا آفریده شده بود تا از درگیری‌ها و جنگ‌های مرزی بین ایران و توران جلوگیری کند و توسط کیکاووس، پادشاه ایران، به دلیل طمع در خاک توران، این گاو را به دست پهلوانی به نام سَریت کشت و این کار باعث شد تا سریت و کیکاووس هر دو مورد نفرین قرار گیرند. حال آنکه این گاو به عنوان یک موجود مقدس و نمادی از صلح و آرامش در مرزهای ایران و توران عمل می‌کرد در این اسطوره کشتن این گاو توسط سریت، نشانه‌ای از نافرمانی و طمع و همچنین آغازگر یک سری مشکلات و جنگ‌ها در اساطیر ایرانی است.
همچنین می‌دانیم که فریدون برای پیروزی بر اژی دهاک گاوی را قربانی کرد و بر اژدی هاک ظفر یافت.
طبق باور یونگ در بسیاری از اساطیر، حیوان نخستین باید برای باروری و آفرینش فدا شود. قربانی گاو نخستین، در اساطیر اوستایی برکت‌زا و آفریننده است. در زادسپرم و پشت هفتم و سیروزه دوم این گاو را ماده، سپید و نورانی، همچون ماه وصف کرده‌اند که پس از یورش اهریمن کشته شده نطفه اش در ماه پالوده میشود و از بدن و نطفه اش گیاهان و غلات می رویند و دو حیوان نرینه و مادینه بوجود می آیند که سر منشا وجود سایر حیوانات شوند. که شامل گوسپندان بر زمین، مرغان در هوا و ماهیان در آب بودند. و گاو همواره به سان بن و ریشه جانوران و گیاهان ستایش گردیده.
در اصل اسطوره ای داستان قابیل هم هابیل بهترین رمه های خود را پیش کش خداوند می کند و این قربانی پذیرفته می شود تا ازدواج هابیل و اقلیما رقم بخورد می دانیم که پیوند ازدواج با بقا و زایش مرتبط است از این حیث گاو هابیل با گاو یکتا آفریده مرتبط است از سوی دیگر طبق اسطوره گاو یکتا آفریده پیش از کیومرث می میرد چنانکه گاو در این اثر بارها پیش از هابیل به قربانگاه میرود این رفتار که هریک چیزی را به پیشگاه خداوند ارزانی دارند تا به صلح برسند نیز از گاو به عنوان نماد صلح و آرامش یاد میکند می دانیم که طبق اسطوره فرزندان فریدون سلم تور و ایرج بر سر تقسیم سرزمین ها با یکدیگر نزاع داشتند و گاو مرزیاب به عنوان نماد صلح مانع از درگیری شان بود همانگونه که در اسطوره قابیل گاو به عنوان پیش کش و پایان دهنده درگیری پذیرفته میشود پس از کشتن هابیل و نافرمانی و عدم باور به پیش کش قابیل از زراعت منع گردیده و در زمین آواره می شود این بخش از اسطوره که در انتهای نمایش ترسیم میگردد به ارتباط هابیل گاو و زمین اشاره دارد به همین دلیل قابیل بر روی زمین از زمین رانده می شود. از سوی دیگر او با کشتن هابیل به عنوان صاحب گاو نه به یک مقصد مشخص که به آوارگی می رسد چنانچه مردمان باور داشتند بدون گاو جابه جایی غیر ممکن است و با سر زدن از مقدر خود از رسیدن به برکت بی بهره می گردد.
۲ روز پیش، پنجشنبه
فریال آذری (ferialazari61)
فریال آذری
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هواپرستی باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار کرده ...
نمایش «قابیل» اما تنها به این مهم بسنده نمی کند و زوایای روح قابیل را می کاود و او را در دو طرحواره اسیر نشان می‌دهد رها شدگی و نابودگر نقش زنانه قابیل تلاش می کند تا این طرحواره را برای مخاطبان به نمایش بگذارد او بارها از قابیل می خواهد تا کنارش بنشیند با او حرف بزند وجودش را ببیند و تنها به اطرافیانش نیاندیشد او با جهان هابیل همراه می شود خاطراتش را در رستوران می شنود و همانند قابیل اسطوره ای که وجودش از حسد سرشار است به لحطات پر خنده او رشک می ورزد آنها از فردی سخن می‌گویند که هربار به دیدارشان می آید با حرفهای هابیل می خندد و قابیل در دل آرزو می کند که او را به دست اورد اما او دچار بی اعتمادی نسبت به حضور افراد در زندگی اش است.

ترس و باور به اینکه همه افراد
زندگی او را رها کنند و تنها میگذارند آنچنان در او پررنگ است که پذیرفته است جزو اولویت‌های اطرافیان ... دیدن ادامه ›› خود نیست و مهم شناخته نمی‌شود. به همین دلیل هم امکان برقراری یک رابطه پایدار و باثبات را ندارد. قابیل در واکنش به این احساس رها شدگی نسبت به هابیل خشمگین میشود تنها ماندن های طول روز آنقدر عذاب آور می گردد که به کابوسهای شبانه او تبدیل میشود قابیل اما در عمق جانش هابیل را دوست دارد و شب هنگام زمانی که قابیل در خواب عمیق است چهره اش را می بوسد تا او خوابی آرام و عمیق را تجربه کند.

در وجه مردانه قابیل، او تابع
کهن الگوی نابودگر است؛ نابودگر کهن‌الگویی است که موجب طغیان ما در برابر ساختارها و شرایطی می‌شود که بیش تر از این پاسخگوی خواسته های درونی ما نیستند و مانعی جدی در برابر شکوفایی و تکامل شخصیت ما هستند.
نابودگر شرایطی را که محصول انتخاب خود حقیقی فرد نباشد را برنمی‌تابد پس آن را بهم می‌ریزد و تدارکات لازم را فراهم می‌کند تا ساختنی دوباره و از نو صورت گیرد. برای نابودگر فرقی ندارد که حرفه ای که سال‌ها بدان خو گرفته ایم را نابود کند یا رابطه ای که بیرون رفتن از آن را غیر ممکن می‌دانیم را به پایان برساند. در هر حال او وضعیت موجود را خرد کرده، زندگی را بی ثبات می کند و ما را به زانو در می آورد. پس نابودگر انگیزه نهانی تخریب در وجود ماست.
۲ روز پیش، پنجشنبه
فریال آذری (ferialazari61)
فریال آذری
نمایش «قابیل» اما تنها به این مهم بسنده نمی کند و زوایای روح قابیل را می کاود و او را در دو طرحواره اسیر نشان می‌دهد رها شدگی و نابودگر نقش زنانه قابیل تلاش می کند تا این طرحواره را برای مخاطبان ...

کهن الگو نابودگر مرگی که در بطن زندگی وجود دارد را طلب می‌کند و از این جهت با چیزی که فروید تحت عنوان غریزه مرگ معرفی کرد شباهت دارد این درست همان کاریست که قابیل می کند او در وجه کهن الگویی نابودگر خود هابیل را به قتل میرساند تا تعارضات خود را بین دوست داشتن نادیده گرفتن تحقیر شدن به پایان برساند او با مرگ قابیل دو مقوله را تمام میکند قابیل و خودش را عدم وجود آدم و صرفا صدای او به نظر می آید این کهن الگوها را پر رنگ تر کرده رها شدگی را در قابیل قوت بخشیده و او را برای تبدیل شدن به یک نابودگر یاری میرساند او از ابزار فلزی ای که در دست هابیل بوده کمک می گیرد و جناست را رقم می زند جنایتی که بخشی از معنای وجودی او را معنا میکند.
به عقیده فروید، غریزه مرگ(تاناتوس) ما را به تخریب، تسخیر، قتل، خصومت، جنایت و جنگ وا می‌دارد. هدف غریزه مرگ برگرداندن ارگانیزم به ... دیدن ادامه ›› حالت غیرارگانیک است. به نظر او هدف غریزه زندگی(اروس) پیوند، تکامل و وحدت بخشیدن به ارگانیسم و هدف مرگ تجزیه، قطع و جدا کردن هرگونه رابطه و ویران کردن همه چیز است در واقع این میل به نابودی و بهم ریختن وضعیت باثبات موجود، در همه ما وجود دارد و قابیل در پایان دادن به وضعیت آن را آشکار می کند طبق نظریه سفر قهرمانی قهرمان اثر در هفتمین گام از سفر قهرمانی اش با نابودگر روبرو می شود یعنی درست بعد از آن که با کهن الگوی عاشق ملاقات کرده است همان گونه که در اسطوره قابیل با اقلیما ملاقات می کند و در نمایش قابیل بارها از هابیل حال دلارام خویش را میپرسد. در این نقطه از سفر، قهرمان بودن و لذت بردن را تجربه کرده و حالا زمان دل کندن است. در اینجا قهرمان نیاز دارد بیاموزد که حال دوران یکسان نیست پس همان قدر که کنکاش و جستجو در عالم و بودن و ماندن در جایی شورانگیز برایش الزامی بوده به همان میزان رفتن از جایی که دیگر رشدی در آن نیست هم ضروری است. در کارکرد اسطوره ای داستان قابیل ما با نخستین مرگ در داستان آفرینش روبرو هستیم این مرگ به عنوان اولین مرگ یک انسان در تاریخ بشر و در نتیجه قتل توسط برادرش، قابیل، شناخته می‌شود. که خود کهن الگوی برادر کشی را شکل میدهد و به عنوان نمادی از آغاز شرارت و خشونت در میان انسان‌ها شناخته می شود آدم پس از مرگ قابیل چهل روز سوگواری می کند و طرحواره چهلم به عنوان پایان عزا در ادیان سامی را رقم می زند از آنجا که تاریخ تکرا می شود قابیل و هابیل یکبار دیگر با اسطوره خود همسو شده و فرجامین یکسانی برای آنها رقم می‌خورد
۲ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
“بودن یا نبودن مسئله این است!" این مهم ترین جمله و درگیری ذهنی شکسپیر است که در آثار او به خصوص هملت تجلی می یابد در واقع باید گفت مهمترین ترس اگزیستانسیال بشر ترس از مرگ و تلاش برای بودن است آنچه در ژرف ساخت نمایش هملت پشتکوهی به خوبی نشان داده می شود همان ترس از مرگ و تلاش برای بقا است این نمایش خانواده‌ای پرجمعیت که در اگزیسنانس خود درگیر هستند را نشان می دهداین اثر در سال های جنگ ایران و عراق می گذرد. زمانی که برای بسیاری از ما ملموس است و به نیکی تلاش برای بقا را به یاد می آوریم از جنگ تحریم بیماری فقر و این ترس از مرگ و تلاش برای بقا مهم ترین ترس اگزیستانس بشر است. و شاید این وجه اجتماعی و نگاه کلان نگر به مسئله مرگ باشد
اما این تمام قصه نیست هملت پشتکوهی به تمام وجوه مرگ می پردازد و آن را از منظر شخصی نیز بررسی میکند. مرگ فرزند در شکم مادرش و مادری که دیگر هرگز فرزندی نخواهد آورد، قتل همسایه برای طلا، مرگ داماد خانواده به دست دختر خانواده که تنها فرزند تحصیل کرده و نماینده قشر روشنفکر جامعه است، بیماری و کمای نوه خانواده  که در واقع تلاقی مرگ و زندگی است قصه نمود می یابد.
از دیگر مفاهیم  اگزیستانسیال می توان مفهوم مسئولیت پذیری در این نمایش اشاره نمود و این در ازدواج دوم پدر نمود می یابد پنداری پدر ‌خواهد از مسئولیت‌های خانواده شانه خالی کند حال آنکه دو پسر جوان عذب در خانه دارد و به جای آنکه مسیولیت پدری و همسری را به جای آورد با زن جوان یزدی ازدواج کرده و او را هم در همین خانه آورده است و مشکلی به مشکلات این خانواده افزوده است و این در حالی است که دخترشان را بخاطر ثروت به خانواده دیگری شوهر داده‌اند به این امید که بخشی از این ثروت سمت این خانه سرازیر شده و مشکلات آنها را تا حدی مرتفع سازد و دختر که از زندگی خفت بار به ستوه آمده دست به قتل همسر خویش زده است در واقع این واکنش برای شانه خالی کردن از پذیرش انتخاب اشتباه در بدترین وجه خود با پاک کردن صورت مسئله یعنی قتل همسر صورت می گیرد و البته آنچه ... دیدن ادامه ›› در انتهای داستان رخ میدهد و پدر در نهایت تمام طلاها را در کیفی گذاشته و سعی می کند تا بی سر و صدا بگریزد در واقع تلاش اوست تا از مسئولیت های خود به عنوان پدر و همسر شانه خالی کند و این فرار در واقع نوعی انکار است که از ترس های بنیادین بشر درباره مسئولیت پذیری سرچشمه می گیرد.
مفاهیم فولکلور و عامیانه در این اثر نیز به خوبی دیده می شود آزمایش ور که به عنوان فرهنگی در جنوب کشور همچنان پابرجاست در این اثر نیز به چشم می خورد درست زمانی که مادر خانه با روغن داغ وارد صحنه شده و از فرزندش می خواهد تا دستش را در روغن بگذارد و بر این باور است که اگر او بی گناه باشد آنگونه که آتش بر ابراهیم گلستان شد بر فرزندش هم بی اثر گشته و روغن  داغ دستانش را نخواهند سوزاند. ریشه در همین نگاه و باور عامیانه مادر قصه دارد. مادری که درباره باورهای او به طلسم و جادو پیش از این در جریان نمایش اشاره هایی شده است. این خانواده در واقع نمودرا یک جامعه است که قشر عامی و تحصیلکرده مذهبی و لامذهب در کنار یک دیگر هستند تعامل و تقابل دارند و رنج های بشری در برشی کوچک و در نگاه یک خانواده به تصویر کشیده میشود در انتهای قصه همه چیز عادی میشود چرا که در بیرون از نگاه همه ما همه چیز عادی است زندگی جریان دارد اگرچه هر آدمی دنیایی از تجربه های رنج و شادی است گمانم هملت پشت کوهی بودن را بر نبودن برتری داده است و بر این باور است که آدمی با تمام رنج ها دشواری ها شادی ها خوشی ها بودن را برنبودن بر میگزند.
فریال آذری اردیبهشت ماه 1401 خورشیدی
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «زمینِ بازی» به کارگردانی ندا تمیمی، یکی از آثار اخیر تئاتر معاصر ایران است که به موضوعات حساس اجتماعی، به‌ویژه روابط قدرت، بدن زنانه و مفاهیم خشونت ساختاری می‌پردازد. این نمایش نه‌تنها بازنمایی زنانه را در متن و اجرا بررسی می‌کند، بلکه فراتر از آن، ساختارهای قدرت پدرسالار و مردسالارِ نهفته در ساختار اجرا و متن نمایشنامه را واکاوی می‌کند.
کارگردان نمایش تلاش کرده‌ فضایی را شبیه‌سازی کند که در آن مرزهای اخلاقی و حقوقی به‌گونه‌ای سیال می‌شوند و این سیالیت، برگرفته از تجربیات فردی بازیگران است. در «زمینِ بازی»، دیالوگ‌ها و موقعیت‌ها اغلب به شکلی طراحی شده‌اند که مخاطب را در وضعیت سردرگمی اخلاقی نگه دارند، جایی که مرز میان قربانی و جانی همواره نامشخص است.
در تحلیل گفتمان غالب، هنگامی که زنان در موقعیت‌های آسیب‌پذیر قرار می‌گیرند، روایت‌ها به‌سرعت به سمت سرزنش قربانی سوق داده می‌شوند. «زمینِ بازی» تا حدی این الگو را به چالش می‌کشد، اما در برخی نقاط، با تکیه بر پیچیدگی‌های روانی شخصیت‌ها، از پذیرش مسئولیت ساختاری پدرسالاری شانه خالی می‌کند.
تحلیل فمینیستی این نمایش باید بر سه محور اصلی متمرکز شود: مالکیت بر بدن، مسئله رضایت آگاهانه، و فروپاشی مرزهای امنیتی و اخلاقی که منجر به وضعیت اضطراری می‌شود.
اگر بدن را به‌مثابه میدان نبرد بدانیم، نه یک سوژه مستقل بلکه شیئی و محلی برای اعمال قدرت، آنگاه بدن در «زمینِ بازی» دائماً در معرض نظارت، ... دیدن ادامه ›› قضاوت و دستکاری قرار می‌گیرد. این بازنمایی به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه در سیستم‌های پدرسالار، هویت زنانه نه از طریق ذهنیت، بلکه از طریق محدودیت‌های فیزیکی و نظارت بر جنسیت تعریف می‌شود. در نگاه ژولیت میشل، بدن زنانه اغلب به‌عنوان یک سرزمین اشغال‌شده تلقی می‌شود. در صحنه‌هایی که مرزهای فیزیکی نقض می‌شوند یا فشار روانی برای اطاعت به حدی می‌رسد که فرد دچار ازخودبیگانگی می‌شود، نمایش به‌خوبی نشان می‌دهد چگونه بدن زن از ابزار وجود به ابزار چانه‌زنی سیاسی و اجتماعی بدل می‌شود.
مسئله رضایت در نمایش، قلب درگیری اخلاقی است. در «زمینِ بازی»، رضایت به‌ندرت یک «بله» واضح و آگاهانه است؛ بلکه اغلب سکوتی تحمیلی، انفعالی ناشی از ترس یا پذیرشی است که پس از مذاکرات طاقت‌فرسا و نامتقارن قدرت شکل می‌گیرد. از منظر فمینیستی، رضایت تنها فقدان «نه» نیست؛ بلکه نیازمند دسترسی برابر به قدرت برای انتخاب کردن است. هنگامی که بازیگران قدرت—اعم از مردان یا ساختار غالب—دارای برتری اقتصادی، اجتماعی یا امنیتی هستند، هرگونه پذیرش از سوی فرد ضعیف‌تر، مشروط و تحت فشار تلقی می‌شود. نمایش این رابطه پیچیده را به تصویر می‌کشد: آیا گلی واقعاً خواهان این «بازی» است، یا این تنها راهی است که برای بقا یا کسب نوعی قدرت در چارچوب محدودیت‌های موجود یافته است؟
نمایش «زمینِ بازی» وضعیت اضطراری را به سطح روابط شخصی تنزل می‌دهد. در نظریه جورجو آگامبن، وضعیت اضطراری زمانی رخ می‌دهد که قانون عادی معلق می‌شود و تصمیم‌گیری‌ها بر اساس منطقی خارج از نرم‌های حقوقی صورت می‌گیرد. در «زمینِ بازی»، این وضعیت زمانی شکل می‌گیرد که روابط مبتنی بر قراردادهای اجتماعی و اخلاقی فرو می‌ریزند.
این وضعیت به شخصیت‌های صاحب قدرت اجازه می‌دهد فراتر از قوانین عادی عمل کنند، در حالی که شخصیت آسیب‌پذیر ناچار است در منطقه‌ای خاکستری زندگی کند که در آن هیچ تضمین امنیتی وجود ندارد. این امر تداعی‌کننده وضعیت زنان در بسیاری از سیستم‌های مردسالار است؛ جایی که امنیت شخصی و حقوق اساسی آنان همواره تابع تصمیمات لحظه‌ای و متغیر قدرت است.
شخصیت گلی، مرکز ثقل تحولات نمایشی است و تحلیل او نیازمند بررسی دقیق شیوه‌های مقاومت، سازش و ابزارهای بقایی است که به کار می‌گیرد. «گلی» زنی است گرفتار در چرخه‌ای تکراری از ارزیابی و ارضای انتظارات دیگران. او همدل است اما محافظه‌کار؛ شنواست اما قضاوت‌گر و در نهایت، نظم موجود را تثبیت می‌کند. او می‌کوشد با استفاده از ابزارهایی که سیستم در اختیارش گذاشته_زیبایی، پذیرش نقش‌های جنسیتی یا هوش کلامی_کنترل نسبی بر وضعیت خود به دست آورد. این تلاش، تضاد درونی شخصیت فمینیستی را نشان می‌دهد: میل به رهایی از کلیشه‌ها در برابر نیاز به پذیرش برای بقا.
مقاومت «گلی» اغلب منفعلانه است؛ مقاومتی که در عدم پذیرش کامل، در کنایه‌های زیرپوستی و در حفظ فاصله عاطفی از موقعیت‌ها بروز می‌کند. این انفعال، استراتژی بقا در برابر نیرویی غالب است که هرگونه طغیان مستقیم را با مجازات شدید پاسخ می‌دهد. پرسش‌های او («آرو؟ هرکی دیگه رو می‌گفتی…») نمونه‌ای روشن از بی‌اعتبارسازی تجربه زنانه است. این همان فمینیسم لیبرالی است که به‌جای درگیری با ساختار، خشونت را امری «شخصی» می‌کند و ناخواسته علیه زن دیگر می‌ایستد.
صحنه‌ای که «گلی» وسط بازی «خرس وسط» قرار می‌گیرد، بدن زن را از پیش در موقعیت حذف و محاصره می‌نشاند. بازی به تمرین اجتماعی همان سازوکاری بدل می‌شود که بعدتر در سطح خشونت جنسی عمل می‌کند: حذف جمعی، خنده و عادی‌سازی. قرار گرفتن «فامک» و «گلی» در دو سوی تور، تصویری روشن از مرزی نامرئی اما ناکارآمد است؛ مرزی که وجود دارد، اما از بدن زن محافظت نمی‌کند. آغوش کوتاه میان آن دو نه لحظه رهایی، بلکه مکثی شکننده است: تسکینی موقت، نه همبستگی سیاسی. بازگشت بلافاصله آنان به بازی تأکید می‌کند که سیستم حتی این مکث را نیز برنمی‌تابد.
یکی از تلخ‌ترین نکات نمایش همین‌جاست: هیچ ائتلاف پایداری میان زنان شکل نمی‌گیرد. دوستی هست، همدلی هست، اما «ما»ی زنانه غایب است. از منظر فمینیستی، این هم بازتاب واقعیت اجتماعی است و هم محدودیت نمایش. «زمینِ بازی» نقد می‌کند، اما امکان مقاومت جمعی را متوقف می‌گذارد.
فامک در این نمایش با بدن خود مواجه می‌شود؛ بدنی که محل عبور قدرت است، نه با خشونت عریان بلکه با لمس‌های قابل‌انکار، نه با فریاد بلکه با سکوت تحمیلی. تجربه او دائماً تصحیح، قطع و ساده‌سازی می‌شود. از منظر فمینیستی، آنچه در نهایت برای فامک رخ می‌دهد پایانی واقع‌گرایانه اما رهایی‌بخش نیست: نه عدالت، نه فریاد، نه ترک؛ بلکه تعلیق. «زمینِ بازی» نشان می‌دهد که چگونه بدن زن نه فقط در لحظه تجاوز، بلکه در فرآیند نرمال‌سازی لمس، به میدان قدرت بدل می‌شود؛ جایی که مردان «خوب» به همان اندازه خطرناک‌اند که مردان «بد».
شخصیت‌های مرد در «زمینِ بازی» نماینده اشکال مختلف پدرسالاری‌اند: از اقتدار خام و آشکار تا ظاهرسازی روشنفکرانه که در نهایت به سوءاستفاده می‌انجامد. پدرسالار سنتی قدرت خود را مستقیماً از جایگاه اجتماعی یا اقتصادی می‌گیرد و فاقد مسئولیت‌پذیری اخلاقی است. پدرسالار روشنفکر از زبان و ادبیات برای توجیه اعمالش استفاده می‌کند و بازی را به‌مثابه مکانیزمی فلسفی یا روان‌شناختی برای نقض حدود معرفی می‌کند؛ امری که در تحلیل فمینیستی، شکلی از توجیه سرکوب است.
قرار گرفتن نمایش در بستر تاریخی جنگ دوازده‌روزه، جهشی مفهومی ایجاد می‌کند. منطق حاکم بر روابط ژئوپلیتیک _به‌ویژه تنش‌های مداوم منطقه_ به ساختار روابط شخصی در «زمینِ بازی» سرایت می‌کند. می‌توان نمایش را به‌مثابه منطقه‌ای از درگیری دائمی تحلیل کرد؛ جنگی بی‌پایان که هدفش نه پیروزی کامل، بلکه مدیریت تعلیق و بقای دائمی است. تلاش «گلی» برای در اختیار داشتن اهرم فشاری _even اگر صرفاً ایجاد اختلال روانی باشد_ شبیه استراتژی بازدارندگی متقابل است: توازن ناپایدار مبتنی بر تهدید.
در این وضعیت اضطراری دائمی، انعطاف‌پذیری اخلاقی افزایش می‌یابد و تصمیماتی که در شرایط عادی غیرقابل‌قبول‌اند، با توجیه «امنیت» یا «ضرورت» مشروع می‌شوند. این منطق در نمایش به روابط شخصی سرایت کرده است؛ جایی که هر کنش با «مجبور بودم» یا «تنها راه بقا بود» توجیه می‌شود. از منظر فمینیستی، این پیوند حیاتی است، چراکه زنان در چنین وضعیت‌هایی نخستین قربانیان سلب حقوق‌اند.
از نظر اجرایی، استفاده از فضای محدود و نورپردازی مینیمالیستی، تنش روانی را تشدید می‌کند. فضای بسته و تکرارشونده، حس محصور بودن شخصیت‌ها را افزایش می‌دهد و به استعاره‌ای مستقیم از وضعیت اجتماعی بدل می‌شود. ریتم نمایش بر سکوت و مکث استوار است؛ جایی که سکوت، خود به کنشی مقاومتی بدل می‌شود و شخصیت‌ها برای لحظه‌ای از اجبار گفتار می‌گریزند.
در نهایت، «زمینِ بازی» اثری چالش‌برانگیز است که با موفقیت ساختارهای قدرت مردسالار را در قالب درگیری روانی–اجتماعی به تصویر می‌کشد و نقص‌های مفهوم رضایت و سوءاستفاده از وضعیت اضطراری در روابط نزدیک را افشا می‌کند. این نمایش دعوتی است به اندیشیدن درباره این حقیقت که در غیاب برابری واقعی قدرت، آنچه «بازی» نامیده می‌شود، در واقع ساختاری از ستم است که بدن‌ها و ذهن‌ها را به گروگان می‌گیرد. برای فراتر رفتن از این زمینِ بازی، تنها مبارزه مستقیم کافی نیست؛ بلکه باید سازوکارهای تولید اجبار را، از روابط شخصی تا معادلات بین‌المللی، افشا و نقد کرد.
ندا تمیمی و امیر مسعود این را خواندند
حسین زهدی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش بی پایانی i
«نمایش «بی پایانی...» یک اجرای زنانه است که در بستر زمان معاصر می‌گذرد و ساختاری تراژیکمدی دارد داستان از یک جمع دوستانه آغاز می‌گردد و با مرور خاطرات ما را به فضای نوستالژیک شکل گرفته نزدیک می‌سازد اما این همه قصه نیست و شما با حس طرد شدگی در بازی الهام شعبانی روبرو می‌شوید اما اندکی که می‌گذرد نقش‌ها جابجا می‌شوند و شما حس عمیق رها شدگی را در بازی حدیث میرامینی خواهید دید درست همان جا که درباره برادر دوستش و همسر سابقش سخن می‌گوید این که او را هرگز ندیده است و همواره عاشق زن دیگری بوده است این حس تا آنجا پیش می‌رود که حدیث میرامینی حتی عشق خود به همسر اولش را انکار می‌کند و در مسیر داستان این دوست داشتن به آن یادآوری می‌شود اما اگر بخواهیم درباره الهام شعبانی کمی بی‌اندیشیم به نظر می‌آید او با طرحواره قربانی در وجودش زندگی می‌کند وقتی به جای همکلاسی تنبیه و اخراج می‌شود به جای تحصیل و رسیدن به آرزوهایش همه را قربانی می کند تا برادرش درس بخواند و اوج این طرحواره در انتهای قصه نمایش می‌شود که می پذیرد تا قتل همسر دوستش را گردن بگیرد تا بلکه او را از رها شدگی برهاند و به او زندگی ای را هدیه دهد که از کودکی همواره از خودش دریغ شده بود مهسا طهماسبی اما در عمق وجودش مسئولیت گریز است او قدرت مواجهه و پذیرش خطایش را ندارد دادن داروهای اعصاب مکرر بدون نسخه با تکرار این جمله که چمیدونم از همین قرص های معمولی اعصاب که همه می خورند در پی بی ارزش کردن خطای خود و فرار از مسئولیت و پذیرش عواقب رفتار خویش است بنظر می‌آید «بی پایانی...» یک نمایش ابزورد است.
کامو معنا باختگی را وضعیتی حادث شده ــ و نه ذاتی ــ در زندگی می‌داند و معتقد است در کائناتی که ناگهان همه‎ی توهّمات و بارقه‎های امید ناپدید شده‎اند، انسان احساس غریبگی می‎کند.
وضعیت او به وضعیت  فردی تبعید شده می‎مانَد که هیچ علاجی برای دردهایش وجود ندارد، زیرا از خاطراتش درباره‎ی موطنی از دست‎رفته محروم شده است و ... دیدن ادامه ›› ایضاً امیدی هم به رسیدن به سرزمینی موعود ندارد. این جدایی بین انسان و زندگیِ او، بین بازیگر و زمان و مکانِ نمایش او، حقیقتاً احساس معناباختگی را به وجود می‎آوَرَد.
و این دقیقا همان وضعیتی است که شخصیت اصلی قصه با آن مواجه است حس پوچی و نا امیدی از قهرمان داستان  منجر به طغیان زن طرد شده قصه میگردد. و ما می بینیم که اگرچه هیچکس قاتل متولد نمی‌شود اما قاتل می‌شود قتلی که امکان باور به ارتکابش برای قاتل دشوار است او به دنبال دستاویزی است تا مانند مهسا طهماسبی گناه را بر گردن جمعی بیاندازد و از بار گناه خویش بکاهد چرا که جنایتی که در بستر نمایش رخ می‌دهد از فشارهای ناخوشایند در ناخود آگاهشان صورت می گیرد او که در مسیر داستان در پی خوشبختی با مردی ثروتمند ازدواج می‌کند زندانی حصار بلورین ثروت است و این حس نا امنی سبب می‌گردد تا حتی رفاه اقتصادی نیز نجات بخش نباشد این اضطراب و نا ایمنی است که  سبب می شود تا نقشه فرار و مهاجرت را پی ریزی کنند و قدرت روبرو شدن و حل مشکل و تعارضات را نداشته باشد.
الهام شعبانی با پذیرش مسئولیت مرگ همسر دوستش ابتدا خطای خود در معرفی این دو نفر به هم را می پذیرد و بعد در والاترین وجه کهن الگوی قربانی به مانند مراسم عشاء ربانی به مرگی فداکارانه را باز می‌نماید تا آنجا که این پذیرش مادرانه تا مرحله تقدیس پیش می‌رود.  تا شاید پیشکشی ناچیز برای حیات دوباره دوستان قدیمش باشد.
چالش مرگ در این قصه  نیز به خوبی مشهود است مرگ همسر اول در پی عشقی نافرجام و قتلی که حتی در عمق جان خود شاید حتی یک قتل درست و حسابی هم نباشد و ریشه در ترس ها و تردید ها داشته باشد اما به هر روی نیستی ای را نشان میدهد که با اگزیستانس حدیث میرامینی در آمیخته است او که در حصار بلورین ثروت زندانی است با تنهایی عمیقی مواجه است که هر لحظه او را بیشتر چون خوره به انزوا می‌برد و او حس سرزمینی را دارد که مستعمره مردی است که او را چون زمینی برای کشت ورز می‌بیند و این پاسخ به خشم و فرار از وضعیت است که اگزیستانس او را در جایی دیگر به چالش می‌کشد و مرگ همسرش رقم می‌خورد.
به نظر می‌آید قهرمان نمایش پس از فرار از استعمارگر خود در مسیر جهانی نو به مهاجرت می اندیشد که خود از تبعات پسا استعماری است و اگر بپذیریم هر انسانی جهانی مستقل است این سفر از خویش به خویشتن در سرزمین وجود حدیث میرامینی است باشد که در حاشیه صداهای گمشده صدای خویش را باز یابد تا زندگی را به لون دیگری رقم زند.»
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش نا گه آن i
در روزگاری که نمایش‌های عاشقانه اغلب اسیر سانتی‌مانتالیسم سطحی می‌شوند، «ناگه آن» با درهم‌تنیدگی خیال، فقدان و تکرارِ هویت، مخاطب خود را با پرسشی وجودی مواجه می‌کند: آیا واقعاً می‌توانیم با از دست دادن عزیزان، به حیات و آرزوهای آنان ادامه دهیم؟ این نمایش، روایتی شاعرانه و تلخ از جابه‌جایی روح و بدن، و دوام زندگی در غیابِ وصالِ فیزیکی است.
نام نمایش، «ناگه آن»، دو بُعد حیاتی اثر را در خود فشرده است: ناگهان (شخصیت): نام یکی از کاراکترهای اصلی، نماینده‌ی «انسانِ بقا» و کسی که باید بارِ خاطرات را بر دوش بکشد.
آن (زمان / اشاره): این بخش می‌تواند اشاره به «ناگهانِ آن حادثه» (مرگ وصال) یا «ناگهانِ آن خیال» (تولد دوباره‌ی وصال در کالبد رویا) باشد.
این انتخاب نام، از همان ابتدا بر ماهیتِ تصادفی و ناگهانیِ زندگی و مرگ تأکید می‌کند و تمرکز نمایش را از وصال به سمت قهرمان اصلیِ بازمانده (ناگهان) و فرایند مواجهه او با فقدان می‌برد.
نمایش با تدوینی مبتنی بر فلش‌بک‌های مکرر و خیال، مرز میان واقعیتِ «سبزی پاک‌کردن» و خاطره‌های متغیر وصال را درهم می‌شکند. داستان حول زنجیره‌ای از دگرگونی‌های ناگزیر بنا شده است: تغییر نام (جابر به وصال)، تغییر مدام شغل (از کلوب‌داری و جیگرکی تا نقاشی ساختمان)، و در نهایت، تغییر عضو حیاتی (انتقال قلب به رویا).
موتیف‌های جابه‌جایی نشان می‌دهند که وصال/جابر از ابتدا یک «انسانِ در حال استحاله» بوده است؛ قربانی ایده‌ی ترقی که ناشی از فشار ... دیدن ادامه ›› زندگی و خواست اطرافیان بوده است. مرگ او در باران، که به دلیل علاقه‌ی شاعرانه‌اش به سرعت رخ می‌دهد، استعاره‌ای از پایان بی‌ثمر یک جست‌وجوی مداوم است.
ناگهان – نگهبان خاطره: ناگهان زنی معمولی است که تحمل فضای گالری را ندارد. او با کار تکراری سبزی پاک‌کردن، به زندگی چسبیده است. او در طول نمایش در نقش بدرقه‌کننده ظاهر می‌شود؛ کسی که باید در نهایت، واقعیت تلخ را بپذیرد و عشق را در قالب توجیهی عمل‌گرایانه (رساندن روزی مردم) به رویا منتقل کند.
جابر/وصال – روح سرگردان: شخصیت نیمه‌دیوانه‌ی جابر، نه فقط یک انسان، بلکه یک حفره‌ی خالی است که آرزوهای ناکامش باید توسط دو زن پر شود. او در صحنه‌ی خیال ناگهان، تنها یک آرزوی ناتمام (رستوران) را ابراز می‌کند، که نشان از آرامش نهایی او پس از رهایی از جسم دارد.
رویا – بدن میزبان و پروانه: رویا با ظاهر پروانه‌وار خود (آرایش و لباس‌هایی شبیه نقاشی امپرسیون)، تجسدِ دگردیسی است. پس از عمل پیوند قلب، او نه تنها یک عضو، بلکه میل‌ها و آرزوهای وصال (تمایل به کافه‌داری) را نیز به ارث می‌برد. او تبدیل به جانشین فیزیکی وصال می‌شود و وظیفه دارد آن بخش‌هایی از زندگی را که وصال فرصت زیستنش را نیافت، ادامه دهد.
نمایش به شکلی هوشمندانه از اشیا برای ساختن پل میان دو جهان استفاده می‌کند:
ریحون: نماد حیات و زندگی زمینی که از جابر دیوانه به ناگهان می‌رسد و نماد تداوم زندگی است.
نقاشی: تابلوی پروانه‌ها و نور، ابتدا سند خیانت و سپس سند پیوند است.
گردنبند سنگی: اهدای این شیء توسط وصال (از طریق رویا) با این تعریف که «وقتی تو سنگ را نگاه کنی دریا را می‌بینی»، کلید فهم زیبایی‌شناسی اثر است: واقعیت سخت (سنگ) تنها با تخیل سیال (دریا) معنا می‌یابد.
اوج نمایش در صحنه‌ی آغوش سه‌گانه (ناگهان و رویا، و ناگهان و وصال) شکل می‌گیرد. این آغوش، نه پایان یک تراژدی، بلکه تأیید یک پیوند جدید است؛ جایی که ناگهان، رویا را به عنوان «وصالِ ادامه یافته» می‌پذیرد.
صحنه‌ی پایانی در کافه، که آرزوی وصال (رستوران) را در قالبی زنانه (کافه) محقق می‌کند، با جمله‌ی تسکین‌دهنده‌ی ناگهان خاتمه می‌یابد: «مهم اینه که روزی مردم رو می‌ده دستشون… بخش‌هایی که تو زندگی نکردی رو داره ادامه می‌ده.» این جمله، حکم نهایی نمایش را صادر می‌کند: عشق، در نهایت، نه پیوند فیزیکی، بلکه یک جریان بی‌پایان از آرزوها است که از بدنی به بدن دیگر منتقل می‌شود تا بر نیستی فائق آید.
«ناگه آن» به شکلی تأثیرگذار، مفهوم پوچی (Absurdity) را در مرکز داستان خود قرار می‌دهد.
جست‌وجوی ناکامِ اصالت (Authenticity): تغییرات مداوم وصال/جابر در شغل و هویت، نمایانگر تلاش‌های ناموفق او برای یافتن «خودِ اصیل» است. از کلوب‌داری (زندگی در سطح) تا نقاشی ساختمان (کار فیزیکی و هنری)، وصال در پی تثبیت معنایی برای وجود متزلزل خود است. مرگ او، که به دلیل علاقه‌ی شاعرانه‌اش به سرعت رخ می‌دهد و کاملاً تصادفی است، تمام این تلاش‌ها را به سخره می‌گیرد. این مرگ ناگهانی، حقیقت تلخ اگزیستانسیالیسم را فریاد می‌زند: هیچ معنای پیشینی وجود ندارد و تلاش انسان برای معنا بخشیدن به هستی، محکوم به فناست.
بارِ هستی بر دوش ناگهان: شخصیت ناگهان، بارِ پوچی هستیِ بازمانده را بر دوش می‌کشد.
او نمی‌تواند فقدان وصال را به سادگی بپذیرد و در خیال خود، ابتدا برای مرگ وصال یک دلیل اخلاقی (خیانت به خاطر خرید تابلو) می‌تراشد و سپس، برای آن یک مجازات خیالی (کشتن رویا و جابر در خیال) در نظر می‌گیرد. این تلاش برای تولید معنا از طریق گناه یا خیانت، در واقع فرار از پذیرشِ «بی‌دلیل و ناگهانی بودنِ» مرگ است. او تلاش می‌کند تا فاجعه را به یک تراژدیِ اخلاقی بدل کند تا از درهم‌شکستنِ ساختار ذهنی‌اش جلوگیری کند.
جمع‌بندی: «ناگه آن» نمایشی عمیقاً روان‌شناسانه است که جسورانه به مفهومِ میراث و تداومِ زندگیِ معشوق می‌پردازد. این اثر، یادآور می‌شود که فقدان، پایان نیست؛ بلکه آغاز سرگردانی خیال میان تصاویر، بدن‌ها و آرزوهای ناتمام است.
نقد بسیار زیبا و موجهی ست
این اثر، یادآور می‌شود که فقدان، پایان نیست؛ بلکه آغاز سرگردانی خیال میان تصاویر، بدن‌ها و آرزوهای ناتمام است.
۲ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

نمایش کاوالو که در سالن اصلی تئاتر مولوی بر روی صحنه است اثری است که در میانه شکاف‌های موجود میان روایت سنتی و فرم‌های نوین اجرایی متولدشده است بافت اجرایی این ،نمایش که اغلب در فضاهای غیرمتعارف یا با کمینه‌گرایی حداکثری طراحی می‌شود از همان ابتدا تعهد اثر به فراتر رفتن از مرزهای نمایش رئالیستی را اعلام می‌دارد داستان در صورت وجود اگرچه به هسته‌هایی از مناسبات خانوادگی یا قدرت اشاره دارد، اما کارکرد اصلی‌اش نه قصه‌گویی بلکه فراهم آوردن بستری برای مشاهده مکانیزم‌های ایجاد تعلیق است.
ساختار «کاوالو به‌وضوح در قلمرو تئاتر پسادراماتیک جای می‌گیرد؛ جایی که ارجاع به ساختار سه‌پرده‌ای سنتی صرفاً به‌مثابه یک شبح باقی می‌ماند در اینجا اصل سلسله‌مراتب اطلاعات» فروپاشیده است دیگر شاهد انباشت منطقی رویدادها برای رسیدن به یک اوج نمایشی نیستیم. در عوض با مجموعه‌ای از صحنه‌های متوالی یا مجموعه‌های استاتیک» مواجهیم که هر یک به‌مثابه یک تصویر مستقل عمل می‌کنند
اگر بخواهیم از منظر ساختار تحلیلی پیش برویم کاهش خطی روایت به‌وضوح مشهود است. تأکید از چه اتفاقی میافتد؟ به چگونه این وضعیت رخ می‌دهد؟» منتقل‌شده است.
این امر مستلزم پذیرش این نکته است که در تئاتر ،پسادراماتیک صحنه بیشتر شبیه به یک صفحه خالی White Cube می‌شود که کارگردان مواد اجرایی ،صدا ... دیدن ادامه ›› ،بدن نور فضا را بر روی آن پاشیده است، بدون آنکه الزاماً انتظار انسجام سببی را از بیننده داشته باشد.
مفهوم «نشانه‌گذاری چندگانه در اینجا کلیدی است. هر عنصر صحنه یک قطره آب، یک‌صدای سوت ،ناگهانی مکث‌های طولانی به‌مثابه یک نشانه عمل می‌کند که می‌تواند چندین تفسیر متضاد را برانگیزد در نبود یک ابر روایت منسجم مخاطب مجبور است با اضطراب ناشی از فقدان قطعیت درگیر شود ساختار اجرایی به‌نوعی شبیه به یک پازل نامرتب است که تکه‌هایش به‌جای تکمیل یک تصویر تصویری متفاوت از بی‌نظمی را ترسیم می‌کنند این دگردیسی ساختاری مخاطب را از موضع مصرف‌کننده منفعل به مشارکت‌کننده فعال در بازتولید معنا ارتقا می‌دهد یا حداقل او را در این فرایند به چالش می‌کشد
یکی از نقاط کانونی تحلیل در «کاوالو» مواجهه مکرر میان دو پرسوناژ محوری است که می‌توانیم آن‌ها را «عمو» و «دختر» بنامیم فارغ از اینکه ارتباط خونی مشخصی داشته باشند. این دوگانگی نمادین‌ترین تجلی رابطه قدرت در این اثر است.
بدن در این نمایش نه ابزار بازنمایی ،احساسات بلکه میدان نبرد یا حداقل مکان تجلی نیروهای سرکوبگر است. بدن «دختر» اغلب در وضعیتی از آسیب‌پذیری طراحی‌شده قرار می‌گیرد؛ نه از طریق ژست‌های صریح نمایش رنج بلکه از طریق نحوه قرارگیری در فضا او به‌ندرت در مرکز میدان دید قرار دارد یا اگر قرار گیرد نور به‌گونه‌ای بر او می‌تابد که بیش از نمایش زیبایی یا جوانی بر نمایش تحت نظر بودن تأکید کند.
در مقابل بدن عمو با نوعی سکون متراکم و سنگین تعریف می.شود. حرکت‌های او کم و حساب‌شده است هر قدم یا هر نگاهش بار معنایی سنگینی دارد که از پیش‌فرض‌های اجتماعی ما درباره اقتدار مردانه نشأت می‌گیرد درصحنه‌هایی که این دو در تعامل مستقیم قرار می‌گیرند، دیالوگ‌ها اغلب ،کوتاه منفعل و مبتنی بر دستور یا انتظار هستند. قدرت در اینجا نه از طریق زور بازو بلکه از طریق کنترل فضا و زمان اعمال می‌شود. به‌عنوان‌مثال، صحنه‌ای که عمو صرفاً به تماشای فعالیت‌های دختر می‌نشیند بدون هیچ کلامی، میزان بیشتری از تنش را ایجاد می‌کند تا یک نزاع کلامی بلند این «نظارت بدون نیاز به کنش». مکانیسم اصلی اعمال قدرت در فرهنگ معاصر است که تئاتر توانسته آن را به شکلی عریان اما نه آشکار بر صحنه .بیاورد بدن ،دختر در این چارچوب تبدیل به یک اثر نمایشی می‌شود که توسط نیروی نامرئی ،نظارت شکل‌دهی شده است.
زبان در «کاوالو به‌گونه‌ای مورداستفاده قرار می‌گیرد که کارکرد اصلی خود یعنی انتقال اطلاعات را از دست می‌دهد و به یک عنصر ایزوله و مکانیکی تبدیل می‌شود. دیالوگ‌ها اغلب از معنای خود تهی شده‌اند؛ جملاتی پیش‌ساخته کلیشه‌های روزمره یا سؤالاتی که پاسخ آن‌ها اهمیتی ندارد. تکرار ابزار اصلی کارگردان برای فرسایش معناست یک جمله یا یک حرکت تکرار می‌شود تا در وهله اول پوچی و بی‌اهمیت بودن آن تصریح شود اما در تکرارهای ،بعدی این پوچی خود به‌یک‌بار معنایی تبدیل می‌شود؛ بار معنایی ناشی از بن‌بست این تکرار مکانیکی، تداعی‌کننده روتین‌های خردکننده زندگی مدرن است که در آن فرد خود را در دام عملکردی بی‌پایان می‌یابد.
خشونت در این اثر تقریباً به‌طور کامل پنهان است. خبری از خشونت فیزیکی آشکار نیست؛ خشونت اصلی خشونت زبانی و روانی است که از طریق ساختار ارتباطی اعمال می‌شود. کلماتی که بر زبان جاری می‌شوند اغلب حامل بار انتظارات ،جامعه قضاوت یا مرزبندی‌های جنسیتی هستند. این خشونت ،نامرئی به دلیل پنهان بودنش بسیار خطرناک‌تر است زیرا فرد قربانی نمی‌تواند نقطه دقیقی را برای دفاع مشخص .کند تماشاگر نیز در این میان، با تماشا کردن این تعاملات، به شکلی ناخواسته در چرخه تأیید و بازتولید این نوع از خشونت نهفته شریک می‌شود
تعریف کارگردان در اجرای کاوالو از خالق یک داستان (Storyteller) به «کیوریتور وضعیت» (Curator of Situation) تغییر شکل می‌دهد کیوریتور در معنای مدرن کسی است که آثار هنری را در یک فضا چیدمان می‌کند تا ارتباطات جدیدی میان آن‌ها شکل بگیرد. کارگردان «کاوالو» نیز دقیقاً همین کار را می‌کند او عناصر اجرایی ، صدا، نور، بازیگر، فضا را نه برای ساختن یک ارجاع مستقیم بلکه برای خلق یک محیط‌زیست اضطراب‌آور» بر صحنه می‌چیند.
کیوریتور وضعیت به‌جای هدایت تماشاگر به یک مقصد مشخص او را در یک فضای چندلایه رها می‌کند. وظیفه او تنظیم پارامترهایی است که تجربه تماشاگر را تعیین می‌کنند میزان نویز صوتی دمای ،نور فاصله فیزیکی میان بازیگران و سکوت‌های اجباری در این رویکرد، متن نمایشی اگر وجود داشته باشد تنها یکی از صدها شیء است که باید به نمایش گذاشته شود نه متنی که باید «تفسیر» شود.
کیوراسیون در اینجا مترادف با انتخاب استراتژیک «کمبودها» و «اضافه‌ها» است. کمبود روایت منطقی و اضافه بودن نشانه‌های اضطراب‌آور مثل یک لرزش مداوم در نور یا یک بوی فرضی) سبب می‌شود که صحنه به یک آزمایشگاه روان‌شناختی تبدیل شود که در آن وضعیت ناامنی به‌مثابه شیء اصلی هنری به نمایش گذاشته می‌شود.
«کاوالو»، اگرچه ممکن است در ظاهر از فرم‌های کلاسیک فاصله بگیرد اما در باطن عمیقاً با دغدغه‌های تئاتر معاصر ایران در ارتباط است. تئاتر ایران در دهه‌های اخیر، به‌تدریج از سلطه درام‌نویسی تاریخی و اجتماعی سنگین رهایی یافته و به سمت اکتشاف فرم‌های بدنی و فضاسازی‌های انتزاعی‌تر حرکت کرده است. یکی از مهم‌ترین پیوندهای این اثر با بستر ایرانی مسئله سرکوب نانوشته است. فرهنگی که در آن بسیاری از ساختارهای قدرت به شکل غیرصریح و از طریق نرم‌های اجتماعی اعمال می‌شوند، زمینه مناسبی برای پذیرش فرم‌های پسادراماتیک فراهم می‌آورد که کارشان برملا ساختن همین لایه‌های زیرین است. نمایش‌هایی که بدن را به ابزاری برای اعتراض خاموش تبدیل می‌کنند همواره در بطن فضای فرهنگی ما حضورداشته‌اند و کاوالو با نگاهی مدرن‌تر و جهانی،تر این میراث را ادامه می‌دهد بااین‌حال چالش این دست آثار در ایران فاصله گرفتن از رویکردهای صرفاً فرمالیستی است. «کاوالو» تلاش می‌کند تا کیوراسیون وضعیت ناامن صرفاً بازی بافرم نباشد و بتواند با حداقل ،ابزار حداکثر دلالت‌های زیستی و اجتماعی را به مخاطب ایرانی منتقل سازد؛ مخاطبی که به‌شدت باتجربه زیستن در مرزهای امنیت و ناامنی آشناست.
«کاوالو» اثری است که از شجاعت لازم برای نپذیرفتن قراردادهای رایج تئاتری برخوردار است. این نمایش با تکیه‌بر اصول پسادراماتیک بدن را به میدان تجربه قدرت تبدیل کرده و زبان را تا مرز انحلال پیش می‌برد موفقیت اصلی کارگردان در این است که توانسته است با کیوریتوری دقیق عناصر ،صحنه یک «جو» یا «وضعیت را به‌جای یک «داستان» ارائه دهد.
امیر مسعود و حمیدرضا طالبی این را خواندند
امیرحسین توکلی و فائزه اکبرنژاد این را دوست دارند
فریال آذری (ferialazari61)
نقد اصلی به این‌گونه اجراها اغلب بر محوریت دسترسی استوار است. آیا این نمایش، با تمرکز افراطی بر زیرمتن‌ها و فرم‌های انتزاعی ریسک تبدیل‌شدن به یک اثر صرفاً نخبه گرایانه را نمی‌پذیرد؟ جایی که تجربه حسی آن‌قدر پیچیده می‌شود که مخاطب عام به‌جای درگیر شدن با وضعیت ناامن صرفاً از فقدان روایت سردرگم می‌ماند درنهایت کاوالو یک گام مهم در راستای نشان دادن قابلیت تئاتر برای تأمل در باب اضطراب‌های پنهان فرهنگی و روانی است. این اثر ثابت می‌کند که گاهی سکوت، تکرار یک کلمه بی‌معنی یا نگاه خیره قدرتمندتر از هر دیالوگ پرطمطراق و رویداد دراماتیک آشکار است. این ،نمایش یک دعوت است به تماشای خود فرآیند ناامن بودن.
دخترِ بی‌نامِ «کاوالو» با گردنبند نیم قلب، سوژه‌ای است که هویت فردی‌اش تعلیق شده و تنها در نسبت با دیگری معنا می‌یابد. نیمه قلب، نشانه‌ی عشقی رمانتیک نیست، بلکه استعاره‌ای از کمبود نهادینه‌شده است؛ زخمی که به‌جای درمان، به زیور تبدیل‌شده و به بدن آویخته شده است. در خوانش باتلری، این دختر سوژه‌ای است که هنوز به‌طور کامل در نظم نمادین به رسمیت شناخته‌نشده، اما بدنش پیشاپیش در منطق میل و تعلق ثبت‌شده است. گردنبند ... دیدن ادامه ›› نیم قلب، نشانه‌ی هویتی رابطه محور و تحمیلی است؛ هویتی که نقص را طبیعی جلوه می‌دهد و رضایت را از پیش مخدوش می‌کند. این دختر، نه «خود»، بلکه اجرایی موقت از انتظارات جنسیتی است. اما از منظر ایریگاره‌ای، دخترِ بی‌نامِ «کاوالو» سوژه‌ای است که در زبان فالوس‌محور جایی ندارد و تنها به‌مثابه «نیمه» به رسمیت شناخته می‌شود. گردنبند نیم قلب نه نشانه‌ی عشق، بلکه تصویری از زنِ تقلیل یافته به پاره‌ای از کلیت مردانه است؛ بدنی که تعلق دارد، اما سخن نمی‌گوید. اگر بخواهیم دخترِ بی‌نامِ «کاوالو» را کریستووایی بررسی کنیم باید بگویم او در آستانه‌ی ورود به نظم نمادین ایستاده است؛ سوژه‌ای نیمه کودک، نیمه بدن، که بی‌نامی‌اش او را به امر نیمه نمادین پیوند می‌زند. گردنبند نیم قلب، ابژه‌ای آستانه‌ای است: هم جذاب، هم تهدیدکننده؛ یادآور پاره شدن بدن و ناتوانی زبان در مهار تجربه.
مرد در نمایش نه یک شخصیت فردی، بلکه دستگاهی از قدرت است؛ مجموعه‌ای از ژست‌ها، پرسش‌ها و تصمیم‌سازی‌ها که وضعیت ناامن را فعال و پایدار می‌کند. او نه با خشونت مستقیم، بلکه با تعلیق، پرسش و اخلاق سازی عمل می‌کند. مرد دیده نمی‌شود، اما فضا را اشغال می‌کند؛ نام ندارد، اما نام‌گذار است. در کاوالو ، قدرت نه در بدن مرد، بلکه در معماری وضعیت‌ها جریان دارد. مرد، پدر و عمو تنها اپراتورهای قابل تعویض این شبکه‌اند که با دستور، پرسش و بازی، وضعیت ناامن را فعال و پایدار می‌کنند. بدن دختر محل ثبت پیامد قدرت است و تماشاگر، ناخواسته، در آستانه‌ی این دیاگرام به شاهدی تبدیل می‌شود که با دیدن، چرخه را کامل می‌کند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش شکستن امواج i
نمایش شکستن امواج که درواقع بازآفرینی نمایش قبیله‌ها اثر نینا رین است در نسخه ایرانی خود دستخوش تحولات اساسی نسبت به اثر مبدأ خود شده است. این ،نمایش که در هسته خود درامی درباره ناشنوایی هویت و ارتباطات انسانی می‌چرخد در بستر ایرانی خود به اثری عمیق‌تر درباره فروپاشی ساختارهای زبانی جنسیتی و اخلاقی تبدیل‌شده .است کارگردانی و بازنویسی این ،اثر لایه‌های روان زبان‌شناختی بحران‌های اخلاقی و تقابل هویت‌های سرکوب‌شده را به مرکز توجه می‌آورد تغییر جنسیت شخصیت اصلی به نیلی و معرفی بحران‌های جدید خانوادگی نمایش را از یک روایت صرفاً درباره ناشنوایی به پژوهشی چندوجهی درباره صدا ،قدرت بدن و مقاومت تبدیل می‌کند شکستن امواج کاوشی است در اینکه چگونه قدرت در ساختارهای زبانی ریشه دارد و چگونه بدن‌های حاشیه‌ای با اتخاذ زبان‌های جایگزین به بازتعریف این ساختارها می‌پردازند.
ساختار خانواده در این ،نمایش بازنمایی میدانی از قدرت و سرکوب است که در آن، هر فرد موقعیت منحصربه‌فردی در رابطه با صدا و سکوت دارد نیلی شخصیت اصلی زن ناشنوا در دو سطح حذف می‌شود فیزیکی ناشنوایی و جنسیتی در یک ساختار مردسالار این حذف دوگانه او را به یک سوژه در حاشیه تبدیل می‌کند. ناشنوایی و مقاومت نیلی تنها به‌واسطه زبان اشاره ابزاری برای ارتباط غیرکلامی و مقاومت کسب می‌کند زبان اشاره برای او نه‌تنها یک ،زبان بلکه یک پناهگاه و یک سلاح است. این زبان که بدن محور و حسی است تهدیدی مستقیم برای نظم گفتار پدر و ساختار کلامی مسلط محسوب می‌شود شکستن موج او تنها شخصیت قادر به شکستن موج‌های سلطه است، زیرا خود در خارج از این امواج صوتی تعریف می‌شود او می‌تواند حقیقت را در سکوت خود ببیند و بیان کند.
دانا که احتمالاً به‌عنوان نماینده برادر یا فردی نزدیک به نیلی عمل می‌کند نماد بحران در نظام زبانی کلامی است. لکنت و بازگشت لکنت او هم‌زمان با حضور پررنگ زبان اشاره و ارتباط نیلی با دنیای جدید است لکنت دانا نمود شکسته شدن موج صوتی در حوزه زبان رایج است. این نقص گفتاری نشان می‌دهد که نظم کلامی ... دیدن ادامه ›› خانواده در حال فروپاشی است و دیگر نمی‌تواند به‌طور منسجم منتقل شود شخصیت دوست نیلی رابطه پیچیده‌ای با شنوایی و هویت دارد. او در میانه راه ناشنوایی قرار دارد و درگیر یک بحران وجودی است بحران هویت و ملانکولیا او به لحاظ فیزیکی در مسیر خاموشی شنوایی قرار دارد و این روند، او را دچار ملائکولیا اندوه بدون شیء مشخص می‌کند او نه کاملاً ناشنوا است که زبان اشاره را به‌عنوان یک‌زبان کامل بپذیرد و نه کاملاً شنو است که از مزایای گفتار برخوردار باشد بدن او در حال غرق شدن در سکوت است رزا در خانواده نماینده سبک زندگی مدرن و سطحی است. فقدان عمق مفهومی او در سطح موج‌های شبکه‌های اجتماعی حرکت می‌کند؛ ارتباطات او سریع و گذراست و فاقد عمق مفهومی لازم برای درک بحران‌های نیلی و دانا است. او بازتابی از جامعه‌ای است که صداها را می‌شنود اما معنای آن‌ها را درک نمی‌کند پدر نماد نظم سمبولیک در ساختار خانواده است. مقاومت و عدم انعطاف او فردی ،مقاوم غیر منعطف و پایبند به‌نظام کلام محور است. او قادر به درک موج‌های جدید
مانند زبان اشاره یا بحران‌های اخلاقی نوظهور) نیست و ساختار را باقدرت کلامی خود حفظ می‌کند
نامادری نقشی کلیدی در ایجاد شکاف ساختاری در خانواده ایفا می‌کند خیانت و گسست خیانت او یک موج پنهان است که زیر سطح روابط ظاهری جریان داشته و اکنون با آشکار شدن نظم خانه را به‌طور کامل می‌شکند. او نمایانگر شکافی است که قدرت پدر در پنهان کردن آن ناکام مانده است
نمایش شکستن امواج را می‌توان از منظر نظریه کریستوا به‌ویژه مفاهیم سمیوتیک ابژکشن و ملانکولیا موردبررسی قرارداد. کریستوا سمیوتیک را قلمرو ،بدن ریتم و صداهای پیشازبانی می‌داند که در تقابل بانظم سمبولیک ،قانون زبان و ساختارهای اجتماعی قرار دارد. تهدید بدن محور زبان بدن محور نیلی (زبان اشاره) به‌عنوان امر سمیوتیک، تهدیدی مستقیم برای نظم کلام محور خانه قلمرو) سمبولیک (پدر است این زبان، قواعد منطقی و ساختار جملات متعارف را زیر سؤال می‌برد و به‌جای آن ریتم و حس را منتقل می‌کند اگر این تعریف را بپذیریم که ابژکشن به فرآیند طرد سوژه‌ای اطلاق می‌شود که مرزهای بین من و دیگری یا نظم و بی‌نظمی را تهدید می‌کند. نیلی به دلیل ناشنوایی و هویت سرکوب‌شده‌اش، ابژه تهدیدکننده ساختار است. او باید طرد شود تا نظم حفظ گردد. در لحظه اعتراف نامادری او نیز به ابژه تبدیل می‌شود؛ زیرا اعتراف او که بیان یک حقیقت سرکوب‌شده است مرزهای اخلاقی و نظم سمبولیک خانواده را نابود می‌کند. می‌دانیم که ملانکولیا حالتی از سوگ است که در آن سوژه قادر به جدا شدن از ابژه ازدست‌رفته نیست و با آن ادغام می‌شود. دوست کم‌شنوا دچار ملانکولیای زبانی است. او سوگ از دست رفتن شنوایی خود را تجربه می‌کند اما این سوگ قابل‌بیان نیست به دلیل ناتوانی در استفاده کامل از زبان کلامی یا اشاره او در میان دو زبان گرفتارشده و توانایی بیان فقدان خود را ندارد (حداقل تا پیش از اعتراف به نیلی پس‌ازآن او نیز به ابژه تبدیل می‌شود)
وضع موجود در نمایش وضعیتی است که در آن حقیقت سرکوب‌شده است. خانه فضایی بسته باقدرت مطلق پدر نماینده ساختار، سرشار از انکار زبان اشاره و حذف زنان است این وضعیت پیش از وقوع رویداد، یک حالت تثبیت‌شده از دروغ و سرکوب است.
رویداد در فلسفه بدیو لحظه‌ای است که ساختار تثبیت‌شده را می‌شکند و امکان حقیقت جدیدی را فراهم می‌آورد. با این تعریف تصمیم نیلی برای ترک ،خانه لحظه تولد حقیقت در نمایش است. این خروج نه‌تنها یک عمل فیزیکی بلکه یک تعهد به حقیقت جدیدی است که در خارج از نظم تثبیت‌شده خانواده
(پدر) قابل‌دستیابی است.
خیانت نامادری در نمایش یک شکاف ایجاد می‌کند اما لزوماً حقیقت را آشکار نمی‌سازد و تنها یک شکاف با نقض قاعده در ساختار است. حقیقت واقعی تنها توسط نیلی از طریق انتخاب زبانی و هویتی خود تعهد به زبان اشاره و هویت جدیدش تولیدمی‌شود او ساختار جدیدی را بر اساس امر سمبوتیک بنا می‌نهد
عنوان نمایش شکستن امواج از ذهنی خلاق و هوشمند برمی‌آید.چراکه هم‌زمان به معنای دراماتیک فیزیکی و آکوستیک اشاره دارد و هسته مرکزی تماتیک اثر را تشکیل می‌دهد در سطح دراماتیک موج استعاره‌ای قدرتمند برای نیروهای سرکوبگر ساختارهای اجتماعی و سلطه زبانی است شکستن موج به معنای شکستن این سلطه، انکار نظم از پیش تعیین‌شده و مقاومت در برابر فشارهای هویتی و کلامی است نیلی، به‌عنوان سوژه مقاومت مسئول این شکستن است از سوی دیگر در فیزیکِ صدا هر شکستی در موج صوتی منجر به تضعیف اختلال یا ناشنوایی می‌شود. نمایش از این مفاهیم به‌صورت استعاری استفاده می‌کند موج صوتی به نیلی نمی‌رسد ناشنوایی نیلی اولین و واضح‌ترین نماد شکست . موج شنوایی است کاهش تدریجی شنوایی دوست کم‌شنوا نشان‌دهنده فرسایش مداوم موج صدا در بدن است. موج گفتار دانا بریده می‌شود لکنت دانا نمایانگر شکست موج گفتار در حوزه کلامی است؛ موجی که به‌طور کامل منتقل نمی‌شود خانواده به‌ویژه پدر تلاش می‌کند امواج متفاوت مانند زبان اشاره را خفه کند تا تنها موج یکپارچه سلطه شنیده شود.
زبان اشاره خود به‌عنوان یک موج بی‌صدا عمل می‌کند؛ که با چشم و بدن منتقل می‌شود و نظم صوت محور را از طریق تفاوت ماهوی موجی تهدید می‌کند. پیوند فیزیکی و ساختاری عنوان پیوندی مستقیم میان بدن ،گوش، حنجره، سیستم عصبی، صدا موج صوتی شنوایی و ساختار قدرت برقرار می.کند قدرت در این نمایش، توانایی تولید و کنترل امواج صوتی است و مقاومت در توانایی شنیدن یا ایجاد امواج جایگزین نهفته است
نمایش شکستن امواج فراتر از بازگویی یک درام ساده به کاوشی پیچیده در باب صداها و سکوت‌ها تبدیل‌شده است. این نمایش درباره درهم ریختن صداهاست صداهای حذف‌شده نیلی، صداهای لکنت خورده دانا و صداهایی که بازتولید قدرت‌اند پدر .نیلی با تکیه‌بر بدن خود و اتخاذ زبان اشاره نه‌تنها یک هویت جدید می‌سازد بلکه ساختار تثبیت‌شده زبانی و اخلاقی خانواده را می‌شکند او با بی‌صدایی خود پر سر و صداترین حقیقت را آشکار می‌کند و با شکستن امواج سلطه امکان آفرینش حقیقت تازه‌ای را در قلمرو سمیوتیک فراهم می‌آورد این ،نمایش یادآور این نکته است که در مواجهه با ساختارهای مستحکم گاه مقاومت در سکوت و زبان‌های دیده نشده نهفته است
 

زمینه‌های فعالیت

موسیقی
تئاتر
شعر و ادبیات

تماس‌ها

dr.ferial.azari